تبیان، دستیار زندگی
جلال‌الدین رومی فرزانه‌ای عارف، که در وهله نخست، معلم و مرشد بود. شعر و شاعری عرض بر جوهره معلمی‌اش بود. مولانا از صوفیانی بود که دل دریایی دارند. آنچه مولانا را مولانا کرده بود همین دل دریایی او، و گشودگی وی به جهان پر رمز و رازی بود که وحدتش می‌خوانند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بنمای رخ که باغ وگلستانم آرزوست

نگاهی به افکار و آثار مولانا


جلال‌الدین رومی فرزانه‌ای عارف، که در وهله نخست، معلم و مرشد بود. شعر و شاعری عرض بر جوهره معلمی‌اش بود. مولانا از صوفیانی بود که دل دریایی دارند. آنچه مولانا را مولانا کرده بود همین دل دریایی او، و گشودگی وی به جهان پر رمز و رازی بود که وحدتش می‌خوانند.


مولانا

مولوی از بهترین و والاترین نمونه‌های شاعران معترض انقلابی مردم‌گرای ضد دربار و حکومتهای جابر و جائر زمانش بود. به تصریح زندگی‌نامه و اشعارش شاعری ستم‌ستیز و متعارض با طاغوتهای زمان است. در غزل معروفی که به مطلع «بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزو است» فریاد می‌زند، اما نه از سر خشم و خروش کور عاصیانه بلکه از روی وجد و شعف بزرگ اندیشانه و راهگشایانه؛ او شاهان را فرعونهای ظالم معرفی می‌کند. موسایی با، ید بیضا، و معجزه‌گر، و رهایی‌بخش آرزو می‌کند. از انقلابی نمایان و نصیحت‌گران و شکوه‌‌کنندگان بیزاری می‌جوید و شیرخدا و رستم دستان را طلب می‌کند.

تفکر مولانا، تفکری شهودی و تجربه عارفانه است که با عنوان مشاهده معشوق یاد می‌کند. این تجربه گفتنی و توصیف‌کردنی نیست. پس نقد حال خویش را در حدیث دیگران باز می‌گوید و از معشوق در پرده سخن می‌گوید و از زبان رمز و تمثیل استفاده می‌کند. او عارفی است که آگاهانه بنای عرفان خود را بر عشق نهاده است و از طریق شمس تبریزی عاشق خدا می‌گردد و همه هستی را جلوه‌گاه حق می بیند. از منظر او، خواب و رویاهای صادقانه در کشف اسرار نقش مهمی دارد.

توجه به بطن قرآن و معانی و اسرار آن در نظر مولانا بسیار ارزشمندتر از حفظ کردن است. قرآن در نظر سراینده مثنوی به رسنی مانند است که خلایق باید به آن چنگ زنند تا نجات یابند. درجای دیگر، مولوی قرآن رابه عصای موسی تشبیه می‌کند؛ همچنان که عصای موسی به هنگام خفتن وی، او را از سوءقصد دشمنان حفظ می‌کرد، کلام حق نیز شیعیان را از سوءقصد کافران مصون می‌دارد. مولوی مسئله حدوث و قدم قرآن را که یکی از مسائل مذهبی مورد اختلاف فرقه‌های اسلامی است به صورت بینابین حل کرده است. او کلام حق را آنجا که به حق تعالی مربوط می‌شود قائم به ذات حق می‌داند و آنجا که به خلق مربوط می‌شود به مخلوق حادث منسوب می‌کند. بسان نور خورشید که از یک سو به منبع و مبدأ نور و از طرف دیگر به موجودات‌ مستیز مربوط می‌شود.

مولانا مسئله بقا و فنا را «برنامه شمع پیش آفتاب» می‌داند و با این مسیر نظر در مبدأ و معاد و وطن اصلی دارد که خود باوری از زنجیره باورهاست. همه اندیشه‌ها برای گشودن سر اکبر حقیقت انسان، و آغاز و انجام او هستند.

مولوی در مواردی اشاراتی به اخوان صفا دارد و معلوم است که تعالیم اخوان در آن زمان رایج و رسالتش در جهان اندیشه مطرح بوده و احیاناً رویارویی شمس با مولوی بی‌ارتباط با این اندیشه‌ها نبوده است.

