پای گفتگو با خانواده شهید باغانی
در آخرین جنایت گروههای تروریستی مخالفان حکومت بشار اسد دوشنبه 28 مرداد 1392 به شهادت رسید. باغبانی، خبرنگار و مستندساز ایرانی در درگیریهای مناطق حاشیهای دمشق توسط تروریستهای تکفیری جبهه النصره به شهادت رسید. رضوانه سه ساله، حاصل چهار سال زندگی مشترک شهید باغبانی است. هادی باغبانی رفت و کوله باری از خاطرات و دغدغه مندی برای تک تک اعضای خانوادهاش به جای گذاشته است. دیدار و گفتگوی تسنیم با خانواده شهید باغبانی به بهانه چهلمین روز شهادتش منتشر میشود.
مادر شهید (فاطمه سلطان آقا برار پور) میگوید: از دوران کودکی در کار هیئت و مداحی بود. از هفت سالگی عضو بسیج شد. نسبت به فرزندان دیگرم، روحیه جنب و جوش بیشتری داشت. مدیریت بسیاری از کارهای هیئت را به او داده بودند چون میدانستند توانمندی گرداندن هیئت را دارد.
قدیم بچهها یا باید توی خانه بازی میکردند یا کوچه. اما من دوست داشتم بچههایم بیشتر در خانه بازی کنند. خانه را برایشان آزاد گذاشته بودم که راحت بازی کنند که جلوی چشمم باشند. هادی و خواهر و برادرش میرفتند بالای رختخوابها و آنها را پایین ریخته و بازی میکردند. من هم چیزی نمیگفتم و اعتراضی نمیکردم. میگفتم بعد از بازی دوباره مرتبشان میکنم ولی حداقل جلوی چشمم بازی میکنند. یک روز هادی رفت بیرون و دوستانش را صدا زد به آنها گفت بیایید خانه ما بازی کنیم. مامان من مهربان است و چیزی نمیگوید. دعوا نمیکند. بیاید بالای رختخواب بازی کنیم. دوستانش هم که آزادی بچههای من را در بازی کردن توی خانههایشان نداشتند، ذوق زده همه آمدند داخل خانه و با رختخوابها بازی کردند. جلوی دوستانش به هادی چیزی نگفتم اما بعد که آنها رفتند بهش تذکر دادم که فقط خودت اینجا میتوانی با رختخوابها بازی کنی دیگر دوستانت را نیاور.
پدر شهید (محمود باغبانی) میگوید: همیشه عکس امام همراهش بود. مکبر مسجد هم بود. از نظر اخلاقی هم طوری بود که بعد از چندبار ارتباط آدم شیفته او میشد. همیشه سعی میکرد با بزرگترهای خودش رفیق شود. در هئیتهای مذهبی به طور مداوم شرکت و گاهی هم مداحی میکرد.
همچنین برادر شهید (اسماعیل باغبانی) بیان میکند: از زمان بچگی علاقه به فوتبال داشت. اکثر اوقات در زمین مشغول بازی بود و همیشه سرش بوی خاک میداد. فوق العاده پاک بود و منتخب خدا شد. خیلی هم بشاش بود.
همه دوستش داشتند، وقتی شهید شد از عکسش 2000 عدد چاپ کردیم و در تشییع جنازهاش پخش کردیم اما کم آمد. چون بیشتر از 2500 نفر برای تشییع پیکرش آمده بودند.
رشته دانشگاهیاش حسابداری بود اما آن را ادامه نداد و لیسانس علوم ارتباطات اجتماعی گرفت. بعد از آن به مستند سازی و خبرنگاری روی آورد. کلاسهای حوزه هنری را شرکت میکرد. تا زمانی که برای اولین بار سوریه رفت. بار دوم بعد از عید فطر 19 مرداد 92 که به سوریه رفت و 28 مرداد هم که شهید شد. در کارش بسیار مصمم بود. هرکاری قرار بود اقدام کند دو دل نبود و سریع انجام میداد. زمانی که میخواست ازدواج کند به خواهرش صفتهای همسر ایده آلش را گفت و خیلی طول کشید تا همسرش را پیدا و ازدواج کرد. خوشحالم از اینکه عمرش در دنیا و آخرت با عزت بود. خداوند به ما مژده داده که شهدا زنده هستند.
