تبیان، دستیار زندگی
فرامرز قریبیان چندین دهه در سینمای ایران درخشیده.او مسیرش را به گونه ای انتخاب و طی کرده که هم ستاره مانده و هم زندگی شخصی و حرفه ای اش را از حاشیه ها دور نگه داشته است.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : احمد رنجبر
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خاطرات خواندنی قریبیان از سینما (مصاحبه اختصاصی)


فرامرز قریبیان چندین دهه در سینمای ایران درخشیده.او مسیرش را به گونه ای انتخاب و طی کرده که هم ستاره مانده و هم زندگی شخصی و حرفه ای اش را از حاشیه ها دور نگه داشته است.

فرامرز قریبیان

او به تمام معنا عاشق سینما است. از دوران کودکی شیفته این هنر می شود و راهش را با وجود همه سختی ها از این مسیر کج نمی کند. قریبیان چهار فیلم ساخته که «گناهکاران» بهترین و کامل ترین آن هاست. اکران فیلم بهانه ای شد تا سراغش برویم و از خاطرات یک عمر عشق او به سینما بشنویم.

اولین فیلمی که دیدید یادتان هست؟

بله کاملا. اولین بار پدرم من را برد سینما. سینمای متروپل در خیابان لاله زار؛ یک فیلم وسترن داشت به نام قدرت و تقدیر. از آن جا من عاشق سینما و بویژه فیلم های وسترن و پلیسی شدم. بعدها هم که با دوستانم از جمله مسعود کیمیایی می رفتیم سینما.

با مسعود کیمیایی بچه محل بودید؟

بله ما در خیابان ری بازارچه نواب زندگی می کردیم. در کوچه با هم بازی می کردیم؛ با هم نانوایی می رفتیم و کلا صبح تا شب با هم بودیم.یک سینما توی محله مان بود به نام دماوند. یک قران یک قران پول جمع می کردیم می شد شش ریال ؛ بلافاصله می رفتیم سینما. سینما شش ریالی بود و 10 ریالی. هیچ موقع نمی توانستیم 10 ریالی برویم چون پول مان نمی رسید. دقیقا مثل قضیه فیلم سینما پارادیزو. با این تفاوت که سینما دماوند یک چیز اضافه تر داشت و آن مردی 30 ساله بود که نقش مبصر بازی می کرد! یک چوب دست می گرفت و موقعی که بچه هیجان زده می شدند ، آن ها را ساکت می کرد. اصلا وقف سینما شده بودیم. فیلم را یک بار در سالن سینما می دیدیم روزهای بعد ازمدرسه که بر می گشتیم می نشستیم لب جوی جلوی سینما و به دیالوگ ها و افکت و موسیقی گوش می دادیم. آن موقع بلندگوهای سینما بیرون بود و صدا ها پخش می شد. چون فیلم هم دوبله نبود و وسطش نوشته میان نویس می آمد، خودمان حدس می زدیم که الان کدام قسمت فیلم است. این ها تخیل ما را قوی می کرد.

از همان موقع مسیرتان را برای فعالیت در سینما انتخاب کردید یا فقط سینما می رفتید برای حس هیجان آن و اقتضای سن؟

شاید باور نکنید ولی من و کیمیایی از 12 سالگی شغل مان را انتخاب کردیم. فقط هم  خودمان دو نفر می دانستیم؛ کسی ما را قبول نداشت که.

فرامرز قریبیانبرای رسیدن به این علاقه خودتان چه کردید؟

15 ساله بودیم راه افتادیم سمت دفاتر سینمایی. یک فیلمنامه نوشته بودیم به اسم زخمی ها. هیچ کس تحویل مان نمی گرفت تا رسیدیم به آژیر فیلم .آن جا ساموئل خاچیکیان گفت فیلمنامه تان را می خوانم. قرار شد یک هفته بعد به ماجوابش را بدهد. چند هفته گذشت و همه اش می گفت فیلم بعدی از شما استفاده می کنم.ولی هیچ وقت این اتفاق نیفتاد. یک روز رفتیم سر صحنه خداحاظ تهران که می خواست برای برادران اخوان (صاحبان سینمای مولن روژ) بسازد. آقای خاچیکیان چون ارمنی بود دیالوگ های فارسی را با اشکال می نوشت. در یک پلان ، آقای کیمیایی گفت بازیگرتان این دیالوگ را این طوری بگوید بهتر است. همان جا گفت بیا دستیار من باش. این طوری آقای کیمیایی آشنا شد با اخوان ها. بعد از آشنایی با برادران اخوان، آقای کیمیایی به آن ها پیشنهاد ساخت فیلم بیگانه بیا را داد. آن ها هم به عنوان تست گفتند یک سکانس از فیلم را بگیر. بازیگران آن سکانس من بودم و احمد رضا احمدی.  کیمیایی سکانس را گرفت و افکت گذاشت. اسماعیل منفردزاده هم برای همین 10 دقیقه موسیقی ساخت. چون آن موقع موسیقی فیلم ها انتخابی بود. سکانس را که دیدند خوش شان آمد و قبول کردند بیگانه بیا را بسازند. آن موقع بهروز وثوقی تبدیل به سوپر استار شده بود و قرار شد نقش برادر بزرگ را بازی  کند. نقش برادر کوچک که آقای کیمیایی به من قولش را داده بود را برادارن اخوان گفتند آقای فرخ ساجدی که در چند فیلم شان بازی کرده بود و گویا یک نسبتی هم با آن ها داشتند، بازی کند. من شدم دستیار کارگردان و یک نقش کوتاهی بازی کردم.

