رتبه اول پزشکی را بشناسیم!
این روزها هنوز تب و تاب کنکور و قبول شدگان آن داغ است، چه کسی رتبه اول شده؟ رتبه اول پزشکی کیست؟ اما آیا رتبه ممتاز رشته پزشکی که در کنکور الهی پذیرفته شده را میشناسیم؟ وقتی خبر رتبه اول را به او دادند عکسالعملش چه بود؟
شاید اگر من و تو امروز همچنین رتبهای را کسب کنیم دیگر حتی خدا را هم بندگی نکنیم و شعف خود را برای آن به گوش فلک برسانیم و دست به کارهای بهنجار و نا به هنجار بزنیم اما احمد رضا احمدی رتبه اول پزشکی در سال 1364 با شنیدن این خبر به جبهه حق علیه باطل شتافت. او اعتقاد داشت هر کس در هر مقامی که باشد باید از دین و مملکتش دفاع کند. به مادرش میگفت: من مال خدا هستم و تو هم باید راضی به رضای خدا، اگر هر مادری بخواهد بگوید بچه من به جبهه نرود پس چه کسی باید از مملکت و اسلام دفاع کند؟
شهید احمدرضا احدی در آبان سال 1345 در شهرستان ملایر متولد شد ، پدرش کارمند شرکت نفت ومادرش خانه دار بود و به علت موفقیت شغلی پدر ، همراه با خانواده به اهواز مهاجرت کرد . در 6 سالگی وارد دبستان شد و مراحل ابتدایی را با موفقیت کامل و با نمره های عالی و کسب رتبه های اول همراه با کارتهای افتخار طی کرد . دوره ی راهنمایی را نیز با نمره های 19 و 20 به پایان برد . همزمان با آغاز جنگ تحمیلی ، به عنوان مهاجر جنگی همراه خانواده به ملایر بازگشت و در رشته ی علوم تجربی در دبیرستان دکتر شریعتی به ادامه ی تحصیل پرداخت ، تا آنکه در سال 63 موفق به کسب دیپلم شد. در سال 64 در کنکور سراسری رتبه اول در کل کشور را بدست آورد و در رشته ی پزشکی در دانشگاه شهید بهشتی تهران پذیرفته شد و در آنجا به ادامه ی تحصیل پرداخت .
اولین بار در سال 61 به جبهه رفت و در عملیات رمضان شرکت کرد و در همین عملیات مجروح شد .
رفتار و اخلاف او در خانواده بسیار متواضعانه بود و دوستان خود را به اخلاق نیکو و عبادت سفارش می کرد ، ظاهری آرام داشت و همیشه لباسی ساده می پوشید و با آنکه در رشته ی پزشکی رتبه ی اول را کسب کرده بود و دانشجوی همین رشته بود ، ابدا بین خود و دیگران فاصله ای و احساس رجحانی نمی کرد.
سر انجام ، پس از شرکت فعال خود در عملیات کربلای 5 ، در شب دوازدهم بهمن ماه سال65 سردار گمنام جبهه های غرب و جنوب ، به همراه تنی چند از دوستانش و از آن جمله شهید مجید اکبری در درگیری با کمینهای دشمن بعثی به شهادت رسید و بدینگونه ، سرو سرافراز جبهه ی جنگ و عرفان و حماسه به لقای دوست نایل آمد و پس از پانزده روز که پیکر آن شهید میهمان آفتاب بود به شهرستان ملایر بازگردانیده شد و در آرامگاه عاشورای ملایر به خاک سپرده شد.
ساعتی قبل از شهادت قلم به دست گرفت!
اینها آخرین دست نوشته شهید احمدرضا احدی رتبه اول کنکور پزشکی سال 1364 است که تنها ساعتی قبل از شهادت به رشته تحریر در آمده است:
چه کسی میتواند این معادله را حل کند؟
چه کسی میداند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را میدرد؟ چه کسی میداند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه میکند؟ دخترم چه شد؟
به راستی ما کجای این سۆالها و جوابها قرار گرفتهایم؟ کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکسهای جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود، از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟ آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد میکند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.
کدام پسر دانشجویی میداند هویزه کجاست؟ چه کسی در هویزه جنگیده؟ کشته شده و د آنجا دفن گردیده؟ چه کسی است که معنی این جمله را درک کند:
«نبرد تن و تانک؟» اصلاً چه کسی میداند تانک چیست؟ چگونه سر 120 دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنیهای تانک له میشود؟ آیا میتوانید این مسئله را حل کنید؟
گلولهای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله هزار متری شلیک میشود و در مبادا به حلقومی اصابت کرده و آن را سوراخ کرده و گذر میکند، حالا معلوم کنید سر کجا افتاده است؟ کدام گریبان پاره میشود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک میریزد؟
و کدام کدام... ؟ توانستید؟؟ اگر نمیتوانید، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید:
هواپیمایی با یک ونیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین، ماشین لندکروزی که با سرعت در جاده مهران-دهلران حرکت میکند، مورد اصابت موشک قرار میدهد، اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنید کدام تن میسوزد؟ کدام سر میپرد؟ چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟ چگونه باید آنها را غسل داد؟ چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟
چگونه میتوانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم. چگونه میتوانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟ کدام مسئله را حل میکنی؟ برای کدام امتحان درس میخوانی؟ به چه امید نفس میکشی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر میکنی؟ از خیال، از کتاب، از لقب شامخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت در کیفت میگذارد؟
کدام اضطراب جانت را میخورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟ دلت را به چه چیز بستهای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟ «صفایی ندارد ارسطو شدن، خوشا پر کشیدن، پرستو شدن»
آی پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانوادهای در همسایگی تو داغدار شده است؟ جوانی به خاک افتاده است؟
آی دخترک دانشجو، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد به اشک نشاندهاند؟ و آنان را زنده به گور کردند؟ هیچ میدانستی؟ حتماً نه! ...
هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات بهم گره میخورد، به دنبال آب گشتهای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی و آنگاه که قطعهای نم یافتی با امیدهای فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی اما دیدی که کودک دیگر آب نمیخورد! اما تو اگر قاسم نیستی، اگر علی اکبر نیستی، اگر جعفر و عبدالله نیستی، لااقل حرمله مباش! که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد. من نمیدانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد...
صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشیدن ،پرستو شدن
سامیه امینی
بخش فرهنگ پایداری تبیان