تبیان، دستیار زندگی
سال‌هاست كه در انتظار بهاریم و چشم به راه شكفتن شكوفه‌ی نرگس. سال‌هاست كه به امید آمدنش چشم بر آسمان دوخته‌ایم و ذره ذره‌ی وجودمان فریاد «العجل» دارد و ندای «ادركنی». سینه می‌سوزد و نوای «این بقیه الله» می‌خواند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دلنوشته ی یک منتظِر

انتظار

سال‌هاست كه در انتظار بهاریم و چشم به راه شكفتن شكوفه‌ی نرگس. سال‌هاست كه به امید آمدنش چشم بر آسمان دوخته‌ایم و دل منتظر داریم و نه چشم و دل، كه ذره ذره‌ی وجودمان فریاد «العجل» دارد و ندای «ادركنی» سینه می‌سوزد و نوای «این بقیه الله» [1] می‌خواند. قلب به ناله‌ی «الغوث» می‌تپد و دست، از آسمان دعا فرو نمی‌افتد.

قدم اگر پیش می‌رود، به امید زمینه‌سازی ظهور اوست و زبان اگر كلامی می‌راند، به خیال رضایت اوست و عقل كه سرمست نام خوش اوست، راه عشق در پیش گرفته و دنیا را فدای تار موی دوست می‌خواهد.

انتظار تو نه تنها ما را، كه جهان را در تب و تاب هجر سوخته است. صبح‌ها طلوع خورشید آغازگر عهدی تازه با توست. عهدی كه هر صبح در هر روز بودنمان دوباره و صدباره با تو می‌بندیم و بیعت با تو را تازه می‌كنیم [2] تا هر روز شیرینی این بیعت با حلاوت را دوباره حس كنیم و این امید هر روز در ما زنده شود كه تو می‌آیی، هر چند دیر، در روزهای دور، اما می‌آیی و ما هر روز به اشك تو را می‌خوانیم.

ای زنده‌ترین روح حیات! ای شاداب‌ترین بهار هستی! ای شیرین‌ترین گشایش دنیا! آیا یاوری هست تا به همراهی اش در فراقت ناله و زاری سر دهم؟ [3] آیا چشم گریانی هست تا یار شیون او باشم؟ [4] این اشك‌ها دانه‌های خواهشمند و نشانه‌های نیاز و این فریاد «ادركنی» ناله‌ی كسی است كه در گرداب غفلت اسیر است و یاری تو را می‌طلبد.

بیا، بیا ای چشمه ی سار هستی! ای جویبار معرفت! ای باران خوبی! بیا كه در قدمت جان و مال و فرزند و همه‌ی هستی‌ام را فدا كنم. [5] بیا كه به اشك چشم در قدمت مروارید خیر مقدم بپاشم. بیا ای همه‌ی خوبی‌ها! هستی‌ام و مادر و پدرم به فدای قدمت. [6]

این انتظار توست كه ما را در برابر این دشمن پر زرق و برق نگه دار است و اگر نبود امید آمدنت، هزار باره در گرداب هلاكت او غرق بودیم. گشایش كار ما در همین انتظار آمدن توست. آن روز كه بهاری شویم و سبز، آن روز كه آسمان دلمان آبی باشد، آن روز نسیم انتظار تو بر دلمان وزیده است

كاش می‌آمدی و ما آماده‌ی آمدنت می‌شدیم. كاش بوی بهار در هوا می‌پیچید.كاش پا جای پای تو می‌نهادیم و در منش تو سیر می‌كردیم. [7] كاش خدا یاری‌مان كند از سستی و تنبلی دست برداریم و راه بهار را به خانه‌ی دلمان بگشاییم. كاش خدا لطفی كند و تو بیایی.گاهی با همه ی انتظاری كه دل‌هامان را شرحه شرحه كرده است، این دنیای پرفریب صدرنگ چشممان را به خویش می‌خواند و دستمان را به خود می‌آلاید یا راه نفوذی به دلمان می‌یابد و ما را در پی خویش فرا می‌خواند و شیطان نیز كه برای همین فریب مهلت گرفته است، در این میان سر از پا نمی‌شناسد.

این انتظار توست كه ما را در برابر این دشمن پر زرق و برق نگه دار است و اگر نبود امید آمدنت، هزار باره در گرداب هلاكت او غرق بودیم. گشایش كار ما در همین انتظار آمدن توست. [8] آن روز كه بهاری شویم و سبز، آن روز كه آسمان دلمان آبی باشد، آن روز نسیم انتظار تو بر دلمان وزیده است.

به خدا كه همین امید آمدنت، حیات جاری در وجود ماست.زندگی سخت است. آسمان تنگ دست و زمین تنگ دل گشته است. و ما اگر در كوران جهالت‌ها و غفلت‌ها با همه‌ی سختی‌های زندگی زنده مانده‌ایم، به همین نسیم حیات است.كی می‌شود كه بیایی و لب‌های عطشناك زنده بودنمان را به زلال هستی جاری‌ات، سیراب كنی؟ كی می‌شود كه بیایی تا آسمان هم ببارد و زمین به یمن قدومت گشاده و زنده گردد و قلب‌های مرده‌ی ما نیز روح تازه بیابد؟ [9]

بیا ای همه‌ی هستی فدای قدمت! بیا كه صبر به پایان رسید و عطش فزونی یافت.

پی نوشت:

[1] مفاتیح الجنان، ص 883.

[2] همان، ص 889:«اللهم انی اجدد له فی هذا الیوم و فی كل یوم عهداو و عقدا و بیعه فی رقبتی».

[3] همان،ص 886:«هل من معین فاطیل معه العویل و البكاء».

[4] همان،ص 886:«هل من جزوع فاساعد جزعه».

[5] همان، ص 884: «لك الوفاء و الحمی» و ص 869: «فابذل نفسی و مالی و ولدی و اهلی و جمیع ماخولنی ربی بین یدیك».

[6] همان،ص 884:«بابی انت و امی و نفسی».

[7] همان، ص 905:«واجعلنی ممن یقتص اثاركم و یسلك سبیلكم».

[8] مفاتیح الجنان،ص 221:«و ضاقت الارض و منعت السماء».

[9] مفاتیح الجنان،ص 973:«احی به القلوب المینه».

بخش مهدویت تبیان


منبع: روح بهار . منیره زارعان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.