تبیان، دستیار زندگی
کسانی هستند که فکر می کنند همیشه درست می گویند و همیشه حق با آن هاست . انگار این آدمها در هیچ موردی مسئول و مقصر نیستند و به ندرت پیش می آید که خدای ناکرده دچار احساس گناه شوند .
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

وقتی عاشق خودم شدم ...


کسانی هستند که فکر می کنند همیشه درست می گویند و همیشه حق با آن هاست . انگار این آدمها در هیچ موردی مسئول و مقصر نیستند و به ندرت پیش می آید که خدای ناکرده دچار "احساس گناه" شوند .


خودشیفتگی

این افراد همیشه علت وقایع را بیرون از خود جست و جو می کنند ؛ و به این دلیل گمان می کنند همیشه درست می گویند . درواقع "من " آن ها فاقد عزت نفس واقعی است و اگر باور کنند که اشتباه کرده اند ، فرو می ریزند . در واقع این هسته "بزرگ منش" و "خود شیفته" ، گاردی است برای محافظت یک "من"  شکننده و آسیب پذیر .

خودشیفتگی چیست؟

خودشیفتگی از اختلال رابطه مادر و کودک در نخستین سال های زندگی و به خصوص یک سال اول تولد نشأت می گیرد . اگر نیازهای کودک ارضاء نشود و کودک ناکامی زیادی تحمل کند ، دچار احساس ناکامی ، تحقیر و ناامنی شدید می شود.

این احساسات ، عوارض متعددی را در ساختار روانی کودک به جا می گذارد . این افراد اعتماد خود را به جهان و آدمهایش از دست می دهند و قادر به برقراری ارتباط عاطفی عمیق با دیگران نیستند و توانایی همدلی کردن با دیگران را هم از دست می دهند . ( همدلی کردن به معنای این که خود را به جای موقعیت عاطفی دیگری قرار بدهند و احساسات او را درک کنند . )

به جبران این احساس ، در این گونه افراد یک "من" ایده آل مطلق و کامل به وجود می آید . ( من ایده آل آن چیزیست که فرد می خواهد در آینده بشود ) .

چون در این افراد هرگونه احساس نیاز ، مترادف با تحقیر و طرد شدن است ، در یک مکانیزم پیچیده این "من ایده آل " بر "من واقعی " فرد منطبق می شود ، یعنی فرد خود شیفته فکر می کند که مطلق کامل و ایده آل است و یک هسته بزرگ منشی پیدا می کند . ( پس به واسطه این کامل بودن دیگر به کسی نیاز ندارد .)

این فرد انگار بهتر و برتر از دیگران است . بنابراین همواره انتظار دارد مورد تحسین و تملق قرار گیرد .

احساس خصومت و دشمنی از عواطف پایه ای این افراد است . بدین معنا که نسبت به دیگران خشم و نفرت و حسادت دارند . آن ها با مکانیزم دفاعی فرافکنی ، این احساسات را به دیگران فرا می افکنند و احساس می کنند دیگران نیز با آن ها خصومت دارند .بنابراین بدبین می شوند.

این گونه افراد چون خودشان می خواهند به طور کامل خوب باشند ، وجود بد خود را انکار نموده و به دیگران فرافکنی می کنند و دیگران به طور کامل بد می شوند .

بنابراین همیشه از مورد حمله یا مورد بهره برداری قرار گرفتن وحشت دارند . اما در واقع این خود آن ها هستند که به جای رابطه عاطفی مساوی با دیگران ، از آن ها بهره برداری و سوء استفاده می کنند و درازای این کار به هیچ وجه دچار احساس گناه نمی شوند.

 در مواجهه با ناکامی به جای افسرده شدن اغلب پرخاشگر می شوند و به سرعت افکار انتقام جویانه پیدا می کنند .

این گونه افراد انتقاد را نمی توانند تحمل کنند و آن را مترادف "همه بد شدن و طرد شدن" می گیرند . بلافاصله ترس و نفرت پیدا می کنند و فرد مقابل را انتقام جویانه بی ارزش می دانند و او را طرد می کنند

در این افراد اطاعت از قانون ، اغلب از ترس مجازات است . در واقع می توان گفت که برخی از این افراد ویژگی های پنهان ضداجتماعی و بزهکارانه دارند .

وجدان اخلاقی در این افراد آزارگر ، رشد نایافته ، تنبیه کننده و ترساننده است . آن ها خود در همانند سازی با این وجدان اخلاقی واجد همین خصوصیات شده و با د یگران این گونه برخورد می کنند . فردی که صاحب چنین وجدان اخلاقی است ، در مواردی خود فردی سادیستیک و قلدر و زورگو می شود .

این گونه افراد انتقاد را نمی توانند تحمل کنند و آن را مترادف "همه بد شدن و طرد شدن" می گیرند . بلافاصله ترس و نفرت پیدا می کنند و فرد مقابل را انتقام جویانه بی ارزش می دانند و او را طرد می کنند .

این خصوصیاتِ آمیخته از خود شیفتگی و آسیب پذیری ، ویژگی جالب دیگری را هم به وجود می آورد و آن "روابط سلطه – زیر سلطه "  است که به صورت پلکانی در می آید : بدین معنا که روابط مساوی از بین می رود : یعنی این افراد یا سلطه گرند یا زیر سلطه : اگر فرد مقابل را در موضع پایین تر ببیند ، به شدت سلطه گرند و از او بهره برداری می کنند و اگر از خود قلدرتر ببینند ، تحت سلطه او در می آیند .

