عضو ستاد جنگهای نامنظم
شهید محمود مختاری متولد 1337 است. محمود در گروه تدارکات فعالیت داشت و برای جبهه غنایم میبرد. در ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران هم به عنوان سرباز شرکت داشت. نحوه شهادتش تقریباً نامعلوم بود.
قبل از شهادت تهدیدش هم کرده بودند. در تدارک عملیات رمضان یک کامیون از مسیر خارج جاده در خط با ماشینی که شهید محمود مختاری و شهید مرتضی پورشه سوار آن بودند برخورد کرده و بعد هم فرار میکند. به این ترتیب هر دو در 21 مهرماه سال 1361 به شهادت رسیدند.
خانم بی بی امینی مادر یک شهید و دو جانباز است. او مادر شهید محمود مختاری است. او که حالا 31 سال است که فراق فرزند را تحمل میکند، گاه و بی گاه دوست دارد از فرزند شهیدش بگوید و خاطرات او را مرور کند. وقتی خاطراتش را در جملاتی کوتاه اما پر درد روایت میکند گویی از سوگی تازه رنج میبرد، بغض کرده و به عکس فرزند شهیدش خیره میشود. دو فرزند جانباز این مادر فداکار یکی در جریان مبارزات انقلابی و دیگری در هشت سال دفاع مقدس مجروح شدهاند.
خانم بیبی امینی یکی از هزاران مادر شهیدی است که در این دیار با یادِ فرزند خود زندگی میکنند و با همین خاطرات پیر میشوند. او با فوت همسرش 18 سال پیش سالهاست در طبقه سوم خانهای 35 متری در شهرری تنها زندگی میکند و در گفتوگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم از پسرش محمود چنین روایت میکند:
«محمود تا سیکل درس خواند بعد در کارخانه سیمان تهران نزدیک بی بی شهربانو مشغول به کار شد. در کارخانه عضو بسیج سیمان تهران بود. از طریق بسیج همان جا هم به جبهه رفت. یک روز از کارخانه آمد گفت میخواهم به جبهه بروم. من گفتم اجازه نمیدهم چون برادر بزرگش چشمش را در مبارزات انقلاب از دست داده بود و پدرش هم ناتوان بود و هرچقدر هم پیرتر، ناتوانتر میشد. به من گفت مامان ما نباید امام را تنها بگذاریم. باید برویم. پدرش هم مخالفتی نکرد.»
وی میگوید: «محمود خیلی از بچگی صبور و مهربان و مۆمن بود. شیطنت زیاد نداشت. اما قاسم خیلی شیطنت میکرد. محمود بعد که بزرگ شد هم اصلاً اهل دعوا نبود و عصبی نمیشد. وقتی ازدواج کرد حدود 24 سالش بود. عروسیاش هم شب خاموشی بود. یعنی وسط مراسم عروسی موشک باران شد و خاموشی زدند. همه جا را تاریک کردند. گوسفندی که شب عروسی برایشان قربانی کردیم با نور کبریت پوست کندند و در تاریکی بخشی از مراسم عروسیش برگزار شد. بعد ازدواج به جبهه رفت. همسرش موقع ازدواج 17 ساله بود و فقط دو سال باهم زندگی کردند. بچه هم ندارند. در وصیت نامهاش ذکر کرده بود که همسرم بعد دو سال از شهادتم ازدواج کند اما همسرش هیچ وقت نتوانست این کار را انجام دهد.»
محمود گفت اگر من رفتم شهید شدم اسلحه من را زمین نگذارید. یعنی اگر من شهید شدم یکی از برادرانم به جای من به جبهه اعزام شود. برادرش بعد او به جبهه رفت و جانباز شد
مادر شهید مختاری از توجه محمود به جزئیات مختلف در جبهه میگوید. از روحیه حساس او که نگرانی تمامی دوستان و رزمندگان در جبهه را داشت. میگوید:
«شهید دو بار جبهه رفت، هر بار که میرفت وسایلی برای جبهه میبرد. به من گفت مادر پشه و موش در جبهه خیلی زیاد است. انگشت رزمندهها را میخورند یک پشه بند درست کن ببرم. دو تا پشه بند آماده کردم تا با خودش به جبهه ببرد. سری دوم که از جبهه برگشت تمام پاهایش تاول زده بود. به من گفت یک مقدار حنا خیس کن من میخواهم به پاهایم بمالم.»