اندیشه مولوی سرچشمه‌های بسیار دارد لیکن در مثنوی منبعی جز قرآن و حدیث را نمی‌پذیرد. اگر آیات و احادیثی را که منبع اشعار مثنوی بوده‌اند برشمریم، خواهیم دید که مولوی با قرآن انس و الفت و ممارست داشته و دائماً در آن غور و تفحص می‌کرده، و این حقیقت که مثنوی مشحون از آیات قرآنی و احادیث نبوی، و اساساً از فکر و فرهنگ اسلامی پدید آمده است.

مثنوی و دیگر آثار مولانا- به ویژه فیه‌مافیه- آکنده از عبارات و ابیاتی است که به مدد ذوق عرفانی و شهود انسانی، پرده از جمال علوی برمی‌دارند و گوشه‌هایی از آن سیمای رخشان را در آیینه جان مشتاق می‌تابانند. اگر بپذیریم که سعی و صفای مولوی در همه گفته‌ها و سروده‌هایش، ترسیم چهره انسان کامل است، آنگاه تموج این اندازه ارادت و اشارت به علی(ع) و هرچه بدو مربوط است، در مثنوی موجه خواهد نمود. اگر از مدحهای بسیار عمیق و جانداری که در مثنوی بر آستان پیامبر گرامی اسلام(ص) سر می‌سایند بگذریم، بیشترین و ژرفناک‌ترین ارادتهای مولوی در شش دفتر مثنوی به پیشگاه جانشینی نبی(ص) اختصاص دارد.

در اواخر دفتر نخست مثنوی، مولانا داستان خدو انداختن کافری به روی علی(ع) و انفعال شگفت حضرت را بسیار دلکش و نکته‌آموز نقل می‌کند. او داستان را با بیتی آغاز می‌کند که بعدها زمزمه هر مرد و زن شیعی می‌شود.

از علی آموز اخلاص عمل

شیر حق را دان منزه از دغل

مولانا چنان تصویر روشن و گویایی از یکتاپرستی و اخلاص علی(ع) پیش چشم مثنوی خوانان می‌آورد که به حتم در سرتاسر مثنوی چنین مدحی در حق مخلوقی تکرار نشده است.

مولوی هرجا مردانگی را یاد می‌کند، علی(ع) را نام می‌برد. علی(ع) برای او نماد حکومت بر تن و روح است. مولوی این امام بزرگ را نسخه‌ای از عالم خلقت می‌داند که تکرار نخواهد شد. مولا در چشم و دل مولانا، تجسم عینی شجاعت و مروت است.

در شجاعت شیر ربانیستی

در مروت خود که داند کیستی؟!

مولانا در تمامی آثارش از جمله مثنوی معنوی از سخنان حضرت علی(ع) بهره‌های بسیار برده است. و به علت دلبستگی شدیدی که به مولای متقیان داشت در بیش از دو هزار بیت از اشعارش از ایشان تأثیر پذیرفته است.

در آغاز مثنوی معنوی- که به «نی‌نامه» معروف شده است- با گفتن: «بشنو از نی چون حکایت می‌کند»، زمینه را برای سخن گفتن به زبان حال آماده می‌کند. موجوداتی را که مولانا از زبان آنان سخن می‌گوید، می‌توان به دو دسته تقسیم کرد: موجودات اخروی و دنیایی.

مولانا معتقد است آنچه در قرآن و حدیث درباره سخن گفتن موجودات در آخرت آمده است، واقعیت دارد و زبان حال نیست، مثلا سخن گفتن دوزخ با خداوند در قیامت، سخن گفتن زمین در قیامت. مولانا برای اثبات این ادعا، نالیدن ستون حنانه در مسجد مدینه و شهادت گفتن سنگریزه در داستان ابوجهل را نقل می‌کند:

استن حنانه از هجر رسول/ ناله می‌زد همچو ارباب عقول

گفت پیغمبر چه خواهی ای ستون/ گفت جانم از فراقت گشت خون

سنگها اندر کف بوجهل بود/ گفت ای احمد بگو این چیست زود

گفت چون خواهی بگویم کان چه هاست/ یا بگوید آن که ما حقیم و راست

از میان مشت او هم پاره سنگ/ در شهادت گفتن آمد بی‌درنگ

زبان حال علی‌رغم گویایی به هر حال، زبان است و از نظر مولانا زبان نمی‌تواند همه حقایق را بیان نماید، در عالم اسراری هست مثل عشق که حقیقت آن را نمی‌توان با قلم و زبان شرح داد. بنابراین، سخن گفتن خواه به زبان قال باشد و خواه به زبان حال، آفت ادراک ما از راز نهفته در هستی است.

