با خانواده ی رضا
دیداری با پدر، خواهر و دوستان رضا عطاران
کودکی درسخوان، زرنگ و حرف شنو!!
پدر مهربانش با کلامی زیبا و دلنشین برای ما تعریف میکند: رضا بسیار باهوش و با استعداد بود، در تمامی دوران تحصیل و مدرسهاش، یک بار ندیدهام که او در خانه درس بخواند و یا مشقی بنویسد، گاهی با عصبانیت به او میگفتم: «پسرجان تو چه جوری فردا میتونی امتحان بدی وقتی هیچی درس نخوندی!»
در جوابم با خونسردی میگفت: بابا جان شما از من نمره خوب میخواهی و من برای شما نمره خوب میآورم، خدا را گواه میگیرم که هر سال هم شاگرد اول میشد و من را رو سفید میکرد. (با خنده)
چی شد که این جوری شد؟
خواهر عطاران، خاطرهای از نوجوانی رضا به یاد دارد، او به ما از نحوه ورود رضا به تئاتر میگوید: به یاد دارم که روزی رضا به همراه دوستش «حمید حقیقی» به خانه آمد، من از پشت پنجره به حرفهای آنها گوش میدادم و دقت میکردم، برادرم رضا به دوستش میگفت: بهت ثابت میکنم که از همین تئاترها به صدا و سیما خواهم رفت! دوستش هم که باور نمیکرد مدام از او میپرسید، تو واقعا میخواهی به تلویزیون بروی؟ اصلا مگر میتوانی؟ و رضا هم با صدایی محکم و رسا رو به حمید کرد و گفت: حالا میبینی که میروم و معروف میشوم! و کار خودشم کرد، حرف رضا از همون اول هم حرف بود! (لبخند میزند)
شوق کاری رضا قانعم کرد!
وقتی از پدر بهترین کمدین کشور پرسیدم: با بازیگر شدن پسرش موافق بوده یا نه؟ با همان لحن زیبا و خواستنی مصرانه گفت: چرا دروغ بگویم اولش بله! مخالف بودم، هم درکی از این رشته نداشتم و با خودم میگفتم که کار خوبی نیست، هم عقلم کم بود (با خنده) اما وقتی شوق رضا رو نسبت به هنر و بازیگری دیدم، گفتم: خیلی خوب بابا جان به کارت برس. (میخندد)
حیاط خانه را سینما کرده بود
خواهر آقا رضا عطاران میگوید: رضا و دوستانش از همان کودکی به دنیای هنر و بازیگری علاقمند بودند تا جایی که پدرم وقتی دید نمیتواند مانع او شود، پردهای را در حیاط خانه تعبیه کرد تا رضا بتواند در آنجا نمایش اجرا کند، رضا و دوستانش هم که از زرنگی کم نداشتند، نقشههایی کشیدند و برای خودشان سینمایی راه انداختند، رضا که خود نمایشهای چارلی چاپلین را اجرا میکرد، یکی از دوستانش را بسیج کرده بود تا بلیت درست کند و از هر کسی که برای دیدن نمایش به خانه می آید 2 تومن پول بگیرد و به او بلیتی بدهد! (با خنده) این کار برای من و خانوادهام بسیار زیبا بود، چون عشق رضا به بازیگری را نشان میداد.
رضا عطاران از نظر پدرش!
وقتی اولین کار او «ساعت خوش» را از تلویزیون دیدم کلی خندیدم و خوشحال شدم که او میتواند مردم را بخنداند، رضا بیدریغ، ساده و راحت بازی میکند و خودش را نمیگیرد و من اگر به او افتخار نکنم چه کاری میتوانم انجام دهم؟ (باز هم میخندد)
از پدر میترسید
خواهر بزرگترش فاطمه خانم برایمان تعریف میکند: رضا عصرها در کوچه خودمان به همراه دوستانش فوتبال بازی میکرد، یک روز بعد از بازی که به خانه آمد دیدم که لنگانلنگان راه میرود، نگو که یکی از بچههای قلدر محل روی پایش افتاده بود و پای رضا شکسته بود، بعد از 3 روز که حاضر شد به دکتر برویم، وقتی پزشک از او پرسید که چرا زودتر نگفتی به دکتر گفت: آخه از پدرم میترسم، میترسیدم که دیگر نگذارد بازی کنم!!! (با خنده)
یره تو خجالت نمیکشی؟
اولین تئاتری که رضا عطاران در آن ایفای نقش کرد، «موش عاشق» نام داشت که در مشهد مقدس به روی صحنه رفت، پدرش تعریف میکند که «وقتی نمایش را به همراه خواهرش دیدیم، به او گفتم، یره (یارو) تو خجالت نمیکشی؟ دختر تو نمایش کم بود که تو عاشق موش شدی؟» (با خنده)
کاراکتر پدر در کارهای عطاران
خانوادهاش برایمان تعریف میکنند، در سریال «زیر آسمان شهر» که رضا نویسنده آن بود تقریبا بابا را به نمایش گذاشته بود، زمانی که خشایار با چوب دستی خود به دنبال فولاد میکرد مانند کودکی ما بود که پدر نیز در کودکی ما چوبی بر میداشت و دنبالمان میدوید! (با خنده)
یا در فیلم «خوابم میاد» که در یکی از سکانسها همه بچهها در خانه سرهنگی جمع میشدند و تلویزیون میدیدند، آن هم به کودکی ما بر میگردد، آن زمان چون تلویزیون کم بود همه بچههای محل در خانه یکی از همسایهها «که سرهنگ ارتش» بود جمع میشدیم و برنامه کودک نگاه میکردیم، این تصویرها از کودکی در ذهن رضا مانده است که در حال حاضر او در ساخت فیلمهایش از آن خاطرات کمک میگیرد!
