تبیان، دستیار زندگی
هیثم بن عدی گوید: روزی به همراه ابوحنیفه و جمعی از اصحاب، به عیادت بیماری از اهالی كوفه كه مردی بخیل بود، رفتیم. با یكدیگر قرار گذاشتیم كه پیش از ظهر به نزد وی رفته تا غذا را در منزل او صرف نماییم. هنگامی كه به خانه او رفتیم پس از سلام و احوال‏پرسی یكی از
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قند پند (1)

غذایی كه قضا شد!

حكایت


به یاری خدا برآنیم تا زین پس در سری یادداشت‌های قند پند كه این مقاله، شماره نخست آن می‌باشد در محضر دوستان و همراهان خود، به نقل حكایاتی با رنگ و بوی قرآنی بپردازیم و از قند پندهای آن كام دوستان را شیرین نماییم باشد كه پذیرا باشید...

حكایت

غذایی كه قضا شد!

هیثم بن عدی گوید: روزی به همراه ابوحنیفه و جمعی از اصحاب، به عیادت بیماری از اهالی كوفه كه مردی بخیل بود، رفتیم. با یكدیگر قرار گذاشتیم كه پیش از ظهر به نزد وی رفته تا غذا را در منزل او صرف نماییم. هنگامی كه به خانه او رفتیم پس از سلام و احوال‏پرسی یكی از همراهان خطاب به بیمار این آیه را خواند:

فَلَمّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً 1

و چون چندی از آنجا گذاشتند [موسی] به شاگردش گفت غذایمان را بیاور كه از این سفرمان خستگی و ماندگی دیده‏ایم.

مرد بیمار كه تا آن زمان به متّكایی تكیه داده بود، دراز كشید و گفت:

لَیْسَ عَلَی الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَی الْمَرْضی وَ لا عَلَی الَّذینَ لا یَجِدُونَ ما یُنْفِقُونَ حَرَجٌ إذا نَصَحُوا لِلّهِ وَ رَسُولِهِ ما عَلَی الْمُحْسِنینَ مِنْ سَبیلٍ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ 2 

بر ناتوانان و بیماران و كسانی كه چیزی ندارند كه انفاق كنند، ایرادی نیست، به شرط آنكه نسبت به خداوند و پیامبرش خیراندیش باشند، [و] بر نیكوكاران ایرادی نیست، و خداوند آمرزگار مهربان است.

ابوحنیفه چون چنین دید، به اصحاب خود گفت: برخیزید كه در اینجا خیری به شما نخواهد رسید.

خواجه در كاسه خود صورتكی چند بدید                    بیم آن بد كه بگیرد به وجودش تاسه 

چون یقین گشت از آنها كه غذایی نخورند                 گفت هرگز به از اینها نبود همكاسه

(سعدی)

فضیل از راهزنی تا زاهدی!

حكایت

فضیل كه در كتب رجال به عنوان یكی از راویان موثق از امام صادق علیه السّلام و از زهاد معروف معرفی شده، و در پایان عمر در جوار كعبه می‏زیسته، و همانجا در روز عاشورا بدرود حیات گفت. در آغاز كار، راهزن خطرناكی بود كه مردم از او وحشت داشتند

روزی از نزدیكی یك آبادی می‏گذشت. دختركی را دید و نسبت به او علاقه‏مند شد. عشق سوزان دخترك فضیل را وادار كرد كه شب هنگام، از دیوار خانه او بالا رود، و به هر قیمتی كه شده به وصال او نائل گردد. در این هنگام بود كه صدای آیه كریمه: ألَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا یَكُونُوا كَالَّذینَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ اْلأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ 3

آیا مۆمنان را هنگام آن نرسیده است كه دلهایشان به یاد خداوند، و آنچه از حق كه نازل شده است، خشوع یابد، و مانند كسانی نباشند كه پیشترها به آنان كتاب آسمانی داده شده است، و سپس روزگارشان دراز نمود، آنگاه دلهایشان سخت شد و بسیاری از آنان نافرمان بودند، او را منقلب كرد.

 این آیه همچون تیری بر قلب آلوده فضیل نشست. درد و سوزی در درون دل احساس كرد تكان عجیبی خورد و اندكی در فكر فرو رفت این كیست كه سخن می‏گوید و این پیام را چه كسی می‏دهد؟ به من می‏گوید: ای فضیل! آیا وقت آن نرسیده است كه بیدار شوی و از بین راه خطا برگردی خود را از این آلودگی بشویی و دست به دامن توبه زنی

ناگهان صدای فضیل بلند شد و پیوسته می‏گفت: بلی و اللَّه، قد ءان بلی و اللَّه قد ءان ! 

به خدا سوگند وقت آن رسیده است، به خدا سوگند وقت آن رسیده است.

شیطان می‏آید!

حكایت

روزی ابوحنیفه با اصحاب خود در یكی از مجالس نشسته بود كه ابوجعفر مۆمن الطاق (شاگرد برجسته امام صادق علیه السلام) از دور پیدا شده، متوجه جانب ایشان شد و جون ابوحنیفه را نظر بر او افتاد از روی تعجّب و عناد با اصحاب خود گفت كه (قد جاء كم الشّیطان) یعنی: شیطان به سوی شما آمد. 4

ابوجعفر چون این سخن بشنید و نزدیك رسید این آیه را بر ابوحنیفه و اصحاب او، خواند كه:

ألَمْ تَرَ أنّا أرْسَلْنَا الشَّیاطینَ عَلَی الْكافِرینَ تَۆُزُّهُمْ أزًّا 5

آیا ندانسته‏ای كه ما شیاطین را به سراغ كافران می‏فرستیم كه از راه به درشان می‏برند.

یعنی: ما شیاطین را به سوی كافران فرستادیم تا آنان را شدیداً تحریك نموده و از راه به در برند.

شبكه تخصصی قرآن تبیان


1. كهف/62

2. توبه/91

3. حدید/16

4. ابوجعفر محمد بن علی بن نعمان كوفی معروف به (مۆمن الطاق) از اصحاب امام صادق علیه السّلام بود. مخالفین او را (شیطان الطاق) می‏گفتند. دكانی داشت در كوفه در محلّی معروف به (طاق المحامل). در زمان او پول قلبی (= تقلّبی) پیدا شده بود كه كسی نمی‏شناخت به ملاحظه آنكه باطن آن پولها قلب بود نه ظاهرشان. لیكن به دست او كه می‏دادند، می‏فهمید و بیرون می‏آورد قلب آن را. بدین سبب مخالفین او را (شیطان الطاق) می‏گفتند.

5. مریم/83

با بهره‌گیری از ام‌الكتاب