تبیان، دستیار زندگی
هوشنگ مرادی کرمانی در سال 1323 در روستای سیرچ از توابع بخش شهداد استان کرمان متولد شد. اولین داستان وی به نام «کوچه ما خوشبخت‏ها» در مجله خوشه منتشر شد که حال و هوای طنز آلود داشت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کفش‌های کودکی هنوز به پایش تنگ نشده است

( هوشنگ مرادی کرمانی)


هوشنگ مرادی کرمانی در سال 1323 در روستای سیرچ از توابع بخش شهداد استان کرمان متولد شد. اولین داستان وی به نام «کوچه ما خوشبخت‏ها» در مجله خوشه منتشر شد که حال و هوای طنز آلود داشت.

هوشنگ مرادی

در سال 1349 یا 1350 اولین کتاب داستان وی «معصومه» حاوی چند قصه متفاوت و کتاب دیگری به نام «من غزال ترسیده‌ای هستم» به چاپ رسیدند. در سال 1353 داستان “قصه‌های مجید”‌را خلق می‌کند، داستان پسر نوجوانی که همراه با “بی ‏بی”‌ پیر زن مهربان، زندگی می‏کند. همین قصه‌ها، جایزه مخصوص «کتاب برگزیده سال1364» را نصیب وی ساخت. اما اولین جایزه نویسندگی اش به خاطر «بچه‌های قالیبافخانه» بود که در سال 1359 جایزه نقدی شورای کتاب کودک و جایزه جهانی اندرسن در سال 1986 را به او اختصاص داد.

نوشتن برای من نگارش درمانی بود

من اولین بچه پدر و مادرم هستم. مادرم در 17 سالگی مرا به دنیا آورد و در 20 سالگی مرد و من او را اصلاً به یاد ندارم. بعد از آن، پدرم ناراحتی روانی گرفت و پدربزرگ و مادربزرگم مرا بزرگ کردند. با بچه های دیگر کمتر ارتباط برقرار می کردم و نوشتن از آن جا برایم شروع شد.

نوشتن از نوشتن شروع نمی شود. قبل از هر قالبی، نوشته در ذهن شکل می گیرد. نوشتن برای من مقابله ای بود با تنهایی، با بی کسی ، با تحقیر و گرسنگی های آن زمان. در واقع، نوشتن من مقابله با مشکلاتی بود که در کودکی داشتم. حتی هنوز هم این ها با من همراه هستند و هنوز در سرم هستند. من که نمی توانم سرم را عوض کنم. اگر من این ها را نمی نوشتم، شاید می ترکیدم. نوشتن برای من، مادر، خواهر، برادر، دوست و هر کسی بود که حرف های مرا گوش می داد و تحقیرم نمی کرد.

در «خاطرات مجید» بچه ها مرا پیدا کردند

من برای بچه ها و آن هایی که دل کودکانه ای دارند، می نویسم. من هیچ وقت برای بچه ها ننوشته ام؛ برای آن هایی نوشته ام که دل کودکانه ای دارند.

من قبل از انقلاب، برای رادیو می نوشتم. در واقع، در برنامه خانواده رادیو که برای بزرگترها پخش می شد، نمایشنامه می نوشتم. توی این برنامه پیشنهاد خلق شخصیتی مانند مجید را دادم که بچه یتیم و تنها بود و با مادربزرگش زندگی می کرد. این داستان زیربنای تلخی داشت اما در ظاهر، طنز بود.

سال های 53 تا 58 به مدت چهار سال این برنامه را ادامه دادم بنابراین این برنامه که قرار بود 13 قسمت باشد، چهار سال ادامه پیدا کرد. در این داستان ها، خاطرات خودم را همراه با تخیلاتم می نوشتم. در واقع، در این برنامه که «خاطرات مجید» نام داشت، بچه ها مرا پیدا کردند. این برنامه، برنامه کودک نبود؛ برنامه خانواده بود اما بچه ها مخاطب آن شدند. هنوز هم برخی می گویند، مجید رادیو از نوشته و فیلمش بهتر بود. این شد که به تدریج من نویسنده ای شدم که مخاطبانش کودکان هم هستند.

این ها دل بچگی من است. من هرگز نتوانستم بزرگ شوم. سنم بالاست؛ اما هنوز کفش های بچگی ام به پایم تنگ نیست. سۆال هایم، حرف هایم هنوز کودکانه است. من نتوانستم از کودکی ام بیرون بزنم. من را از کودکی ام درآورده اند؛ اما کودکی ام را از درون من، بیرون نیاورده اند. دو چیز با من است؛ یکی روستا، دیگری کودکی ام. خواننده ایرانی هم با این داستان ها که ساده هستند، ارتباط برقرار کرده است.

از خودم تقلید نمی کنم

از خودم تقلید نمی کنم. برای نوشتن کار متفاوت، زمان بیشتری نیاز است.

اکنون که سنم بالاتر رفته است، سخت گیر شده ام، وسواسم زیاد شده و دستم کند شده است. زمانی نیاز دارد تا پر شوم و بچه دیگری به وجود آورم. اکنون فکر می کنم، یادداشت برمی دارم ، کتاب زیاد می خوانم و فیلم هم می بینم ، من کار خودم را کرده ام. 16 - 15 کتاب دارم. نباید عجله کنم. داستان «بچه های قالیباف خانه» را که سال 54 نوشته ام و 11 - 10 چاپ خورده، به تازگی به روسی ترجمه شده است. این داستان 36 سال است که سرپاست. این مرا خوشحال می کند. اگر چیز یک بار مصرفی بنویسی، سرپا نمی ماند و قابل خواندن نیست. سعی کرده ام این کار را انجام ندهم.

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع: انتخاب

مطالب مرتبط:

قیصر امین پور و شعرهایی از جنس مردم

عباس یمینی شریف

عبید زاکانی،شاعر لطیفه گو

آیا سبزانگشتی را می‌شناسی؟

آشنایی مصطفی رحماندوست

نظر آهاری ، گوهری در ادبیات کودک

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.