تبیان، دستیار زندگی
من هرگز خود را چیزی نمی دانم و در شمار افراد موجود جای نمی دهم ، آنچه ممكن است مرا به این وضع رسانده باشد این است كه همواره دانشوران را به نیكی یاد كرده ، یادشان را گرامی داشتم ، هرگز اشتغال به تحصیل را رها نكردم و آن را بر هر كاری مقدم می دارم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

محمدباقر وحید بهبهانی(٢)

محمدباقر وحید بهبهانی(2)
من هرگز خود را چیزی نمی دانم و در شمار افراد موجود جای نمی دهم ، آنچه ممكن است مرا به این وضع رسانده باشد این است كه همواره دانشوران را به نیكی یاد كرده ، یادشان را گرامی داشتم ، هرگز اشتغال به تحصیل را رها نكردم و آن را بر هر كاری مقدم می دارم.

در ادامه مقاله قبل، توجه شمارا به قسمت دوم جلب مینمایم.

حجت خداوند

منابع موجود چنان می نماید كه دو فقیه بزرگ كربلا به توافقی اصولی دست یافتند. شیخ بحرانی كه خبرگرایی را مسلكی نادرست می انگاشت ، گفتار گوهر یگانه دریای دانش را پذیرفت و برای از میان بردن اندیشه خبرگرایی با وی یار شد.

در پی این توافق دانشجویان و زائران حریم پاك سالار شهیدان با پدیده ای شگفت روبه رو شدند. روزی استاد فقیهان شیعه در صحن شریف حسینی ایستاد و با صدای بلند فریاد برآورد: ای مردم ، من حجت خدا بر شمایم .

دانشجویان و محققان از هر سو پیرامونش گرد آمده ، پرسیدند: چه می خواهی ؟

آفتاب رخشان آسمان فقاهت فرمود: می خواهم استاد شیخ یوسف بحرانی منبرش را به من سپرده ، شاگردانش را به حضور در درس من فرمان دهد.

شاگردان خبر ظهور دانشور دلاور بهبهان و خواسته اش با شیخ بحرانی در میان نهادند.

شیخ ، كه بر درستی راه فقیه بهبهانی ایمان داشت . منبر تدریس را به وی سپرد. گوهر یگانه حوزه های علمی شیعه سه روز بر جایگاه استاد بحرانی تكیه زده ، به درس و بحث پرداخت .

او در این مدت اكثر دانشجویان را به راه درست باز گرداند و شیخ یوسف را خشنود ساخت . آن بزرگوار در راستای فروپاشی اندیشه خبرگرایی نماز جماعت شیخ یوسف را تحریم كرد. فقیه بحرانی ، كه در دل با اهداف بلند وحید بهبهانی موافق بود، در پاسخ گروهی از مردم نماز آن مجتهد گران پایه را درست شمرد و چون با اعتراض جمعی از طرفدارانش روبه رو شد گفت : تكلیف شرعی او همان است كه می گوید و تكلیف شرعی من این است ، هر یك از ما به وظیفه الهی خود عمل می كنیم .

تلاشهای پیدا و نهان وحید در كنار همكاری همه جانبه فقیه بحرانی به از میان رفتن كامل اخباریان انجامید. در سال 1186 ق دانشمند بزرگ بحرینی زندگی را وداع گفت و وصیتنامه ای از خود بر جای نهاد كه می تواند از سند روشن دوستی و پیوند آن پاكان شمرده شود، او وصیت كرده بود كه وحید بهبهانی بر وی نماز گزارد.

سیره سبز

سرور فقیهان كربلا لباسهای ساده می پوشید، همنشینی با تهیدستان را دوست داشت و در برآورده ساختن نیاز ناتوانان جامعه از هیچ كوششی دریغ نمی كرد. بسیار اتفاق می افتاد كه استاد بزرگ بهبهان عبادت استیجاری انجام می داد و درآمد آن را به شاگردان تنگدستی چون میرزای قمی می سپرد تا در راه دانش اندوزی به كار گیرد.

میرزا محمد تنكابنی می نویسد:

زوجه آن جناب در ایام زمستان جبه ای بر او درست كرد. آن بزرگوار جبه را پوشید و چون وقت مغرب شد به مسجد رفت . در راه یكی از اوباش كلاه از سر برداشته ، برهنه پای نزد آقا شتافت و عرض كرد: آقا، سرم برهنه است و كلاهی ندارم ، هوا سرد است ، فكری برایم كنید.

آن جناب فرمود: چاقو همراه داری ؟

مرد پاسخ داد: آری .

استاد با چاقو یك آستین جبه را برید به مرد تهیدست داد و فرمود: این آستین را بر سر بگذار و شب را بگذران تا صبح فكری برایت شود.

چون به خانه بازگشت همسرش جبه وی را بی آستین دید بسیار ناخشنود شد و گفت : من مدتها زحمت كشیده ، جبه ای آماده ساختم شما آن را ناقص ‍ كردید.

علاوه بر این فقیه یگانه روزگار زندگی فرزندانش را نیز زیر نظر داشت تا در استفاده از نعمتهای جهان زیاده روی نكنند و پابرهنگان جامعه را از یاد نبرند. روزی حضور زنی با پیراهن رنگارنگ در خانه توجه اش را جلب كرد.

از اطرافیان پرسید: این زن كیست ؟

گفتند: عروستان است ، آقا عبدالحسین لباس تازه برایش خریده .

