تبیان، دستیار زندگی
اولین بار بود که استاد را می‌دیدم. عبای ساده‌ای بر دوش انداخته بود و لباس راحت راه‌راه آبی بر تن داشت. محاسن و موهای سپیدش صورت او را جلوه‌ای نورانی داده بود. با چهره‌ای خوش و خندان از ما استقبال کرد. لبخند از چهره‌اش محو نمی‌شد.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : طاهره نعمتی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

استاد لب از سخن فروبست!

به بهانه درگذشت او!

شمع


اولین بار بود که استاد را می‌دیدم. عبای ساده‌ای بر دوش انداخته بود و لباس راحت راه‌راه آبی بر تن داشت. محاسن و موهای سپیدش صورت او را جلوه‌ای نورانی داده بود. با چهره‌ای خوش و خندان از ما استقبال کرد. لبخند از چهره‌اش محو نمی‌شد. گویی ایشان را سال‌هاست که می‌شناسم. مهربان و دوست‌داشتنی بود. زندگی ساده و خانه محقری داشت. هنوز گرمی دستان استاد را در وجود خود حس می‌کنم.

راستش را بخواهی استاد را خوب نمی‌شناسم، شاید در حد نامی كه بر روی قرآن یا نهج‌البلاغه‌ای با ترجمه ایشان، خودنمایی می‌كرد... چیز تازه‌ای نیست! هنوز هم خیلی‌ها هستند كه حقها بر گردن ما دارند و برایمان گمنام‌اند! نمی‌شناسیمشان و وقتی هم برای شناختنشان نمی‌گذاریم.

شاید دلیلش این باشد كه چیزهای مهمتری برای دانستن داریم و افراد شایسته‌تری برای شناختن! مگر می‌شود ندانیم فلان هنرپیشه، نامش چیست، چند ساله است، جه رنگی را دوست دارد، معمولا برای تفریح به كجا می‌رود، چه غذایی برای او محبوبتر است، آیا ازدواج كرده یا نه؟؟! و دهها و صدها  دانستنی مفید دیگر كه دانستنش قطعاً برای رشد و كمالمان ضروری است!

اغراق نیست اگر بگویم كه بسیاری از ما ممكن است ساعت‌های زیادی از عمر خود را برای جمع آوری این اطلاعات صرف ‌كنیم و با اشتیاق فراوانی از آنچه آموخته‌ایم سخن بگوییم  اما اگر كسی از ما بخواهد كه فقط چند دقیقه ای در مورد زندگی اندیشمندان و اهل دانش و بینش كه عمری را برای كسب معارف و علوم صرف كرده اند مطالعه كنیم یا بشنویم شاید انجام آن برای بسیاری از ما دشوار باشد!

چرا اینگونه است؟! حقیقتاً چرا اینگونه است؟ چرا آنچه را كه ارزشی برای دانش آن نیست با اشتیاق فراوان می آموزیم و از آنچه زیبنده دانستن است ابا داریم؟!

نمی خواهم نصیحت كنم كه خود بیش از هركسی محتاج نصیحتم . شاید این حرفها به مثابه تلنگری باشد برای اینكه زین پس كمی حواسم به روح و جانم و آنچه كه بر صفحه آن می نگارم باشد... كمی حواسم باشد كه اگر وقتی برای زیستن به من ارزانی شده، نه به این خاطر است كه شایسته این لطف پروردگار بوده ام، بلكه فرصتی است گذرا برای بهره‌مندی از نعمت ها و الطاف خداوندی و كسب نور تا موجب سرور ابدی‌ام گردد و این سرور و بهره‌مندی ابدی لوازمی دارد از جنس دانستن و عمل كردن! ضروریاتی همچون فهمیدن و به كردار درآوردن! اما اینكه دانستن چه چیزی ما را بهتر و زودتر به آن مقصود نهایی می‌رساند هم موضوع قابل تأملی است...

