قهرمان خطابه
سید عبدالکریم در مسیر شناخت خویش در چهاردهمین بهار زندگی دوست داشت بداند انتهای مسیرش کجاست؟ و در چه راهی گام بر میدارد؟ تا این که سرانجام در میدان جاذبه حوزههای علوم اسلامی قرار گرفت و حوزه علمیه آیت الله کوهستانی در 6 کیلومتری بهشهر پذیرای این جوان با اخلاص گشت و در آنجا مشغول تحصیل و پیمودن قلههای رفیع علم و معنویت گردید. با این معنویت، شوق هجرت به قم، چون کوثری شیرین، جان هاشمینژاد را مشتعل ساخت.
جوان مهاجر بهشهری هر روز با جدیت مضاعف درخت علمش تنومند میگردید تا این که در درس مجتهدپرور بزرگانی چون امام خمینی (ره) و مرحوم آیت الله بروجردی شرکت جست. درس خارج اصول فقه حضرت امام و خارج فقه حضرت آیت الله بروجردی دو چشمه زلال بود که کامش را سیراب میکرد. پای این محقق جوان به درس استادی چون امام خمینی باز شده بود که فقط قواعد و فرمولهای اصولی درس او نبود، دریای بیکرانی بود که گوهرهای نایاب فراوان داشت. فصل جدید زندگی ستاره بهشهری آغاز شده بود. او امام را خورشیدی میدانست که از تابش نورش هماره جان میگرفت و به او عشق میورزید.
شروع مبارزات
زندگی هاشمینژاد همواره توأم با مبارزه علیه ظلم و ستم بوده است. در 14 سالگی شهامتش او را وادار به سخن علیه رژیم بیدادگر کرد. او گفت: «روزی خواهد آمد که ما این رژیم را سرنگون خواهیم کرد.» با تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و طرح انقلاب بهاصطلاح سفید شاه، مبارزه روحانیت به رهبری امام خمینی (ره) اوج گرفت و هاشمینژاد نیز مبارزه سیاسیاش را با سخنرانیهای افشاگرانه تشدید نمود. تا این که در نیمهشب 15 خرداد 1342 امام خمینی این رهبر همیشه بیدار به همراه 40 تن از یاران از جمله هاشمینژاد دستگیر و روانه زندان شد.
مبارز خستگیناپذیر در مدت مبارزهاش علیه شاه، چهار بار دیگر روانه زندان شد. دومینبار زمانی بود که از وی جهت سخنرانی در خیابان نواب صفوی «پایین خیابان» در مسجد فیل در یکی از مناطق محروم مشهد دعوت بهعمل آمد. وی هنگام سخنرانی با سینهای پر تب و طوفان، پتک فریاد را بر فرق رژیم تبهکار میکوبید و فریادش گرمابخش دلهای خسته بود. سید با اطلاع از آمدن ساواک به مسجد، با صدایی رسا، بانگ برآورد: «اگر بنای سرکوبی و ایجاد ترس و قانون جنگل به رخ مردم کشیدن را ندارید، میتوانستید در منزل یا پیش از منبر احضارم کنید.»
در روز شهادت امام جواد علیه السّلام یکی از فرزندان و تبار آن خانواده به شهادت رسید. من از نزدیک با او و خصال و تعهدش آشنا بودم و آنرا لمس کرده بودم
فریاد فضیلت
هاشمینژاد وقتی در مشهد ممنوع المنبر شد، به دعوت مردم اصفهان، به مدت 10 شب در مسجد سید اصفهان به افشاگری ماهیت رژیم شاه پرداخت تا این که برای سومینبار دستگیر و به زندان عمومی منتقل شد.