استاد خشمگینانه به چهره فرزندش نگریسته ، وی را از تكرار این كردار باز داشت ، آقا عبدالحسین این آیه را تلاوت كرد: قل من حرم زینه الله التی اخرج لعباده...

وحید دوران فرمود: من نیز این آیه را شنیده ام ولی بسیاری از فقیران پیرامون ما زندگی می كنند كه به ناداری ما تسلای خاطر می جویند.

نوه گرانقدر آن فقیه فرزانه درباره دنیا گریزی پدربزرگ ارجمندش چنین نوشته است :

در همه عمر به گردآوری زخارف دنیوی همت مصروف نفرموده ، بلكه اصلا به سكه های مختلف دینار و درهم و فرق انواع آنها مطلع نبود. عزلت از اهل دول بر مزاج آن بزرگوار به غایت استیلا داشت و از معاشرت آنها دامن كشیده ، مصاحبت با فقرا را خوش داشت .

استاد یگانه بهبهان از كسی هدیه نمی پذیرفت بر این سیره نیك پای می فشرد و از شاگردانش می خواست كه به جای پرداختن به این مسائل به درس و تحقیق روی آورند. یكی از شاگردان وی در این باره خاطره ای شنیدنی دارد:

هنگامی كه در كربلا از محضر آقا، فیض می بردم تاجری به زیارت آمد و پارچه ای برای آقا هدیه آورد. او شنیده بود كه آقا از پذیرفتن هدیه سر باز می زند پس در پی چاره ای بود تا هدیه اش پذیرفته شود.

... او نزد من آمد و از من خواست در این راه اقدامی كنم ولی نپذیرفتم . مرد بر خواسته اش پای فشرد و گفت : اگر كاری كنی آقا این پارچه قبایی را بپذیرد یك قبا نیز به شما می دهم ...

پارچه را از تاجر گرفتم و در گرمای هوا به خانه استاد رفتم و بر در كوفتم . آقا با پیراهن عربی و شب كلاه تشریف آورده ، در را گشود و چون مرا دید، فرمود: چه شده است ؟

گفتم : آقا مرد مومنی هدیه ای برایتان آورده تا جامه خود سازید. آقا دگرگون شد و خشمگینانه فرمود: گمان كردم در این هوای گرم ، آمده ای تا مساله ای علمی بپرسی یا یكی از مشكلات علمی را حل كنی .

بعد در را بست و برگشت . من عرض كردم : آقا، عرض دیگری نیز دارم .

آقا در گشود و فرمود: چه چیز است ؟

عرض كردم : این مرد وعده داده اگر شما پارچه را قبول كنید، یك پارچه قبایی هم به من دهد، راضی نشوید این فرصت از دستم برود.

آقا خندید و فرمود: فرزندم ، درس بخوان ، وقت خویش را در این كارها تلف نكن .

پس پارچه را پذیرفت و فرمود: به این شرط می پذیرم كه دیگر هرگز از این كارها نكنی .

البته این رفتار مرجع پاك رای كربلا تنها به مردم عادی اختصاص نداشت آن بزرگمرد درباریان و شاهزادگان را نیز نومید می كرد و از پذیرش هدایایشان سر باز می زد. در كتاب فردوس التواریخ چنین می خوانیم :

قرآنی به خط میرزای تبریزی ، كه جلد آن به یاقوت و الماس و زبرجد و سایر رنگهای گرانبها آراسته بودند، از سوی سلطان آقا محمد خان برای آقا فرستاده شد. آورندگان قرآن به منزل آقا رفته ، در كوفتند. آقا در را باز كرد و در حالی كه قلم به دست مباركش بود به فرستادگان دربار نگریست و فرمود: چه كار دارید؟

گفتند: حضرت سلیمان قرآنی برایتان فرستاده است .

آن حضرت نگاهی به قرآن آراسته كرده ، فرمود: این زینتها چیست كه بر جلد آن فرا گرفته ؟

پاسخ دادند: سنگهای گرانبهاست .

استاد فرمود: چرا كلام خدا را چنین كرده ، سبب حبس و تعطیل آن می شوید. آنها را از جلد قرآن جدا كرده ، بفروشید و قیمتش را میان دانشجویان علوم دینی و تهیدستان قسمت كنید.

فرستادگان دربار گفتند: قرآن را بپذیرید، به خط میرزای تبریزی است و بهای بالایی دارد.

استاد فرمود: هر كس قرآن را آورده ، آن را نزد خویش نگهدارد و پیوسته تلاوت كند.

یگانه روزگار با این سخن در را بست و پی كار خویش رفت .

راز سرافرازی

فقیه فرزانه كربلا با همه گستردگی اندیشه و ژرفنای دانشی كه داشت بسیار گشاده رو، شیرین گفتار و فروتن بود. روزی گروهی از مومنان ضمن نامه ای از وی پرسیدند: چگونه به چنین جایگاه بلندی در دانش ، سرافرازی ، شرافت و مقبولیت دوسرا دست یافته اید؟

آن بزرگوار در پاسخ نوشت : من هرگز خود را چیزی نمی دانم و در شمار افراد موجود جای نمی دهم ، آنچه ممكن است مرا به این وضع رسانده باشد این است كه همواره دانشوران را به نیكی یاد كرده ، یادشان را گرامی داشتم ، هرگز اشتغال به تحصیل را رها نكردم و آن را بر هر كاری مقدم می دارم .

ادامه دارد...


منبع: پایگاه اطلاع رسانی حوزه.

تهیه و تنظیم: سید صدرالدین مرتجی-گروه حوزه علمیه تبیان