تبیان، دستیار زندگی
محمدتقی بهجت در اواخر سال 1334 ه.ق. در خانواده ای دیندار، در شهر فومن واقع در استان گیلان، چشم به جهان گشود. در ابتدای کودکی مادر وی درگذشت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قطره‌ای از دریا
آیت الله بهجت

محمدتقی بهجت در اواخر سال 1334 ه.ق. در خانواده ای دیندار، در شهر فومن واقع در استان گیلان، چشم به جهان گشود. در ابتدای کودکی مادر وی درگذشت. کربلایی محمود، پدر وی از مردان مورد اعتماد شهر فومن بود و در ضمن اشتغال به کسب و کار، به رسیدگی امور مردم می پرداخت. پدرش همچنین از ذوق ادبی برخوردار بوده و در رثای خاندان پیامبر اسلام به ویژه امام حسین (ع) شعر می سرود.

آیت الله بهجت از مجتهدین بزرگواری بود که عمری را در زهد و تقوا زندگی کرد. جهان تشیع، علمای بسیاری را به دنیای اسلام معرفی کرده است که آیت الله بهجت یکی از آن هاست.

ایشان  در 27 اردیبهشت 1388 به علت ایست قلبی درگذشت و در حرم فاطمه معصومه (س) دفن شد.

خاطراتی از آیت الله بهجت

*مشت هایی که در خانه باز می شد

 آقا از حرم که می خواست برگردد مشت هایش را می بست و دیگر باز نمی کرد تا برسد خانه و روی سر بچه ها دست بکشد.

*مردی که آزارش به مورچه هم نمی رسید

چند ساعت مانده بود به اذان صبح. طبق معمول بلند شده بود برای تجدید وضو. هوا خیلی سرد بود. از اتاق بیرون رفته بود. آنجا خورده بود زمین و دیگر نتوانسته بود بلند شود. چند ساعت بعد که آقا را پیدا کرده بودند دیده بودند در حالی که بدنش از سرما خشک شده همان طور که روی زمین افتاده دارد ذکرهایش را می گوید.

گفته بودند خب چرا صدا نکردید؟ فرموده بود، خب؛ نخواستم اذیت بشوید!

* کارهای شخصی

کارهای شخصی اش را به هیچ وجه به کسی نمی گفت. مثلاً می آمد پایین می دید که دندان مصنوعی هایش را جا گذاشته، برمیگشت بالا دندان ها را برمی داشت. یا دنبال عصایش که می خواست بگردد به هیچ کس نمی گفت.

* سفر به مشهد

مشهد که می رفتند خیلی اصرار داشت توی نگهداری از بچه ها کمک کند تا عروسشان هم به زیارت برسد. می گفت بچه ها را بگذارید پیش من. وسایل و خوراکی هایشان را هم بگذارید و خودتان بروید زیارت.

از حرم که برمی گشتند می دیدند آقا بچه ها را بغل کرده تا آرام باشند یا خوابانده و همین طوری توی بغلش راه می برد که بیدار نشوند و در حال ذکر و عبادت خودش است.

* مهربان حتی با حیوانات

دلش می خواست مرغ و خروس در خانه داشته باشند. و هم اصرار داشت که رسیدگی به مرغ و خروس ها را خودش تنهایی انجام دهد. صبح از مسجد که برمی گشت اول آب و دانه ی مرغ و خروس ها را می داد و قفسشان را مرتب می کرد.

خودش پوست خیارها و غذاهای مانده را از توی خانه جمع می کرد می آورد برای حیوان ها. بعد ظرفی را که با آن غذا آورده بود توی حوض می شست و می آورد داخل خانه. یک بار هم اول شب به مرغ و خروس ها سر می زد. یک بار بعد از عبادت یک ساعته سر شب هایش. یک بار هم موقع خواب که روی قفس را با پتوی مخصوصشان می پوشاند، می گفت سرما می خورند.

یکی از مرغ ها مریض شده بود، خیلی حالش بد بود. اهل خانه چندان موافق نبودند که مرغ ها از قفس بیرون بیایند، کثیف کاری می شد.

آقا هر روز مرغ مریض را یک ساعتی از قفس بیرون می آورد و خودش بالای سرش می ماند و مراقب بود. می گفت خب حیوان باید قدم بزند که حال و هوایش عوض شود و بهبود پیدا کند.

حدود یک ماه بود که حیوان کاملاً حالش خوب شده بود. فردا عصری که آقا رحلت کرد دیده بودند که حیوان هم مرده...

فرآوری:نعیمه درویشی

بخش کودک و نوجوان تبیان


منابع: ویکی پدیا، شاهد نوجوان

مطالب مرتبط:

شیخ بهایی

علامه امینی و الغدیر

سیدبن طاووس کیست؟

علامه طباطبایی

معلم شهید

برادر و خواهر قهرمان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.