استاد را خوب نمی‌شناسم، شاید در حد نامی كه بر روی قرآن یا نهج‌البلاغه‌ای با ترجمه ایشان، خودنمایی می‌كرد تا اینكه چند روز پیش خبر درگذشت ایشان را در اخبار شنیدم ، نمی‌دانم چرا با اینكه نمی شناختمشان دلم اینقدر گرفت، شاید چون پیرمرد نورانی‌ای بود...

داشتم می گفتم ... استاد را خوب نمی‌شناسم، شاید در حد نامی كه بر روی قرآن یا نهج‌البلاغه‌ای با ترجمه ایشان،

شمع

خودنمایی می‌كرد تا اینكه چند روز پیش خبر درگذشت ایشان را در اخبار شنیدم ، نمی‌دانم چرا با اینكه نمی شناختمشان دلم اینقدر گرفت، شاید چون پیرمرد نورانی‌ای بود... شاید چون مهربان و ساده به نظر می‌رسید ... شاید چون نامش با قرآن و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه گره خورده بود .... و شاید چون استاد بود!!

از وقتی پا به دانشگاه گذاشتم استادی كه ریشش سفید شده بود برایم استادتر از دیگران بود. برایم ارزش دیگری داشت  كسی كه محاسنش را در راه علم سفید كرده بود... مخصوصا اگر آن علم، علم دین بود!

... استاد عبدالمحمد آیتی در اردیبهشت‎ماه 1305 در شهرستان بروجرد به دنیا آمد.

او ابتدا در این شهر به مکتب‎خانه سنتی آغاباجی رفت ولی والدینش او را به دبستان اعتضاد ـ که قدیمی‌ترین مدرسه مدرن در بروجرد بود ـ فرستادند.

مرحوم آیتی در سال 1320 وارد دبیرستان شد و در سال‎های آخر، به تحصیل علوم حوزوی علاقمند شد و به مدرسه علمیه نوربخش رفت و چند سالی در آنجا علوم اسلامی را فرا گرفت.

وی در سال 1325 وارد دانشکده معقول و منقول دانشگاه تهران شد و پس از به پایان بردن دوره لیسانس، به خدمت وزارت آموزش و پرورش درآمد و برای تدریس به بابل رفت.

او بیش از 30 سال در شهرستان‌ها و تهران به عنوان دبیر به تدریس پرداخت و در کنار تدریس، سردبیری ماهنامه آموزش و پرورش را نیز بر عهده داشت و در دانشگاه فارابی و دانشگاه دماوند ادبیات فارسی و عربی تدریس کرد.

این نویسنده معاصر، اولین بار در سال 1340 در «کتاب هفته» مطلبی با نام «باتلاق» نوشت و به‌دنبال آن، رمان «کشتی شکسته» تاگور را ترجمه و به بازار فرستاد. ایشان از مترجمان بنام عربی به فارسی است و ترجمه‌های فارسی قرآن مجید، نهج‌البلاغه و صحیفه سجادیه را منتشر کرده است.

وی، رئیس شورای علمی دانشنامه تحقیقات ادبی فرهنگستان نیز بوده است.

استاد آیتی

عبدالمحمد آیتی به عنوان چهره‌ ماندگار معرفی شده بود و برخی از آثارش عبارت‌اند از: کشتی شکسته (ترجمه‌)؛ تحریر تاریخ وصّاف؛ آمرزش ابوالعلا معری (ترجمه‌) و همچنین روش و تطبیق فلسفه اسلامی؛ گزیده و شرح خمسه نظامی؛ تاریخ ابن‌خلدون (العبر)؛ شکوه قصیده؛ تاریخ دولت اسلامی در اندلس؛ ترجمه فارسی قرآن مجید؛ ترجمه نهج‌البلاغه، ترجمه صحیفه سجادیه، شکوه سعدی در غزل؛ شرح و ترجمه معلّقات سبع، الغارات در حوادث سال‌های معدود خلافت علی (ع‌)؛ گنجور پنج گنج؛ شرح منظومه مانلی و پانزده قطعه دیگر؛ سی رنج بردم، بازنویسی‌شده از فردوسی؛ قصه باربد و بیست قصه دیگر از شاهنامه؛ معجم‌الأدبا (ترجمه)؛ داوری حیوانات نزد پادشاه پریان (ترجمه‌)؛ گزیده شرح مقامات حمیدی؛ در تمام طول شب، شرح چهار شعر بلند نیما...