در سال 1353 وقتی طلاب به یاد شهدای فاجعه نیمه خرداد 42 در مدرسه فیضیه گرد آمده بودند، مورد هجوم کماندوهای ساواک قرار گرفتند و عدهای شهید و مجروح شدند. بههمینبهانه مجاهد نستوه، مبارزهاش را شدت بخشید و با جلب رضایت اساتید حوزه مشهد، روز شنبه 24/3/1353 راهپیمایی با شکوهی در خیابانهای مشهد بهراه انداخت. رژیم، هاشمی نژاد را که مرکز ثقل مبارزه و محرک اصلی این راهپیمایی میدانست، برای چهارمینبار دستگیر و روانه زندان کرد. در سال 1357 که هنوز شعله انقلاب روشن نشده بود، مبارزات و خدمات بیشائبه و مجاهدتهای مخلصانه آن بزرگمرد مورد تقدیر و تشکر حضرت امام خمینی (ره) واقع شد. ایشان در نامهای خطاب به وی فرمود: «من چشمم به افرادی چون شما روشن است.» در ادامه مبارزه، مردم مشهد صبح یک روز، با بیرونآمدن از منازل، اطلاعیهای را به امضای صریح سه تن از علمای شهر یعنی حضرت آیت الله خامنهای، هاشمینژاد، و واعظ طبسی بر در و دیوار شهر دیدند که در آن به شاه حمله مستقیم شده بود. رژیم در برابر این اطلاعیه چارهای جز حبس هاشمینژاد نداشت.
بدینترتیب مجاهد قهرمان برای پنجمینبار در اسارت رژیم قرار گرفت.
نوبت شهادت
با پیروزی رزمندگان و شکست حصر آبادان، در آستانه برگزاری سومین انتخابات ریاست جمهوری (10 مهر 1360) تضعیف روحیه مردم، مأموریت جدید منافقان بود. بدینمنظور ترور شخصیت بزرگ هاشمینژاد در دستور کارشان قرار گرفت. «دو روز قبل از عملیات یعنی پنجم مهرماه 1360 طی تماس تلفنی او را تهدید به مرگ کردند. مجاهد عارف با این زنگ تلفن به یاد رۆیای چند روز پیش افتاد.» با نزدیکشدن شعلههای آتش به امام خمینی، تلاش سید برای خاموشی آتش فایده نبخشید، تمام لباسهای امام سوخت ولی امام سالم ماند. او با تعبیری عاشقانه گفت: همه یاران امام چون لباس اویند و شهید خواهند شد که با خواست خدا من هم از شهدا خواهم بود. اما خورشید وجود امام عزیز همچنان میتابد. او که عاشق شهادت بود، وعده امام خمینی که «من با اجل طبیعی از دنیا میروم تو به فکر خودت باش» را لحظهای بهیاد آورد و در انتظار شهادت روزشماری میکرد. رۆیای یار وفادارش واعظ طبسی نیز بر شهادت وی گواه بود. وی در عالم خواب میبیند: شهید مظلوم بهشتی وارد مشهد شد و در صحن امام نشست و با آقای طبسی وارد شد تا با او بهعنوان مهمان صحبت کند، ناگاه شهید بهشتیجلو آمد و گفت: شما فعلا تشریف داشته باشید. با شما فعلا کاری نداریم، بلکه با آقای هاشمینژاد کمی کار خصوصی داریم.
در پرتو کلام آفتاب
کلام امام خمینی (ره) در غم شهید هاشمینژاد نوری بود که بر قلبها تابیدن گرفت، ایشان دو ساعت پس از شهادت سید فرمود: «در روز شهادت امام جواد علیه السّلام یکی از فرزندان و تبار آن خانواده به شهادت رسید. من از نزدیک با او و خصال و تعهدش آشنا بودم و آنرا لمس کرده بودم و مراتب فضل و مجاهدات او بر اشخاص آشنا پوشیده نیست... امروز در روز شهادت سلف صالح، این خلف صالح و متعهد از دست ما گرفته شد... اسلام از این شهدا و بالاترین شهید را در راه هدف تقدیم کرده است.» حضرت آیت الله امام خامنهای (مدظله) از یاران و همرزمان نزدیک آن شهید، در مقام او چنین میفرماید: «مسۆولیت سنگین خود را از سال 41 تا دیروز صبح یعنی در طول 19 سال بهخوبی انجام داد و دیروز هم با کمال سربلندی و سرافرازی به لقاءالله پیوست و به شهادت رسید... احساس میکنم برادر عزیز و گرانبهایی که قلباً و روحاً به او خیلی متکی بودم و همواره به او دلخوش و امیدوار بودم از دست دادهام... خدایش رحمت کند و به ملت در مقابل از دست دادن این گوهر گرانبها، عطیه ارزندهای عطا نماید. خداوند این خسارت را خود جبران کند.»
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منبع: خبرگزاری تسنیم