آورده اند که ...
امتیاز و تشخیص امام از غیر امام به معجزه ای است كه دیگران عاجز از آوردن مثل آن باشند و این معجزات با سحر و جادو و علوم اعداد و جفر و رمل و اسطرلاب و قواعد علمی دیگر و ریاضیات و غیره بسیار فرق دارد زیرا این اعجاز تصرف در امور و عناصر است كه به اذن خداوند انجام میشود و آنها یك رشته علوم طبیعی و ریاضی است كه در صور اشیاء تصرف علمی می شود یا در دیده بیننده تصور در نشان دادن مناظر منظوره میگردد اما اعجاز بحث تصرف در جواهر و اعراض و محو و اثبات باذن الله است كه در ماهیت و وجود آنها، در بود و نبود آنها تصرف میكنند.
علامت امامت
ابوبصیر روایت می كند كه، روزی من خدمت امام محمد باقر علیه السلام عرض كردم: من شیعه شما و ضعیف و نابینا هستم بهشت را برای من ضمانت بفرمایید. حضرت فرمود: چنین است سپس فرمود: می خواهی علامت امامت را به تو نشان دهم؟ گفتم: علامت امامت چیست؟ فرمود: اینكه مردم را به صورت واقعی خود ببینی. گفتم: آری دوست دارم ببینم. سپس حضرت دست مبارك بر چشمان من گذاشت هر چه در آن كشتی بود دیدم به من فرمود: ای ابوبصیر نگاه كن چه می بینی؟ گفتم: به خدا قسم به جز سگ و خوك چیزی نمی بینم، پس به حضرت عرض كردم كه اینها چرا مسخ شدهاند؟ حضرت فرمود: اگر حجاب از مردم بردارند شیعهی ما مخالفان خود را به این صورت می بیند بعد فرمود: ای ابوبصیر اگر می خواهی تو را به همین حال واگذارم. عرض كردم: نمی خواهم این خلق را ببینم مرا به حال اول برگردانید كه بهشت من را عوض نیست. سپس حضرت دست مبارك بر چشمان من گذاشت همانگونه شد كه بودم.
خبر از مسافر بیقرار
عبدالله عطار نقل می كند كه: وقتی شوق زیارت و دیدار امام محمد باقر علیه السلام مرا بی تاب كرده بود عازم مدینه شدم و در شبی كه وارد مدینه شدم هوا سرد بود و باران می بارید من سرما خورده و با لباسهای تر نیمهی شب به در خانه آن حضرت رسیدم با خود گفتم در این وقت تصدیع و مزاحمت حضرت خلاف ادب است و در تردید بودم كه آیا در دهلیز بخوابم تا صبح شود یا اینكه در بزنم، در همین فكر بودم كه صدای مبارك آن حضرت را شنیدم كه به كنیزش فرمود: برو در خانه را باز كن كه عبدالله عطار از باران تر شده و سرما خورده است و سپس كنیز در خانه را باز كرد و من به محضر مبارك امام محمد باقر علیهالسلام شرفیاب شدم.
تو را در پیری می كشند
از موسی به عبدالله بن حسن در حدیثی نقل می كند كه: هنگامی كه اسماعیل بن عبدالله بن جعفر و حضرت صادق علیهالسلام را به بیعت با محمد بن عبدالله بن حسن دعوت كردند، و هر دو امتناع كردند، اسماعیل به حضرت صادق علیهالسلام عرض كرد: تو را به خدا! به یاد داری كه روزی من در خدمت پدرت، محمد بن علی علیهالسلام رسیدم، و دو حله زرد در برداشتم؛ پس مدتی در من نگریست و سپس گریه كرد. گفتم: چرا می گریی؟
فرمود: برای این كه تو را در پیری می كشند و خونت هدر می رود و دو بز در خون تو با هم نمی جنگند (یعنی در خونخواهی تو خصومتی رخ نمی دهد و كسی به طلب خون تو بر نمی خیزد).
گفتم: این واقعه چه وقت است؟ فرمود: وقتی كه تو را به باطل دعوت كنند و نپذیری و هرگاه آن لوچ (چپ چشم) نامبارك قومش را كه به آل حسن علیه السلام نسبت دارد، دیدی كه بر منبر پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته و مردم را به خود می خواند و نام عاریت بر خود نهاده (یعنی خود را امام می نامد) پس دیدار خویش را با فامیلت تازه كن و وصیت خود را بنویس كه همان روز یا فردا كشته می شوی؟
حضرت صادق علیهالسلام فرمود: آری؛ تا آن جا كه گفت: پس به خدا! قبل از عصر برادر زادگانش، پسران معاویه بن عبدالله بن جعفر بر او وارد شدند و پایمالش كردند تا او را كشتند.
سیب بهشتی
جابر بن یزید می گوید: حضرت امام محمد باقر علیه السلام در حال رفتن به حیره بود و من در خدمت آن حضرت بودم. چون به كربلا مشرف شدیم، به من فرمود: «ای جابر! این زمین برای ما و شیعیان ما، بوستانی است از بوستان های بهشت و برای دشمنان ما حفرهای است از حفرههای جهنم.»
آنگاه به من فرمود: «ای جابر!»
عرض كردم: «لبیك یا سیدی.»
حضرت فرمود: «چیزی می خوری؟»
عرض كردم: «بلی یا سیدی.»
پس دست مباركش را در میان سنگها داخل كرد و برای من سیبی را بیرون آورد كه هرگز سیبی به آن خوشبویی ندیده بودم و به هیچ وجه به میوههای دنیایی شباهت نداشت. دانستم از میوه های بهشت است و از آن خوردم و از بركت و فضیلت آن تا چهل روز به هیچ طعامی محتاج نیافتم و حدثی از من حدوث نیافت.
دروغ می گویی
جابر جعفی روایت می كند كه: ما در حدود پنجاه نفر، خدمت امام باقر علیه السلام نشسته بودیم كه شخصی به نام كثیر النواء كه از مغیره بود، وارد شد، پس سلام كرده و نشست.
سپس گفت: «مغیره بن عمران نزد ما در كوفه است و گمان می كند كه با شما فرشتهای است كه برای شما كافر را از مومن و شیعیان را از دشمنان شما معرفی می كند.»
امام باقر علیهالسلام فرمود: «شغل تو چیست؟»
گفت: «گندم می فروشم.»
حضرت فرمود: «دروغ می گویی.»
گفت: «گاهی اوقات جو نیز می فروشم.»
حضرت فرمود: «اینطور كه می گویی نیست، بلكه تو هستهی خرما می فروشی.»
كثیر تعجب كرد و پرسید: «این مطلب را چه كسی به شما گفته است؟»
امام باقر علیهالسلام فرمود: «آن فرشته ای كه برای من شیعیانم را از دشمنانم می شناساند، او به من گفته است كه تو دیوانه می شوی و سپس می میری.»
جابر می گوید: وقتی كه خواستیم به كوفه بیاییم، با عدهای به دنبال كثیر رفتیم و از احوال او پرسیدیم.
ما را به سوی پیرزنی راهنمایی كردند. او گفت: «سه روز قبل دیوانه شد و مرد.»
فرآوری: ابوالفضل صالح صدر
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
منابع:
معجزات امام محمد باقر علیه السلام، حبیبالله اكبرپور.
زندگانی حضرت امام محمد باقر علیه السلام، حسین عمادزاده.
اثبات حقانیت مذهب تشیع، واحد تحقیقاتی گل نرگس(عج).