مادر مهربانم
مادرم ،خسته ای، بیا بنشین
این همه كار كرده ای، بس نیست؟
غیر از تو ،بگو در این خانه
ای عزیز همه ، مگر كس نیست؟
صبح پیش از تمام ما بیدار
می شوی ، كار می كنی تا شب
با دو خورشید مهربان در چشم
با بهار تبسمی لبخند
آخر شب كه ما همه خوابیم
باز هم،مادرم ،تو بیداری
ذره ای خستگی نمی فهمی
تو مگر آفریده ی كاری؟
گاه در طول روز ،در خانه
كاری از ما بخواه ،مادر جان
دل من سوخت بس كه مظلومی
آه داری گناه،مادر جان
مادرم،من كه دخترت هستم
باید امروز همدمت باشم
شاد باشم،اگر تو هم شادی
هم كه غمناك از غمت باشم
من اگر كار خانه را كم كم
از تو در كودكی نگیرم یاد
می شوم پاك تنبل و بی عار
می رود زندگامی ام بر باد
فكر خود نیستی ، چه باید كرد!
فكر من باش،مادرم،آخر
مثل تو مادری شوم فردا
من كه امروز دخترم،مادر!
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع: مردان پارس (محمود کیانوش)