مسافر غریب پاییز 59
داستان کتاب «پاییز در قطار» اثر محمد کاظم مزینانی نگاه قدسی است به شهید و خانواده او که در رمان های جنگ هم دیده می شود. حکایت خانوادهای در یکی از روستاهای کشور که تنها پسر آنها به جبهه رفته است. پسر بارها از جبهه نامه نوشته و از ننه ربابه و اسبش پرسیده و خانوادهاش هم به او اطمینان داده اند که همه چیز خوب است. پسر روزی به مرخصی می آید. در قطار پر از تابوت و ترسیده از آدمهای درون تابوت که او را میپایند و شاید روزی او خود چنین به روستا برگردد. پسر به خانه برمیگردد. همه چیز عادی است. مادرش، پدرش، ننه ربابه، پیر زن که یک عمر در خانه آنها خدمت کرده است. «خانمی» سگش و اسبش.
پسر دوباره به جبهه برمیگردد و پس از چندی دوباره به خانه برمیگردد. این بار حوادث در خانه با آمدن عمویش که از بمباران فرار کرده بود، رنگ دیگری به خود گرفته است، خانه عوض شده و آدم های خانه وابستگی به حیوانات خانه ندارند، بچهها شهری هستند و پ ُرآزار، خانمی سگ خانه نوه عمو را گاز گرفته و او را در بیابان رها کرده اند اما پسر چشم آبی با اسبش به سراغ او آمده و او را به خانه برگردانده است، روزی پسر دوباره به جبهه برمیگردد، این بار اوضاع جوری دیگر رقم میخورد. ننه ربابه به بستر میافتد، گاوها عصبانی میشوند و سرانجام به قصابی فروخته میشوند. مرغ ها و خروس ها میمیرند. خانه سوت و کور میشود و اسب خانه روزی فرار میکند و در مسیر برگشت پسر جان میدهد.
روزی دوباره قطار برمیگردد. اما این بار تابوتی را با خود میآورد. خانه سیاهپوش میشود و همه در غم فرو میروند، پرچمی سهرنگ بر فراز تابوت میچرخد. سگ خودش را به ننه ربابه میرساند. پسر چشم آبی که سبکبال چون فرشتگان شده بود معلقزنان به درون خانه میآید، پیشانی ننه ربابه، پدر و مادرش را میبوسد و به آسمان میرود. سگ به ریل قطار میزند و تا بیکران گم میشود. رمان حادثه روایی را بر اساس دید یک سگ به اسم خانمی و سایر خانواده مینویسد این احساس را به وجود میآورد که حیوانات همه چیز را میدانند و میبینند و وابسته به خانهاند و آدمیان درون خانه. از شادی آدمیان شاد و از غمگینی آنها غمگین میشوند. در رمان به ساختار خوب توجه شده و عاطفه خانوادگی، وابستگی خانواده در ایران را به زیبایی به تصویر کشیده است.
چاپ اول رمان «پاییز در قطار» در سال 1384 منتشر شد و بعد از آن توسط الکساندر آندروشکین به زبان روسی ترجمه و منتشر شد. بعدها هم از طرف دفتر ترجمه ادبیات داستانی مرکز آفرینش های ادبی حوزه هنری و توسط علی عبدالله به زبان عربی ترجمه و توسط انتشارات بعل در سوریه به چاپ رسیده است.
نویسنده رمان درباره سوژه این اثر داستانی گفته است، اصل سوژه داستان «قطار در پاییز» مربوط به خبری است که حدود 10 سال پیش از تلویزیون پخش شد که در آن خبر شنیدم مادر شهیدی که در روستا زندگی میکرد میگفت همزمان با شهادت پسرش در جنگ تحمیلی، اسب او در روستا مرده است. فکر کردم این خبر میتواند سوژه خوبی برای داستان باشد و بر اساس همین خبر رمان «پاییز در قطار» را نوشتم.
رمان «پاییز در قطار » برنده بیست و چهارمین دوره کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در بخش کودک و نوجوان شد و بعد از آن هم بارها از سوی ناشر؛ انتشارات سوره مهر تجدید چاپ شد نویسنده کتاب، محمد کاظم مزینانی برای اهالی داستان چهره شناخته شده است. او سال 1342 در دامغان متولد شد و تحصیلات خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی به پایان برد. وی در حوزه کودک و نوجوان چندین اثر دارد که می توان آنها را به داستان و شعر نوجوان و کودک تقسیم کرد. با این حال، داستان بلند پاییز در قطار ادای دینی به روزهای پر حماسه دوران دفاع مقدس است؛ روزهایی که حال و هوایی دیگری داشت. در بخشی از سرزمین ایران جنگی ناخواسته در گرفت و کل کشور درگیر این واقعه ناگوار شد.
تقریباً همه وقایع ریز و درشت این خانواده برای مخاطب روایت می شود، بدون این که نویسنده سری هم به جبهه ها زده باشد. البته چند صحنه ای هم در داخل قطار روایت می شود که به نوعی صحنه های آغازین و پایانی داستان محسوب می شود. برای پرهیز از پرداخت مستقیم به جنگ، نویسنده در شخصصیت پردازی هم تا حدودی متفاوت عمل کرده و دو شخصیت غیر انسانی را وارد داستان کرده است.