پدر شهید در ادامه بیان میکند: ما به فرزندانمان آزادی داده بودیم. من به آنها از همان روزهای اول مدرسه رفتنشان گفته بودم که اگر مدرسه اردو میبرند و خواستید همراهشان بروید همیشه اسمتان را اول بنویسید چون من موافقم. استقلال بچهها برایم مهم بود. از بچگی به طور مستقل بار آمدند. به مدرسه هم گفتم که من اجازه اردو رفتن را به بچههایمان دادهایم. چون از کوچکی آنها را به صورت مستقل بار آوردیم. به ما تکیه نداشتند و ما هم در کارهایشان دخالت نمیکردیم.
البته خیلی ما را در جریان کارهای مستندسازیاش نمیگذاشت. از سفرهای سوریهاش هم من و مادرش اطلاعی نداشتیم. حتی سفر کربلا هم به همین صورت رفت. میخواست طوری کربلا برود که کسی متوجه نشود. آن موقع هنوز مجرد بود. هفت هشت سال پیش بود. دختر خالهاش اتفاقی او را سر مرز دید و مچش را گرفته که کجا میروی؟ او هم گفته بود کربلا. دختر خالهاش گفته بود پدر و مادرت که خبر ندارند؟ ما خبر نداشتیم؟ اما هادی نمیخواست شلوغ کرده و به همه بگوید. یک مرتبه رفت و فقط به من زنگ زد و گفت که من دارم میروم کربلا. سوغات هم هیچ چیز نخرید. مادرش مجبور شد هرچه در صندوق داشته به عنوان سوغات درآورد. چون انتخابش اسلام بود ما هم خوشحال بودیم و چون مسیرش درست بود، مشکلی نداشتیم و قبولش داشتیم.
شهید آوینی خیلی برایش مهم بود. روز و شبش شهید آوینی شده بود. شهید آوینی عشقش بود. عشق هادی فیلمهای شهید آوینی بود. هم از نظر فنی، تکنیکی و هم ساختاری، نوشتاری با فیلمهای شهید آوینی خیلی تمرین میکرد
مادر شهید به یاد میآورد: سوریه که میرفت، زنگ میزد و موبایلش را روبروی حرم میگرفت و میگفت مادر آرزو کن من الان روبروی حرم بانو حضرت زینب (س) یا حضرت رقیه (س) هستم حرف بزن و دعا کن.
برادر شهید میگوید: دنبال نشان دادن ارزشها به همه جهان بود. یکی از آرزوهایش ساخت مستند از سوریه بود. تجربه زیادی نداشت فقط تعدادی فیلمهای مستند ساخته بود. خودش را در این مدت تقویت کرد. فیلمهای شهید آوینی را میدید و تفسیر میکرد. در ایران که خدا را شکر جنگ نیست. اما ظلم در سوریه مشهود است. در ایران چنین چیزی وجود ندارد. هادی در پی این بود که حرف مظلومان را به جهانیان برساند. دغدغه این را داشت که با استفاده از هنرش به اهدافش برسد.
در دست نوشتههایش نوشته بود که از کارهای مالی بیزار است و دوست دارد سراغ رسانههای اسلامی و انقلابی برود. نوشته باید ارزشها را به دنیا و جهانیان نشان دهم. این جملات را نوشته است و گفته «دنیا و جهانیان» . این اهداف و آرمانها خیلی مهم است. به اهدافی که داشت تا حدی عمل کرد.
هادی راهش را از اهل دنیا جدا کرده بود. این همه عکاس و فیلمبرداری داریم که دغدغه ندارند. یا هر کاری که دوست دارند انجام میدهند و حتی بعضا شاید در روال کارشان خلاف هم بکنند. اما هادی از همان اول راهش را از اینها جدا کرده بود.
شهید آوینی خیلی برایش مهم بود. روز و شبش شهید آوینی شده بود. شهید آوینی عشقش بود. عشق هادی فیلمهای شهید آوینی بود. هم از نظر فنی، تکنیکی و هم ساختاری، نوشتاری با فیلمهای شهید آوینی خیلی تمرین میکرد. مسلما تا علاقهای از لحاظ فنی نباشد عشقی نشان نمیدهد. حتی خیلی زود فرد را خسته میکند. منتها هادی به کارش عشق داشت. تقریبا تمام فیلمهای آوینی را ریز به ریز دیده بود. همرزمش میگفت هادی دنبال روایت فتح 2013 بود. حتی مسئولش میگفت فیلمهایی که هادی گرفته بود به لحاظ فنی واقعا تک است و حتی میتوان گفت یک سبک است. سبکی که خود هادی درست کرد و حتی میتوان این سبک را به نام او معرفی کرد.
منبع: خبرگزاری تسنیم