این افراد ، در مقابل کسانی که بالاتر از خود می بینند ، احساس کهتری و بندگی می کنند . این احساس ترس و تهدید ، فرهنگ تملق و نوچه پروری را به وجود می آورد . احترامی که در بسیاری از موارد ، از روی چاپلوسی است ، نه احترامی بالغانه به یک بالغ ؛ بلکه ستایش ابهت یک قدرت برای کسب امنیت ، یا احترامی از روی ترس شدید . همین افراد در جایی که خود را صاحب قدرت بیشتری ببینند و احساس امنیت بیشتری کنند به سلطه گر تبدیل می شوند و زیر دست پیدا می کنند .

این نوع تعاملات بیمارگونه و غیر انطباقی چه در روابط کاری و اجتماعی و چه در روابط عاطفی ، بسیار مشاهده می شود .

خودشیفتگی

فرق میان قدرت و قلدری چیست؟

قدرت از توامندی یک "من " رشد یافته و پخته به وجود می آید . و قلدری از همانند سازی با یک وجدان اخلاقی سختگیر ، بی رحم و تنبیه کننده .

یکی از پیش شرط های قدرت ، توانایی در اعتماد کردن به هستی است . در حالی که قلدری حاصل بی اعتمادی و خصومت نسبت به جهان است .

قدرت ، ره آورد عزت نفس واقعی "من" است اما قلدری نتیجه احساس تحقیر و ناکامی شدید در "من " می باشد. قدرت تولید مهربانی و همدلی می کند ، برعکس قلدری تولید سادیسم و بهره برداری و سوء استفاده از فرد مقابل می نماید .

رابطه با فرد قدرتمند باعث رشد و تقویت من فرد دوم می شود ، در حالی که رابطه با فرد قلدر گرچه امنیت کاذب می آفریند اما در نهایت سبب ضعف در من فرد دیگر می شود . بنابراین می توان قدرت را از قلدری جدا کرد .

همان طور که عرض شد اگر در روان فرد ، من ایده آل خودشیفته و سلطه گر وجود داشته باشد ، هم بنده سلطه گر می شود و هم در جایی که احساس امنیت و قدرت کند خود تبدیل به دیکتارتور می شود .

خودشیفتگی در خانواده

در روابط عاطفی درون خانواده اغلب مردها خودشیفته و سلطه گرند ، اما این یک تبانی ناخودآگاه زن و مرد است . بدین معنا که اغلب زنان به علت وجود این من ایده آل در روانشان دیکتاتور پرورند . چه در رابطه با پسران خود و چه در رابطه با شوهران خود . همین زن ها اگر به هر دلیلی در موقعیتی احساس امنیت بیشتر کنند ، به رغم این که قبلا تا حدی آزارخواه به نظر می رسیدند ، قادرند تبدیل به یک قلدر سلطه گر بشوند .

تمام این نمونه ها حاکی از فرهنگ قلدری و قلدرپروری و در عین حال نوچه پروری است . انسان هایی که جایی قلدری و خودشیفتگی خود را بروز می دهند و در جای دیگر به یک منبع قلدر و خودشیفته آویزان می شوند .

هیچ یک از این روابط مساوی و بالغانه نیست ؛ و حکایت از عدم عزت نفس در من انسان دارد .

انسان بالغ و پخته نه خود ایده آلیزه می شود و نه دیگری را ایده آلیزه می کند . نه طلب نوچه می کند و نه خود نوچه می شود .نه سلطه پذیر است نه سلطه گر . نه تشنه ستایش شدن بیش از حد است نه ستایشگر افراطی دیگری .

انسان قوی ، مغرور است اما خودخواه و خود شیفته نیست . غرور ، یک احساس رشد یافته ی ناشی از درک واقعی خویشتن و دوست داشتن و احترام گذاشتن به ویژگی های واقعی است . چنین انسانی نیاز ندارد برای دریافت قدرت ، دیگری را به زیر سلطه بکشاند . خود نیز سلطه کسی را نمی پذیرد . زیرا به علت امنیت ناشی از "عزت نفس من خویش " ، به گرفتن چنین امنیت کاذبی نیاز ندارد . در چنین انسانی من ایده آل خودشیفته و کامل و دیکتاتور وجود ندارد .

در انتها می توان این چنین گفت : خودخواهی و خودشیفتگی ، به معنای تحسین خویش است و در نتیجه برداشت های غیر واقعی از خویشتن در بستر یک "من" باد کرده و ایده آلیزه شده است . همچنین واکنشی جبرانی است به احساس حقارت و ناامنی در دوران کودکی  و عدم عزت نفس در بزرگسالی .

سرور حاجی سعید

بخش خانواده ایرانی تبیان


مطالب مرتبط:

بهانه‌تراشی بجای عذر خواهی!

بهترین ترمیم کننده ی رابطه ها

کنار آمدن با یک مشکل آفرین

کلید ورود به دنیای بدقلق‌ها!

ظرف شما چقدری است؟

موارد لازم برای برقراری ارتباط موثر

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.