در طول هشت سال دوران دفاع مقدس وقایع بی شماری پیرامون واقعه جنگ در گوشه و کنار کشور شکل گرفت که بسیاری از آنها در رسانه های مختلف منعکس شد، ولی در این میان بودند حوادث ریز و درشتی که هرگز مجال بازتاب نیافتند و حتی تا این لحظه هم جزو اسرار فاش نشده جنگ تحمیلی محسوب می شوند. در این بین، داستان به عنوان یک قالب ادبی که قادر به بر انگیختن احساسات چندگانه مخاطبان است، تا به حال توانسته بخش هایی از احساسات و عواطف مربوط به دوران دفاع مقدس را منعکس کند.
داستان نویسان بی شماری در این عرصه قلم زده اند که محمد کاظم مزینانی هم یکی از این افراد است. اگر بخواهیم جایگاه داستان «پاییز در قطار» را در بین داستان هایی که با موضوع هشت سال دفاع مقدس نوشته شده اند، ارزیابی کنیم، این داستان در ردیف آثار تقریباً موفق در این زمینه قرار می گیرد. چرا که نویسنده آن به طور غیر مستقیم به موضوع دفاع مقدس پرداخته و سعی کرده از شعار گویی در این زمینه پرهیز کند. با توجه به این که ماجراهای داستان مربوط به سرگذشت یک خانواده است که فرزند نوجوان آنها در میان افراد حاضر در میدان های جنگ است، در طول روایت داستان زاویه نگاه نویسنده به سمت جبهه ها کشیده نمی شود و دریچه نگاه او به محدوده محل سکونت خانواده متمرکز شده است.
تقریباً همه وقایع ریز و درشت این خانواده برای مخاطب روایت می شود، بدون این که نویسنده سری هم به جبهه ها زده باشد. البته چند صحنه ای هم در داخل قطار روایت می شود که به نوعی صحنه های آغازین و پایانی داستان محسوب می شود. برای پرهیز از پرداخت مستقیم به جنگ، نویسنده در شخصصیت پردازی هم تا حدودی متفاوت عمل کرده و دو شخصیت غیر انسانی را وارد داستان کرده است.
یکی از این شخصیت های غیر انسانی، «اسب سفید»(اسب خانواده) است و دیگری«خانمی» (سگ خانواده) که وجود این دو در بخش فضاسازی هم به نویسنده کمک کرده است.
اعمال و رفتارهای این دو شخصیت غیر انسانی با فضای کلی و حاکم بر کلیت داستان هماهنگ است و تقریبا با بقیه عناصر صحنه چفت شده است. آنها صحبت نمی کنند، اما ذهنیات شان توسط نویسنده برای مخاطب برملا می شود. آن دو در غیاب پسرک چشم آبی(پسر خانواده که در جبهه حضور دارد) احساس بی قراری می کنند و برای حرکات، اعمال و رفتار پسرک نسبت به خودشان به نوعی دچار دلتنگی شده اند. آوردن چنین فضاهایی به بطن داستان و سپردن نقش های اصلی قصه به موضوع پسرک نوجوان، عملا داستان پاییز در قطار را به یک داستان بلند برای مخاطبان گروه سنی نوجوانان تبدیل کرده است اما شکل ارائه آن متناسب با این فضاسازی نیست.
در اولین برخورد مخاطب با این کتاب، خواننده احساس می کند با یک کتاب ویژه بزرگسالان مواجه است. داستان در هشت فصل تنظیم شده که فقط فصل های اول و آخر در داخل واگن های قطار در حال حرکت است و بقیه به ماجراهای وقایع خانواده پسرک نوجوان اختصاص یافته است.
در فصل اول پسر با قطار از سمت جبهه ها به سوی خانه محل سکونت خود، در یکی از شهرستان ها در حال حرکت است. در فصل آخر هم که زمان آن بعد از شهادت پسر است، پیکر وی در درون تابوتی قرار گرفته و در داخل یکی از واگن ها به سمت محل زندگی خانواده اش در حال حمل است. در صحنه ای که پیکر پسر در جلوی منزل خانواده اش در حال تشییع است، نویسنده از شخصیت های غیر انسانی برای بیان غیر مستقیم رویدادهای داستان کمک می گیرد:
«خانمی با چشم های خودش دید که پسرک چشم آبی غرق در نور و شناور در هوا، پشت درخت های کوچه گم شد. خانمی نگاهی به تابوت انداخت و به دنبال پسرک دوید، اما جمعیت آنقدر زیاد بود که راه خانه، بند آمده بود...» (ص 58)
نویسنده در هیچ جای داستان اشاره ای به صحنه های نبرد در میدان های جنگ ندارد و این می تواند داستان را به اثری با مختصات داستان های مربوط به پشت جبهه ها تبدیل کند.
بخش کتاب و کتابخوانی تبیان
منبع: فارس