رضا بسیار باهوش و با استعداد بود، در تمامی دوران تحصیل و مدرسهاش، یک بار ندیدهام که او در خانه درس بخواند و یا مشقی بنویسد، گاهی با عصبانیت به او میگفتم: «پسرجان تو چه جوری فردا میتونی امتحان بدی وقتی هیچی درس نخوندی!»
چه نفر اول باشم چه بیستم، من پدر رضا عطارانم!
وقتی که گفتم این گفته شما چاپ میشه با لحنی جدی و قاطع گفت: بله بله بله، حتما چاپ کنید، به دیوار هم بزنید، افتخار میکنم که پدر رضا عطارانم. شما بگید، وقتی یک کارمند بانک میاد و کاغذ من رو میگیره، خودش هم همه کارها رو درست میکنه، میتونم بگم نه؟ (با خنده) در هر اداره یا بانکی در محله خودمان که وارد میشوم من را میشناسند و به من لطف دارند و کارم را به نحو احسن راه میاندازند، این سوء استفاده از نام پسرم نیست بلکه یک سرفرازی برای من محسوب میشود.
قدم زدن با رضا تو کوچه خیابان سخت است
پدر آقا رضا میگوید: مدتها پیش که رضا به مشهد آمده بود با هم به بیرون رفتیم تا قدم بزنیم یه ثانیه نکشید که مردم دور رضا جمع شدند، من هم به او گفتم: بابا جان من میرم تو هم وقتی آزاد شدی بیا! رضا عادت دارد با صبر و حوصله به تمام محبتهای مردم پاسخ دهد که این برای خود مردم هم جالب توجه است.
فاطمه عطاران میگوید: به همراه فرزندانم و برادرم برای خرید به بازار رفتیم، با پیشنهاد خود رضا ماشین نبردیم تا پیادهروی کنیم و هوا بخوریم. وقتی داشتیم بر میگشتیم مردم او را شناختند و صدها نفر یکباره دورمان را احاطه کردند تا با رضا عکس بگیرند!! این که مردم کشورم رضا را دوست دارند و برای او کارهایش وقت میگذارند بسیار لذتبخش و خوشحالکننده است اما گاهی اوقات هم این توجهها برای ما محدودیتهایی را به وجود میآورد که ما را موظف میکند بیشتر حواسمان به خودمان باشد تا در شأن رضا و موقعیت اجتماعی او رفتار کنیم!
طرفدار غذای سنتی، مخالف فست فود
در کشور ما خواهرها بسیار بسیار هوای برادرانشان را دارند و نمیگذارند که در زندگی به آنها سخت بگذرد. مصداق خوب و روشن این ادعا، خواهر بزرگوار رضا عطاران است، با اینکه «به قول خودش» از برادرش دور است، اما حواسش به تمام علایق و سلایق او هست، فاطمه عطاران که 2 سال از آقا رضا بزرگتر است میگوید: «رضا عاشق غذاهای سنتی است که از بین این غذاها کوکوسبزی و قورمه سبزی را ترجیح میدهد و هر وقت مشهد میآید ما بسیج میشویم، برای او، آنچه که دوست دارد فراهم کنیم. رضا به دلیل شرایط کاری بیشتر با غذاهای بیرون سر و کار دارد به همین دلیل دیگر از فست فود خسته شده و میتوانم بگویم تمایلی به اینگونه غذاها نیز ندارد!»
مسجد امام علی (ع) اولین پله برای اجرای تئاتر
بعد از چند روز پرس و جو توانستیم چندی از دوستان دوران کودکی و نوجوانی او را پیدا کنیم، یکی از دوستان وی که در حال حاضر بازیگر تئاتر استان خراسان رضوی نیز به شمار میرود «حمید حقیقی» است که به دلیل مشغله کاری نتوانست راوی خاطرات کودکی رضا باشد اما دوست دیگرشان که در تئاتر «شیطان سفید» همبازی رضا عطاران بوده، از خاطرات مشترک آن زمان برایمان میگوید: «راستش را بخواهید شاید آقا رضا در حال حاضر من را از یاد برده باشد اما من به خوبی به یاد دارم که تئاتر «شیطان سفید» را برای همین مسجد امام علی (ع) تمرین میکردیم و در تمامی لحظات خوب و بد در کنار هم بودیم. من از آقا رضا چند سالی کوچکترم اما رفتار خوب و کریمانه ایشان را با اعضای گروه نمایش شیطان سفید به خوبی به یاد دارم! هر جا که هست خدا پشت و پناهش.
بخش سینما و تلویزیون تبیان
منبع :پایگاه تحلیلی و خبری سینمای ایران ( کافه سینما ) / سمانه پور محمد