تبیان، دستیار زندگی
نخچیران که مانند انسان های ظاهر بین تنها به ظاهر و جثۀ ریز خرگوش توجه دارند، او را مورد تمسخر قرار داده و این کار را بعید می دانند. خرگوش طی گفتگویی که با آنها انجام می دهد، آنها را نسبت به این موضوع کنجکاو می کند.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

لفظ‌ها و نام‌ها چون دام‌هاست

"شیر و نخچیران 2"


در بخش اولِ حکایت "شیر و نخچیران"، داستان تا به آنجا پیش رفت که خرگوش به سایر نخچیران پیشنهاد می دهد تا از شّر ظلم شیر رهایشان کند.

لفظ‌ها و نام‌ها چون دام‌هاست

نخچیران که مانند انسان های ظاهر بین تنها به ظاهر و جثه ریز خرگوش توجه دارند، او را مورد تمسخر قرار داده و این کار را بعید می دانند. خرگوش طی گفتگویی که با آنها انجام می دهد، آنها را نسبت به این موضوع  کنجکاو می کند. در این نوشتار به ادامه این داستان می پردازیم.

بعد از آن گفتند کای خرگوش چُست                             در میان آر آنچه در ادراک توست

ای که با شیری تو در پیچیده یی                                       بازگو رایی که اندیشیده یی

مشورت، ادراک و هوشیاری دهد                                 عقل ها، مر عقل را یاری دهد

گفت پیغمبر: بکن ای رای زن                                         مشورت کالمستشار موتمن

نخچیران به خرگوش گفتند: ای خرگوش چالاک هرآنچه در فکر و اندیشه ات است را برای ما بازگوکن و بپو چه ندبیری اندیشیده ای؟ با ما مشورت کن چرا که مشورت به آدمی درک و هوشیاری داده و عقل ها به یکدیگر یاری می رسانند. همانطور که پیامبر گفته اند: ای مشورت کننده، مشورت که زیرا که مشاور امین است.

خرگوش به آنها اینگونه پاسخ می دهد:

گفت: هر رازی نشاید باز گفت                    جفت، طاق آید گهی، گه طاق جفت

از صفا گر دم زنی با آینه                                                تیره گردد زود با ما آینه

در بیان این سه، کم جنبان لبت                             از ذهاب و از ذهب وز مذهبت

کین سه را خصم است بسیار و عدو                 در کمین ات ایستد چون داند او

ور بگویی با یکی دو، الوداع                                      کُلُ سّر جاوَزَ الاثنینِ شاع

مشورت کردی پیمبر بسته سر                        گفته ایشانش جواب و بی خبر

در مثالی، بسته گفتی رای را                             تا نداند خصم، از سر، پای را

او جواب خویش بگرفتی ازو                             وز سوالش می نبردی غیر، بو

پاسخی که خرگوش در این بخش به نخچیران می دهد پاسخی زیبا و در خور تامل است. خرگوش به آنها اینگونه پاسخ می دهد که: درست نیست که هر رازی گفته شود، چون ممکن است که بازگو کردن راز برای ما زیانی به بار بیاورد.

به طور مثال اگر از روی پاکی و صفا روی آیینه تنفس کنی، بلافاصله آیینه از بخار نفسِ تو پوشیده می شود. و این را همیشه بدانید که در مورد این سه موضوع همیشه کمتر با کسی صحبت کنید، اول درباره راه و مقصدت، دوم درباره مال و اموالت و سوم درباره اعتقاداتت، چرا که این سه اصل دشمن بسیاری دارند و هرگاه دشمنت از این سه موضوع درباره تو خبر داشته باشد برای ضربه زدن به تو هرکاری می کند.

هر کس که از روی تنبلی و سستی شکر و سپاسی انجام ندهد ناچار از روی نادانی راه جبر را در پیش می گیرد و هر کسی که به جبر متوسل شود، خود را پریشان و بیمار کرده و در نهایت جایگاهش گورستان است

اگر یک راز را به یکی دو نفر بگویی باید با آن وداع کنی، چرا که هر رازی که بین دو نفر گفته شد حتما فاش می شود. پیامبر هم هرگاه در مجلسی قصد مشورت با یاران خود را داشت، موضوع را سربسته می گفت و آنها هم پاسخ می دادند و کسی متوجه نمی شد. ایشان سخنان خود را با مثال عنوان می کردند تا دشمنان چیزی متوجه نشوند و یاران هم به شکل کاملا سربسته پاسخ می دادند.

خرگوش از نقشه و مکر خود به کسی حرفی نمی زند و با تاخیر فراوان بخ نزد شیر می رود.