دمادم با قرآن به سر بردن، از زلال اندیشه‌های مولای شیعیان نوشیدن و نیوشیدن و از چشمه‌سارِ حضرت سجاد بهره گرفتن، روحیات و خلقیاتی سخت معنوی به ایشان هدیه کرده بود به گونه‌ای که در نخستین نشست و برخاستِ هر چند کوتاه، به وضوح می‌شد تلألو آن انوار نورانی را به عینه دید.

خوب است وصفی از استاد آیتی را از زبان دوستانی كه از نزدیك با ایشان در ارتباط بودند بشنویم. یكی از این دوستان در یادداشتی به مناسبت درگذشت ایشان چنین می نویسد:

" دمادم با قرآن به سر بردن، از زلال اندیشه‌های مولای شیعیان نوشیدن و نیوشیدن و از چشمه‌سارِ حضرت سجاد بهره گرفتن، روحیات و خلقیاتی سخت معنوی به ایشان هدیه کرده بود به گونه‌ای که در نخستین نشست و برخاستِ هر چند کوتاه، به وضوح می‌شد تلألو آن انوار نورانی را به عینه دید. این‌ها نه از باب برشمردن نیکویی‌ها که برشمردن صفاتی بود که می‌تواند راهنمایی راهگشا، پیش روی جست‌وجوگرانی در ابتدای راه باشد تا با برگزیدن راه و اندیشه‌ای درخور و برگرفته از عمق اندیشه خود را چون استاد از دست رفته و بر دلنشسته‌مان برای همیشه جاودانگی از جنس قداستِ اندیشه‌ی دینی بخشند به گونه‌ای که خُرد و کلان ِ دنیای ادب و اندیشه بر شایستگی بی‌بدیل این استاد معترف باشند و مقر و صد البته مفتخر به آموختن حتی پاره کلامی اندک..."

دلم می خواهد این یادنامه را با بیان خاطره‌ای كه فرامرز شعاع حسینی از دیدار با استاد در آخرین روزهای حیاتشان به خاطر دارد، به پایان ببرم ، راستش را بخواهی خیلی دلم می خواست جای او بودم و استاد را چند روز پیش از رفتنش ملاقات می كردم:

استاد آیتی

" اولین بار بود که استاد را می‌دیدم. عبای ساده‌ای بر دوش انداخته بود و لباس راحت راه‌راه آبی بر تن داشت. محاسن و موهای سپیدش صورت او را جلوه‌ای نورانی داده بود. با چهره‌ای خوش و خندان از ما استقبال کرد. لبخند از چهره‌اش محو نمی‌شد. گویی ایشان را سال‌هاست که می‌شناسم. مهربان و دوست‌داشتنی بود. زندگی ساده و خانه محقری داشت. هنوز گرمی دستان استاد را در وجود خود حس می‌کنم. گاهی چون فردی عامی با نگاهش به ما خیره می‌شد و زمانی دیگر چون متفکر عالمی سخن می‌گفت و چون سکوت می‌کرد انگار غرق تفکر و مرور زندگی پربارش بود. شاید زودتر از این منتظر ما و دیگران بود که از تنهایی رهایی یابد. کاش زودتر از این توفیق دیدارش را داشتیم تا از صحبت‌های نغز و حکیمانه و نصایح او که حاصل یک عمر مطالعه و مجاهدت بود بیش از این بهره ببریم.

نویسنده: نعمتی

كارشناس شبكه تخصصی قرآن تبیان