تبیان، دستیار زندگی
نمونه های زیادی در ادبیات سراغ داریم که زندگی دو یا سه نسل یا حتی بیشتر را با محوریت داستان های گوناگون کنار هم گذاشته و ضمن مقایسه طرز تلقی، جهان بینی و خصوصیات شخصی نسل های مختلف، به کند و کاوی در تاریخ دوره ای خاص نیز پرداخته اند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

طعم معلق آلو

نگاهی به نمایش ”‌طعم آلوی جنگلی”‌ به نویسندگی و کارگردانی ”‌نوشین تبریزی”‌


نمونه های زیادی در ادبیات سراغ داریم که زندگی دو یا سه نسل یا حتی بیشتر را با محوریت داستان های گوناگون کنار هم گذاشته و ضمن مقایسه طرز تلقی، جهان بینی و خصوصیات شخصی نسل های مختلف، به کند و کاوی در تاریخ دوره ای خاص نیز پرداخته اند. در این گونه ادبی /نمایشی، نقش و تاثیر انکارناپذیر شرایط تاریخی بر روحیات، مسیر زندگی و تصمیمات شخصیت های داستان/نمایش به تصویر کشیده می شود و تاریخ از زاویه دید فرد، افراد یا گروهی معدود بازتعریف می شود.

نمایش طعم آلوی جنگلی

تاریخ معاصر ایران، که انباشته از تغییرات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی همراه با نفوذ تکنولوژی، تکوین و بسط ادبیات و هنر معاصر و شکل گیری ساختارهای نوین زندگی در جامعه ایرانی است، دستمایه ای غنی برای خلق داستان /نمایشنامه است.

از این منظر نمایش "طعم آلوی جنگلی"، نوشته و کارگردانی نوشین تبریزی، بستر داستانی خوبی را شناسایی کرده و با خلق شخصیت هایی برگرفته از چند نسل در تاریخ معاصر ایران، نقبی به شرایط زنان در ایران معاصر زده است.

"طعم آلوی جنگلی" یک نمایشنامه رئالیستی در بستری اجتماعی است که تمایلات حاشیه نویسی بر تاریخ، داعیه سهم خواهی زنان و دغدغه یافتن حلقه های ارتباط میان سه نسل از زنان معاصر را با خود به یدک می کشد.

چارچوب داستانی نمایش جمع و جور و محکم است و اگر خرده خلاء های داستانی را کنار بگذاریم، به خودی خود برای مخاطب جذاب است. نمایش با بگو مگو درباره یک مصاحبه چاپ شده با زرین کامیار آغاز می شود؛ نویسنده موفق و مطرحی که در برهه ای از زندگی اش دست به خودسوزی زده و حالا رد آن اتفاق را بر چهره اش می بینیم. این مصاحبه دوباره آن خاطره دوردست فراموش شده را زنده کرده و از این طریق نمایش با عطف به یک واقعه مهم، ما را  وارد جمع زنان خانواده کامیار می کند؛ مادر، دو دختر خانواده (زرین و عقیق ) و ماهور (دختر عقیق).

زنان این خانواده علاوه بر اجماعشان در گرایش به ادبیات، یک ویژگی مشترک دیگر هم دارند: ناکامی در عشق. البته روند نمایش بسیار خوش بینانه است و به نظر می رسد همه چیز به پایانی خوب نزدیک می شود که.....

گرچه از شروع نمایش تا بیش از نیمه های آن حضور فیزیکی مردی را بر صحنه نمی بینیم، ولی همه رخدادهای صحنه  و دیالوگ هایی که رد و بدل می شود، متاثر و مشحون از شخصیت های مرد داستان است. این در حالی است که شخصیت های مرد داستان بیشتر در موضعی انفعالی قرار می گیرند و قادر نیستند در حضوری متوازن با زنان داستان هماوردی کنند.

برخی رخدادهای نمایشنامه در شکل فعلی و با اجرای موجود، غیرضروری و فاقد توضیح و توجیه اند؛ مثلا زرین که زن روشنفکری از یک خانواده فرهنگی است. او با از دست دادن یاور محبوبش در جوانی به جای هر انتخابی که با منش و طبقه و جایگاهش همخوانی داشته باشد، دست به خودسوزی می زند. ما خودسوزی را معمولاً در جوامع بومی و به عنوان هنجار زنانی از طبقه عوام می شناسیم که در مقطعی از زندگی به هر دلیل این نوع خودکشی را انتخاب کرده اند تا علاوه بر تباهی خود، تاثیری موحش بر اطرافیان و چه بسا شرایط گذاشته باشند. زرین (با بازی دلچسب، هوشمندانه و اندکی تلخ رویا نونهالی) زنی آرمانگرا و صاحب اندیشه است، تلاش او برای مردن به این شیوه با تجربیات و ادراکات مخاطب جور در نمی آید و علاوه بر خدشه به فضای رئالیستی داستان نمایش، شخصیت پردازی زرین را نیز زیر سۆال می برد. با این حال حتی اگر بپذیریم که زرین تن به این روش برای نابودی خود داده است، آیا این سۆال پیش نمی آید که کارکرد این موضوع در نمایشنامه چیست؟ آیا قرار است ردپایی از این خودکشی دردناک را بر چهره او ببینیم؟ اگر اینطور است گریم فعلی این شخصیت جوابگوی این هدف نیست.