مولانا در تمامی آثارش از جمله مثنوی معنوی از سخنان حضرت علی(ع) بهره‌های بسیار برده است. و به علت دلبستگی شدیدی که به مولای متقیان داشت در بیش از دو هزار بیت از اشعارش از ایشان تأثیر پذیرفته است.

در مثنوی با دو تلقی از قضا و قدر روبه‌رو می‌شویم. مولوی با استفاده از حدیث معروف نبوی: «قد جف القلم بما هو کائن» می‌گوید:

همچنین تأویل قد جف القلم

بهر تحریض است بر شغل اهم

پس قلم بنوشت که هر کار را

لایق آن هست تأثیر و جزا

کژروی، جف القلم کژ آیدت

راستی آری سعادت زایدت

ظلم آری، مدبری، جف القلم

عدل آری، برخوری، جف‌القلم

از این‌رو در نگاه مولوی، آدمی سرنوشتهای گوناگون دارد که تحقق هر یک به «انتخاب» و «عمل» خود او بستگی دارد. هر راهی که برگزیند و برود، سرنوشت او همان است که در پایان راه بدان نایل می‌آید. مولانا دریافت خویش را در حدیث مزبور با آوردن مثالهایی روشن تر می‌کند و می‌گوید: قلم خشک شد، یعنی مقدر شد که طاعت و عصیان، درستکاری و دزدی، وسپاسگزاری و ناسپاسی برابر نباشد. آن گاه خطاب به جبری‌اندیشان به این مسئله می‌پردازد که آیا شما روا می‌دارید با دریافتی که از حکم ازلی کرده‌اند خداوند از همه کار معزول و برکنار بماند؟

تلقی دیگر از قضا و قدر در ابیات دیگری از مثنوی این است که دست آدمی را در پرداختن به هر کاری، و پای او را در پیمودن هر راهی که خود با اراده خویش برگزیده است ظاهرا کوتاه و بسته نشان می‌دهد، از جمله در داستان پررمز و راز عاشق شدن پادشاه بر کنیزک، آنجا که می‌گوید: هر چه کردند از علاج و از دوا

گشت رنج افزون و حاجت ناروا

از قضا سرکنگبین صفرا نمود

روغن بادام خشکی می‌فزود

از هلیله قبض شد اطلاق رفت

آب، آتش را مدد شد همچو نفت

مولانا با نگاه به چشمان مهربان خدا در اینجا آدمی را برای همیشه محکوم و پرونده او را مختوم نمی‌بیند. او می‌تواند بازگردد و به یقین دست لطف خدا هم دستگیرش می‌شود. پای دعا نیز همین جا به میان می‌آید و آیات و احادیث بسیار در توصیه به دعا نشان می‌دهد که دعا نیز خود از مظاهر قضا و قدر است و این تاثیر شگرف دعا در جای جای مثنوی با زبانی پرشور نموده می‌آید.

مثنوی منظومه‌ای است که در آن مشکلات مسائل عقلی، تا آنجا که به معتقدات دینی مربوط می‌شود، طرح گردیده و مولوی از راه آوردن مثالها آن مشکلات را گشوده است. مثنوی صرف‌نظر از مایه‌های غنایی‌اش، دفتر شعر تعلیمی است و غزلیات دیوان سروده‌های غنایی. همچنان که خود مولانا تصریح کرده، مثنوی به قصد دلداری و مراعات حال دیگران سروده شده است. اما غزلیات، حدیث نفس است و نعره‌های روح و زمزمه‌های بیخودی. از این رو برای شناختن مولانا غزلیات جایگاهی ارجمندتر از آثار دیگر دارد.

مولوی، بشر را به سوی حقیقت و رهایی می‌خواند و در آثارش چون وصل به ملکوت است، لاجرم به دل می‌نشیند و دستگیر همه ‌آدمیان خواهد بود.علامه فروزانفر مثنوی را کتاب نامتناهی و دریایی ناپیدا کرانه می‌داند که آن را آغاز و انجامی نیست. شیوه متعارف این است که هر شاعر در آخر دیوان خود از پایان سخن خبر می‌دهد و خدای را بر این توفیق شکر می‌گذارد؛ ولی مثنوی از آن هم خالی است. در صورتی که این بی‌آغاز و بی‌خاتمه بودن عمدی، وگویای حکمتی است لطیف و آن حکمت این است:

سر ندارد کز ازل بودست پیش

پا ندارد با ابد بودست خویش

بخش ادبیات تبیان


منبع: کیهان/ ناهید زندی‌پژوه