اسلحهام را زمین نگذار
«محمود گفت اگر من رفتم شهید شدم اسلحه من را زمین نگذارید. یعنی اگر من شهید شدم یکی از برادرانم به جای من به جبهه اعزام شود. برادرش بعد او به جبهه رفت و جانباز شد. در وصیت نامهاش گفته بود اگر من رفتم شهید شدم برایم مراسم نگیرید، مشکی نپوشید، گریه نکنید که دشمن شاد شود. وقتی جنازهاش را برایمان آوردند چون این وصیت را کرده بود من به وصیتش عمل کردم. پنج شنبه که پیکر او را آوردند تا جمعه خبر شهادتش را به من نداده بودند. خبر شهادتش را دامادمان از مسجد محل شنیده بود و به خانه آمده و به خواهرش گفته بود. یک روز بعد از شهادتش خبرش را به من دادند. من از نماز جمعه که برگشتم دیدم همه بچهها خانه ما جمع هستند و پشت در را انداخته بودند. داخل که شدم دیدم خانمش خیلی گریه کرده. به من هم گفتند عروست حالش خوب نیست و گریه کرده. به آنها گفتم چه خبر شده که همه شما امروز این جا جمع شدهاید؟ گفتند روز جمعه بود خواستیم همه پیش هم باشیم. بعد آمدم پیش پسر بزرگم گفتم چی شده؟ محمود طوری شده؟ خیلی طفره رفتند. گفتند محمود تصادف کرده پاهایش شکسته و بیمارستان است. گفتم دروغه! باید به قرآن قسم بخورید. آخرش گفتند که محمود شهید شده.»
خدا را هم شاکرم
بیبی خانم میگوید: «همیشه با ماشین ارتش به جبهه میرفتند. به من نمیگفت چه کار میکند. گفتند منافقان ترورشان کردند. با پنج نفر دیگر در یک ماشین تصادف کردند. 4 پسر دارم که علیاصغر و قاسم جانباز شدند و محمود هم شهید شد. اصلاً بابت شهادت محمود ناراحت نیستم و خدا را هم شاکر هستم. اما خیلی غصه پسر جانبازم را دارم که از رگ عصب انگشتانش تیرخورده، چون خیلی درد میکشد.»
مسیر باز شد
«عکس شهید دور تا دور اتاقها و محل پر بود. یک بار محمود شهیدم به خواب پدر زن پسرم آمد و گفت به بچهها بگویید این عکسها را از دور و بر جمع کنند. بعد از این خواب ما هم فقط چند تا عکس توی خانه خودمان زدیم و بقیه را جمع کردیم. از خودنمایی ناراحت میشد.»
از محمود خیلی جاها کمک میخواهم. چند سال پیش مریض حال بودم پیش امام رضا (ع) رفتم هر کاری کردم نتوانستم به ضریح برسم. کنار در شیشهای ایستادم و گفتم مادرجان! محمود! من مریض احوالم نمیتوانم ضریح را از جلو زیارت کنم کاری کن این مسیر باز شود که بتوانم زیارت کنم. بعد از کنار درب شیشهای متوجه نشدم چطوری رفتم که به ضریح رسیدم. «»
سرباز ستاد جنگهای نامنظم
«رابطه محمود با امام خیلی خوب بود. با بهشتی هم رابطه خوبی داشت و وقتی بهشتی شهید شد خیلی ناراحت بود. محمود سرباز ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران بود، برای همین شهید چمران را خوب میشناخت و دوره سربازیاش را در کنار او گذرانده بود.»
دوبار به خدمت امام در جماران رفتیم که بعد از شهادت محمود بود. حس و حال خاصی داشت. همه خانوادههای شهدا بودند و سعی میکردند خود را نزدیک نردههای حسینیه جماران کنند تا به امام نزدیک تر باشند. امام هم برای همه دست تکان میداد. دیدار آقای خامنهای نرفتم اما پشت سرشان در بهشت زهرا نماز خواندم. در تمام راهپیماییها هم شرکت داشتم. «»
کنار در شیشهای ایستادم و گفتم مادرجان! محمود! من مریض احوالم نمیتوانم ضریح را از جلو زیارت کنم کاری کن این مسیر باز شود که بتوانم زیارت کنم. بعد از کنار درب شیشهای متوجه نشدم چطوری رفتم که به ضریح رسیدم
مشکل مادر شهید
خانم بیبی امینی با فوت همسرش در 18 سال پیش سالهاست در طبقه سوم خانهای 35 متری در شهرری تنها زندگی میکند. مشکلات عدیدهای نیز دامنگیرش شده است. پیری و کهولت سن، بالا و پایین رفتن از پلههای یک خانه سه طبقه را برایش مشکل کرده است و همچنان پیگیر شرایط بهتر برای مسکن از جانب بنیاد شهید است.
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منبع: خبرگزاری تسنیم