خلق یک داستان رئال روی صحنه لزوما محتاج دکوری رئالیستی و منطبق بر واقعیت نیست. طراحی و ساخت دکور رئال بیشتر عاملی برای محدود کردن فضا، زمان و مکان در یک چاردیواری است. البته نمی توان منکر جذابیت های دکور و ایجاد فضای خودمانی و خانگی در اجرای این نمایش شد

فارغ از سۆالات آزاردهنده ای که گره های کور داستانی را احاطه می کنند، نویسنده توانسته است به هر حیله ای فاصله میان نسل ها را پر کند. حضور دوستانه، صمیمانه و رازگویانه اعضای این خانواده در کنار هم فضایی خاص و دلپذیر خلق کرده و نوستالژی خانه پدری (از قضا نام نمایش قبلی کارگردان نیز خانه پدری بوده است) را برای مخاطب زنده می کند.

استفاده مناسب از گوشه ها و زوایای خانه هم مغفول مانده و عدم نورپردازی مناسب در لحظات اوج نمایش و همچنین  وجود یک دیوار نیمه شفاف بلااستفاده در انتهای صحنه (که نویسنده در فاصله تعویض صحنه از آن دیوار نیمه شفاف برای نمایش سایه زنی در حال نواختن ویلون استفاده کرده) همه و همه از تاثیرگذاری دکور کاسته اند.

ما می پذیریم که این دیوار عریض نیمه شفاف با آن ویلون زن گاه و بیگاهش قرار است فضایی رمانتیک به فضای نمایش بدهد، ولی نویسنده هم خطر گرایش نمایش به سانتی مانتالیسم را با این رویه پذیرفته است و این درحالی است که موضوع خود به خود از این ظرفیت برخوردار است و بهتر بود نویسنده برای پرهیز از افتادن در دام نمایشی ملودرام، از این دیوار استفاده مناسب تری می کرد و یا لااقل از تقویت غم بارگی نمایش به کمک موسیقی حذر می کرد.

نمایش طعم آلوی جنگلی

خلق یک داستان رئال روی صحنه لزوما محتاج دکوری رئالیستی و منطبق بر واقعیت نیست. طراحی و ساخت دکور رئال بیشتر عاملی برای محدود کردن فضا، زمان و مکان در یک چاردیواری است. البته نمی توان منکر جذابیت های دکور و ایجاد فضای خودمانی و خانگی در اجرای این نمایش شد. دکوری که گرما و صمیمیت را با خود به ارمغان می آورد و فضای امن و آرام یک خانواده را نوید می دهد. اما و اگرهای زیادی در خصوص این نوع دکورها وجود دارد. اینکه چقدر در همین چاردیواری جزئیات نمایشی وجود داشته باشد، جزئیاتی نه از آن دست که لازمه تله تئاتر است، بلکه جزئیاتی از آن دست که متناسب با صحنه تئاتر باشد و مخاطب را در لحظاتی متحیر کند.

در یک سوم پایانی نمایش، هجوم مردان به صحنه، شلوغی و هرج و مرجی بصری را به ارمغان آورده است. صحنه مواجهه جلال وداعی با زرین ضروری و عطف قصه است، ولی واقعا روی صحنه آوردن پرهام و هاتف جز اینکه چند تک صحنه غیرضروری را به نمایش افزوده است، چه کمکی به پیشبرد داستان می کند؟

پرهام در رابطه ای عاشقانه با زرین است و نام و حضور او از میان صحبت های زنان با هم حس می شود و هاتف هم که دوست روزنامه نگار زرین است و تاثیر او بر روند قصه از مکالمات تلفنی و بگو مگوهای افراد خانه دیده می شود. به این ترتیب تعدد شخصت های مرد روی صحنه، بدون آنکه نقشی کلیدی در روند داستان داشته باشند، بار حاشیه نمایش را افزوده و این در حالی است که نمایشنامه می توانست با حذف حضور فیزیکی این دو نفر (که اساسا ضرورتی هم بر حضور فیزیکی شان نیست) فضای ابهام آمیزتر و جذاب تری بیافریند و از فصل حضور جلال وداعی به عنوان تنها مرد صحنه بهره تمام و کمال ببرد تا به این شکل با التفات به اصل ایجاز، تصویری درشت و تاثیرگذار از جلال وداعی ارائه دهد، همانگونه که خوشبختانه نویسنده با پرهیز از نمایش بی دلیل کیانی(خواستگار عقیق) فرصت پردازش این شخصیت را در ذهن مخاطب ایجاد کرده است.

و سخن آخر گرهی است که نام نمایشنامه در میان می افکند و خودش آن گره را به شکلی متظاهرانه باز می کند. "طعم آلوی جنگلی" آیا بخشی از یک شعر سپید است؟ آیا یادآور خاطره ای مشترک در زندگی این زنان است؟ نمی دانیم و نویسنده هم بی هیچ توضیحی تنها خنده های مردان نمایش را در مکالمات روزمره زنان به "طعم آلوی جنگلی" تشبیه کرده است! بدیهی است که طعم آلوی جنگلی کنایه ای از تجربه ای منحصر به فرد و از دست رفتنی است،  ولی این عبارت خاص شاعرانه، میان حرف های اعضای خانواده به شکلی خودنمایانه یکی دو بار شنیده می شود. اگر لااقل یکی از این زنان گه گاه طبع شعرش گل می کرد و شعری یا عبارتی شاعرانه به زبان می آورد، شنیدن چنین تعبیری با زیبایی خاصی معقول می نمود و جای خرده گرفتن نبود. شاید بهتر بود نویسنده، لذت یافتن رابطه طعم آلوی جنگلی با داستان نمایش را بر عهده مخاطب می گذاشت.

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع : سایت ایران تئاتر / فرشته حبیبی