ساعتی تاخیر کرد اندر شدن                                بعد از آن شد پیش شیرِ پنجه زن

زان سبب کاندر شدن او ماند دیر                         خاک را می کند و می غریّد شیر

گفت: من گفتم که عهد آن خسان                    خام باشد خام و سست و نارسان

دمدمه ایشان مرا از خر فکند                                چند بفریبد مرا این دهر؟ چند؟

سخت درماند امیر سست ریش                   چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش

هرکه ماند از کاهلی بی شکر و صبر                     او همین داند که گیرد پای جبر

هرکه جبر آورد خود رنجور کرد                             تا همان رنجوری اش در گور کرد

خرگوش به هنگام رفتن به سوی شیر یک ساعت تاخیر کرد و آنگاه به نزد او رفت. از طرفی به دلیل تاخیر خرگوش، شیر از روی خشم خاک را می کند و می نالید و با خود زمزمه می کرد که: من گفتم پیمان این فرمایگان، خام و نااستوار و ناقص است. نیرنگ آنها مرا از رسیدن به مطلوبم دور داشت، این روزگار تا کی می خواهد مرا فریب دهد؟ سلطان نادان در کار خود درمانده می شود چرا که به خاطر حماقت خوب نمی اندیشد.

هر کس که از روی تنبلی و سستی شکر و سپاسی انجام ندهد ناچار از روی نادانی راه جبر را در پیش می گیرد و هر کسی که به جبر متوسل شود، خود را پریشان و بیمار کرده و در نهایت جایگاهش گورستان است.

شیر اندر آتش و در خشم و گور                          دی کان خرگوش می آید ز دور

می دود بی دهشت و گستاخ او                       خشمگین و تند و تیز و ترشرو

چون رسید او بیشتر نزدیک صف                     بانگ بر زد شیر: هان ای ناخلف

من که گاوان را ز هم بدریده ام                          من که گوش پیل نر مالیده ام

نیم خرگوشی که باشد کو چنین                           امر ما را افکند اندر زمین؟

شیر از گرسنگی و تاخیر خرگوش خشمگین بود که دید خرگوش از دور می آید ولی خرگوش بدون هیچ ترسی و در کمال گستاخی می دوید و در عین حال پریشان احوال بود. همینکه خرگوش به نزدیک شیر رسید، شیر فریاد زد: آهای نامرد ناخلف! منی که گاوهای قوی هیکل و فیل های نر نیرومند را شکار کرده ام، تو که هستی که امر و فرمان من را به تاخیر می اندازی؟

گفت خرگوش:  الامان عذریم هست                      گر دهد عفو خداوندیت دست

گفت: چه عذر ای قصور ابلهان؟؟!!                     این زمان آیند در پیشِ شهان؟؟!

خرگوش به شیر می گوید: منتی بر من گذار و به من امان بده چرا که من عذرموجهی دارم. شیر می گوید: ای ابله چه عذری؟ آیا این وقت آمدن به نزد شاهان است؟؟

خرگوش رو به شیر می گوید:

گفت: ای شه ناکسی را کس شمار                          عذر استم دیده ای را گوش دار

من به وقت چاشت در راه آمدم                                   با رفیق خود سوی شاه آمدم

شیری اندر راه قصد بنده کرد                                         قصد هر دو همره آینده کرد

گفتمش: ما بنده شاهنشهیم                                       خواجه تاشانِ که آن در گهیم

گفت شاهنشه که باشد؟ شرم دار                           پیش من، تو یاد هر ناکس میار!

هم تو را و هم شهت را بر درم                                        گر تو با یارت بگردید از درم

گفتمش: بگذار تا بار دگر                                           روی شه بینمف برم از تو خبر

گفت: همره را گرو نه پیش من                                  ورنه قربانی تو اندر کیش من

خرگوش می گوید: ای شاه ایت حقیر راه هم کسی بدان و عذر مظلومی مثل من را قبول کن. من صبح به اتفاق رفیقم به سوی تو می آمدیم که شیری به ما حمله کرد. من به او گفتیم که ما بنده پادشاهیم و کوچک درگاه اوییم، آن شیر مهاجم گفت که پیش من اسم هر ناکسی را نیاور، شاهنشه کیست؟ هم تو را می درم و هم شاهت را و اگر بخواهب با رفیقت فرار کنی هر دوی شما را هلاک میکنم.به او گفتم به من امان بده تا یکبار دیگر شاه خود را ببینم و خبر تو را به او برسانم. شیر مهاجم گفت: پس رفیقت را اینجا گرو بگذار  وگرنه تو را هلاک می کنم.

سپس خرگوش شیر عصبانی را بیشتر تحریک می کند و می گوید اگر می خواهی که روزی هر روزت به تو برسد با من بیا و ما را از شّر این شیر مهاجم نجات بده.

گفت: بسم الله بیا تا او کجاست؟                      پیش در شو، گر همی گویی تو راست

تا سزای صد او و چون او دهم                               ور دروغ است این، سزای تو دهم

شیر گفت: بسم الله به راه بیفت و مرا به نزد آن شیر مهاجم ببر و اگر راست می گویی تو در جلو حرکت کن. تا من سزای او و صدها نفر مثل او را بدهم و در صورتیکه تو دروغ بگویی، تو را به سزای عملت برسانم.

      ادامه دارد....

آسیه بیاتانی

بخش ادبیات تبیان


منابع:

مثنوی معنوی، تصحیح کریم زمانی

مثنوی معنوی، تصحیح گلپینارلی