تبیان، دستیار زندگی
محمد صالح علا کارگردان تئاتر، مجری تلویزیون، شاعر و ترانه سرا یادداشتی زیبا با عنوان « پاییز می رود، دانش آموزان می مانند» به مناسبت بازگشایی مدارس و روز اول مهر نوشته است که متن کامل آن را در ادامه می خوانید
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شرح دلپذیر صالح علا از اول مهر


محمد صالح علا کارگردان تئاتر، مجری تلویزیون، شاعر و ترانه سرا یادداشتی زیبا با عنوان « پاییز می رود، دانش آموزان می مانند» به مناسبت بازگشایی مدارس و روز اول مهر نوشته است که متن کامل آن را در ادامه می خوانید:

محمد صالح علا

سلام بر الف، ب، پ، ت... و سلام بر 1 و 2 و 3 و 4 و 5 و 6... دوباره بوی کتاب، بوی کاغذ، بوی مداد... شادی هایت را خبر کن که از فردا در کوچه ها و خیابان ها، دانش آموزان مثل ریسه های چراغانی، همه جا دیده می شوند. از فردا بچه های این سرزمین به تقلید از گل ها می شکفند. همه می خندند و از شادی سیر نمی شوند. بچه های کلاس اولی که راه رفتن و حرف زدن را از پدر و مادرها در خانه آموخته اند به مدرسه می روند تا در آنجا تبسم کردن و خندیدن را یاد بگیرند. در کلاس های شلوغ وپلوغ که کلمات از سر و کول هم بالامی روند، لابه لای شادی ها و خنده های دنباله دار... تنها کودک کلاس اولی که در سلمانی گریه می کرد به استاد سلمانی می گفت: «موهایم را کوتاه نمی کنم. موهایم را دوست دارم برای آنکه مادرم آنها را نوازش کرده است.»

اصلادانش، دانش آموز، آموزگار، مدرسه و مهر ترکیب های خیال انگیزی دارند زیرا از ابتدای مهر حوزه معنایی شان یکی می شود. با هم نسبت لطیف و نامحسوسی پیدا می کنند. سازواره ای متشکل از همکلاسی ها، کتاب ها، مدادها و کاغذها...

تنها کودک کلاس اولی که در سلمانی گریه می کرد به استاد سلمانی می گفت: «موهایم را کوتاه نمی کنم. موهایم را دوست دارم برای آنکه مادرم آنها را نوازش کرده است.»

مدرسه و مهر است که بچه های ما را شبیه هم می کند. که شباهت ابتدای همدلی است و مدرسه مهندسی رستگار زیستن است. خودِ دانش هستی بخش است. برای هر دانش آموزی حساب پس اندازی درازمدت با سودی باورنکردنی از جزییات خوشبختی است. با این وجود خوشا به حال دانش، که از فردا فرزندان نجیب و نازنین این سرزمین، در پی آن هستند. که زندگی می رود، مهر می رود، پاییز می رود، تنها دانش آموزان می مانند و ابعاد و عوارض آن ،که رستگاری بی زبان است. برای همین مهر، ماه رازناکی است و مدرسه نردبانی که بچه های ما را به آسمان می رساند. بچه ها در مدرسه است که می فهمند در دنیا چیزی گرانبهاتر از خودشان نیست. پس «تاپ تاپ خمیر، شیشه پر پنیر، دستِ کی بالاست؟» دست کسانی که به مدرسه می روند.

من مدرسه نمی روم ولی روز اول مهر، روحم بی قرار است. البته خاطرات روز اول مهر برای هرکسی یک جوری است. برای برخی مثلِ میدان آزادی است. برای بعضی میدان ونک است. برای من «دربند» شمیران است. خاطرات روز اول مهر، چنان رازآلوده و اثیری است که گاهی نمی توان آن را از جادو تفکیک کرد.

پس خوشابه حال دانش آموزان، آموزگاران، پدر و مادرها و همه آنها که اول و آخر مهرند...

بخش ادبیات تبیان


منبع: شرق