بعد از آن بلافاصله پیشنهاد بازی به شما داده شد؟

درهمان ایام که بیگانه بیا مونتاژ می شد آقای زرندی یک روز من را دیدند و گفتند یک فیلم می خواهم بسازم که نقش اولش را تو بازی کنی. من چون از بچگی عشق سینما و فیلم دیدن بودم ، وقتی قصه را تعریف کرد، گفتم این که قصه «مادام ایکس» است. گفت بله ولی ایرانیزه اش کرده ایم. گفتم اجازه بدهید فکر کنم. هر چی فکر کردم دیدم اگرمن بروم این نوع فیلم ها را بازی کنم می شوم مثل بقیه .عذرخواهی کردم.

اولا همیشه دلم می خواست در مدرسه اکتورز استودیو درس بخوانم. دوما نوع فیلم هایی که ساخته می شدند، که درست یا غلط به سینمای فارسی مصطلح شدند، را دوست نداشتم بازی کنم. به همین علت تصمیم گرفتم بروم آمریکا. بعد هم با دعوت کیمایی برای فیلم خاک برگشتم. با آن فیلم کار حرفه ای ام رسما شروع شد و اصلا در آن نوع فیلم ها هیچ وقت بازی نکردم. برای همین وقتی انقلاب شد تمام همکاران ما را دادستانی خواست ولی هیچ وقت من را نخواست.

از یک عشق سینما عجیب است که همان اول راه پیشنهادی را رد کند!

برای این که این نوع فیلم ها که آن موقع ساخته می شد را اصلا دوست نداشتم بازی کنم. از آن طرف کیمیایی یک فیلم ساخته بود و معلوم نبود فیلم بعدی اش را کی می سازد و اصلا تهیه کننده اجازه می دهد من بازی کنم یا نه. برای همین تصمیم گرفتم از ایران بروم.

مگر شرایط ورود به سینما در زمان شما راحت تر نبود؟

اتفاقا آن موقع سخت تر بود. الان تولید فیلم بیشتر شده . کلاس های زیاد بازیگری وجود دارد که به هر حال خیلی از فیلمسازان بازیگران شان را از این کلاس ها انتخاب می کنند. در آن دوران  چند تهیه کننده معتبر ، چند کارگردان اسم و رسم دارد و چند سوپر استار معروف داشتیم که این ها با هم فیلم می ساختند. واقعا تعداشان به اندازه انگشتان دو کف دست نمی رسید.اصلا کسی را راه نمی دادند. اگر جوانی هم می خواستند از دور و بری های خودشان می آوردند. اصلا تحویل نمی گرفتند. اصلا استعداد مهم نبود. با همه این ها اگر کسی واقعا عاشق سینما باشد راهش را پیدا می کند.هیچ چیز مانعش نمی شود.

فرامرز قریبیان

دلیل اصلی مهاجرت تان به خاطر مهیا نبودن شرایط کار در سینمای ایران بود؟

اولا همیشه دلم می خواست در مدرسه اکتورز استودیو درس بخوانم. دوما نوع فیلم هایی که ساخته می شدند، که درست یا غلط به سینمای فارسی مصطلح شدند، را دوست نداشتم بازی کنم. به همین علت تصمیم گرفتم بروم آمریکا. پولی هم نداشتم برای همین از مادرم خواهش کردم یک مقدار پول از دایی بزرگم قرض بگیرد. گفتم برسم نیویورک کارمی کنم و برایش می فرستم. رفتن به آمریکا هم البته خودش داستانی است. خلاصه رفیتم آن جا ولی دیدم با درآمدی که من دارم نمی شود در آکتورز سینما درس خواند.رفتم ویژوال آرت که مدرسه ای ارزانتر بود. یک ترم درس می خواندم، یک ترم می رفتم سر کار تا پول شهریه ترم بعدی را جور کنم. بعد هم با دعوت کیمیایی برای فیلم خاک برگشتم. با آن فیلم کار حرفه ای ام رسما شروع شد و اصلا در آن نوع فیلم ها ( موسوم به فیلمفارسی) هیچ وقت بازی نکردم. برای همین وقتی انقلاب شد تمام همکاران ما را دادستانی خواست ولی هیچ وقت من را نخواست.

