جهان محو خورشید لبخند بود
این شعر به شرح زیر است:
دوباره سرم گرم باران شدهست
هم آواز دستان طوفان شدهست
دوباره خبر میرسد خستهام
به مهمانی گریه پیوستهام
دوباره صدایم زده دردها
جدا ماندهاند از دلم مردها
در ایام حیرانی روزها
شدم مرد طوفانی روزها
رسد از افقها صدایی غریب
صدای بلندای امن یجیب
زمین تشنهی لحظهای رفتن است
پر از باور سرخ جانکندن است
من از جوشش رفتن آسودهام
همیشه اسیر زمین بودهام
ولی کمکم از پشت فریادها
نمایان شود جلوهی یادها
دلم دارد از دورها میرسد
از آیین انگورها میرسد
از آنجا که مردانههایش همه
تماشاگرانند در همهمه
از آنجا که نور حبیبی رسید
و آواز سرخ غریبی رسید
غزلگریههایی سراپا امید
به رقص آمده پشت نام شهید
من و خواهش و دست و شور نیاز
من و لکنت و اشک و سوز و گداز
من و شیونی ساده از جنس آه
شبیه شبی محو فانوس ماه
سکوتی به لبهای آتشفشان
هماهنگ با بودنی بینشان
چهل بیت پابوس دریا شدن
سراپای ساحل تماشا شدن
چهل فصل فانوس صحرای بعد
رسیدن به رویای شبهای بعد
چهل واژه تا غربت مثنوی
که شاید در این راه عاشق شوی
قلم تاب لالایی خود نداشت
و بر شانهی خطخطی سر گذاشت
به هم زد جنونمندی سال را
و محکم گره زد پَرِ شال را
سفر تا تماشای پرواز کرد
پر و بال اندیشه را باز کرد
قدمهای آرام آرام زد
و در آسمان خدا گام زد
جهان محو خورشید لبخند بود
منقش به غوغای سربند بود
زمان جلوه در جلوه تکثیر شد
صفای تبسم جهانگیر شد
زمین بوی یک جمکران غم گرفت
جماران جماران خدا دم گرفت
رسیدن رسیدن بلا دور بود
چشیدن چشیدن خُم نور بود
جنون در جنون زندگیهای ناب
نظر در نظر خندهی آفتاب
ولی آه از حال بیچارهها
رها مانده فریاد آوارهها...
بخش ادبیات تبیان
منبع: فارس