در سوگ امام جواد الائمه (ع)
در محفل سوگ تو، اشکها زودتر از هر دعایی به سویِ آسمان میروند، لحظهها به انتظار دیدار جمالِ دل آرایت در بغضِ ثانیهها میتپند، گلهای سجّاده ات، محراب را بوسه میزنند، جبرییل، چون شمع، بیقرارانه میسوزد و صدایِ گریههای مداوم، در و دیوار را غرق در ماتم میکند.
پله پله تا خدا رفتنت را ستارهها در گوش زمین نجوا کردند؛ آن گاه که عرش، تو را در هالهای از نور، به سوی معراج دل باختگان بُرد.
جواد الائمه! بعد از تو، دنیا سرگردان است و شادمانی رنگ باخته، شهادت به مقامِ والایت غبطه میخورد و دلهای سوگوار، جز اشک و آه، حرفی ندارند.
شانههای آسمان، از یاد آوری سیمای روحانیات میلرزد و بغضِ ناشناختهای گلوی زمین را میفشارد و دوریِ تو، چونان رعد، افلاک را به آتش میکشد
مولا جان! بی تو، روح تشنهی هستی، با کدامین زمزم سیراب شوند و ضمیرهای مشتاق، با شمیمِ کدامین نسیم رحمت، آکنده از روحِ عبادت گردند؟ افسوس که از بارِ سنگین مظلومیتِ تو آینهی زمان در هم شکست و کشتیِ ایثار و گذشت، در دریایِ وجود تو به اشک نشست.
ای که دعایت در سحرگاهانِ نیایش موجب نزول برکات است و عبادتت در دلِ شبهایِ اِستغاثه، مایهی پراکندگی نفحات قدسی!
محرابخالی، اشکهای آسمان و بغض فرو خوردهی افلاکیان، بهانهی سوگوارای داغداران تو است.
امام جوان! درود بر لحظه های شفافی که با تو خواهند بود و مسیری که از عطر کلمات مقدست سرمست می شود؛ از 195 تا 220 هجری قمری!
درود بر دانایی متجلی در بزرگ و کوچک اهل بیت رسول صلی الله علیه و آله .
سلام بر این نور واحد که بی تغییر، در کالبد دوازده پیکر مطهر جاری شد!
تکلم کن تا تاریخ، دوباره از شگفتی، مات بماند.
- چگونه کودکی هشت ساله، این چنین تمام ذرات را متبرک می کند و تمام تفسیر کتاب آسمانی در قلب او متلاطم است؟
تکلم کن، تا یحیی بن ذکریا متولد شود؛ با شباهتی بی همتا با جوادالائمه علیه السلام ؛
«یَا یَحیی خُذِ الکِتابَ بِقُوَّةٍ و آتَیناهُ الحُکمَ صَبِیاً».
دشمنی با آفتابکجا شکسته اند قامت رعنای نهال روشنایی را؟
این بار، بغداد چه دشمنی با آفتاب ولایت داشت که غروب را با انگشتان پلید ام فضل که از اندیشه آلوده معتصم تغذیه می کردند، در برابر خورشید کشید؟!
دانه های سمی انگور رازقی، تمام زندگی ات را به آتش می کشند ام فضل!
اندوه بی نهایت تو را پایانی نیست و این جنایت، راه برگشتی به نام پشیمانی ندارد؛ مگر نشنیدی چه فرمود:
ما بُکائکِ؟
«وَاللّهِ لَیَضرِبَنَّکِ اللّهُ بِفَقرٍ لاینجَبر و...».
عزم پروازبه باغ بی نشاطشان نخواهم رفت و از انگورهای رازقی نخواهم چید.
آه باران، ای بخشایش مهربان! تو برای درمان تشنگی ما آمده بودی و زمین این چنین تو را زخمی و دردآلود، در تن سیاه خود پنهان کرد.
غمی از این وسیع تر که این گونه کوتاه می مانی و خاموش می شوی؟!
ای جواب معماهای حل نشده! برگرد و گره های کور را با دستان نورانی ات باز کن. عزم پرواز داری؟
پرنده دلتنگ! تا بال بگشایی، زمین در قفس نادانی اش غرق می شود. اما برو؛ اینجا هر چه چراغ را می شکنند و هر چه شمع را خاموش می کنند و نغمه های آزادگی را سنگ می زنند.
روحت چه مشتاق، عروج می کند ....
روابط عمومی موسسه تبیان