ولی شما چند بارممنوع الکار شدید.

ماجرای ممنوع الکاری موضوعش جدا است. زمانی که من توی بورس بودم و دستمزد بالا می گرفتم، آقای انوار با یک تصمیم بی پایه به خیلی ها لطمه زد . او برای بازیگران نقش اول دستنمزد تعیین کرد. توجیه اش این بود که نمی خواهند سقف هزینه فیلم بالا برود. گفت بازیگر نقش اول برای هرفیلم  250 هزار تومان بگیرد. من دستمزدم بالاتر از این بود. بازیگر که هیچ وقت یقه تهیه کننده را نمی گیرد که من حتما باید بازی کنم. دنبال بازگیر می آیند و اگر فیلمنامه مناسب بود می روند سر قرارداد و سر مبلغ به توافق می رسند. منتهی ایشان مخالف بود و به خاطر همین دستمزد من را ممنوع الکار کرد.همین ایشان وقتی می خواستم فیلم بسازم به مدیر تولیدمان گفته بود نمی شود خودش بازی کند. یعنی یک نفر نمی شود چند کار کند. آن سخت گیری ها را کردند که دستمزدها این جوری شد. نسل من آن گرفتاری را داشت تا نسل جدید راحت باشد.

در آن دوران  چند تهیه کننده معتبر ، چند کارگردان اسم و رسم دارد و چند سوپر استار معروف داشتیم که این ها با هم فیلم می ساختند. واقعا تعداشان به اندازه انگشتان دو کف دست نمی رسید.اصلا کسی را راه نمی دادند. اگر جوانی هم می خواستند از دور و بری های خودشان می آوردند. اصلا تحویل نمی گرفتند.

« گوزن ها » یکی از مهم ترین فیلم های کارنامه شما است. فیلمی که هنوز هم در خیلی از نظرسنجی ها جزو بهترین کارهای شما به حساب می آید. ظاهرا از همان اولین اکران مورد استقبال قرار گرفته؟

بله. همین طور است که می گویید. جشنواره بین المللی فیلم تهران داشت جای خودش را بین جشنواره های جهانی باز می کرد. برای همین هر سال بازیگران و کارگردانان معروف در آن شرکت می کردند. سالی که گوزن ها آماده شد مستقیم به جشنواره آمد. در تالار رودکی فیلم را برای داوران و اهالی سینما نمایش دادند که خب آن جا اتفاقی رخ نداد. فردا شبش در سینما پاراموند فیلم را برای مردم نشان دادند. وقتی فیلم تمام شد وقتی می خواستم بالای سن بروم ،جمعیت که اکثرا دانشجو بودند و تب چریکی آن زمان خیلی داغ بود، ریختند بلندم کردند آوردند بیرون. همه اش داشتند ابزار احساست می کردند. معلوم بود متوجه نقش «قدرت» و مفهوم آن شده بودند. روبروی سینما پاراموند یک پارکینگ بود که اسماعیل منفردزاده ماشینش را آن جا گذاشته بود. دید من روی دست جمعیت دارم می روم سمت میدان کاخ. رسیدیم میدان و مردم ما را گذاشتند روی زمین وسوار ماشین شدم.

این استقبال البته به نفع فیلم تمام نشد! دقیقا بعد از آن چه اتفاقی رخ داد؟

فردای آن ماموران آمدند استودیو میثاقیه و گفتند فیلم تان توقیف است. کیمیایی به همه سپرده بود که چه بگویند و جوابها همه یکی بود. همه گفتیم این شخصیت یک دزد معمولی بوده . آنها هم آدمهای بی هوشی نبودند، گفتند اگر قدرت دزد است پس برای دستگیر کردنش این همه مامور لازم نیست . برای تغییر فینال هم همه چیز را با جزییات نوشته بودند؛ اینکه اهالی خانه باید موقع دستگیری قدرت باشند و اتاقها تخلیه نشده باشد ؛ برای گرفتن دزد فقط یک افسر و دو پاسبان کافی است؛ قدرت باید خودش را تسلیم کند و کسی کشته نشود. افسر با دو پاسپان می آید صحبت می کند و تمام. اگر می خواهید فیلم نمایش داده شود فینال فیلم را این طور که ما می گوییم فیلمبرداری کننید. تا تابستان صبر کردیم و دوباره در همان خانه دوباره فیلمبرداری کردیم. با همین پایان هم فیلم فروش خوب داشت اما بعد از انقلاب نسخه اصلی پخش شد.

مصاحبه : احمد رنجبر

بخش سینما و تلویزیون تبیان