جمعه خونین

پرسان پرسان از گوشه و کنار بازار تودرتوی تهران به حجره حاج اسماعیل عمو شهید فیاض بخش میرسیم.
مختصری درباره شهید
محمدعلی فیاض بخش در سال 1326 در تهران متولد شد و از دانشگاه تهران مدرک پزشکی گرفت و دوره تخصصی جراحی را در بیمارستان سینا به پایان رساند.وی مۆسس انجمن امدادگران امام خمینی (ره) بود و آسایشگاه معلولان انقلاب را با همکاری انجمن امدادگران امام (ره) و کمیته امداد، زیر نظر بنیاد شهید راهاندازی کرد.

طبابت و ویزیت رایگان به مدت 4 سال، تاسیس کلینیک سلمان فارسی با همکاری شهید دکتر لواسانی، آموزش کمکهای اولیه پزشکی برای خدمت به مجروحان و معلولان انقلاب از دیگر فعالیتهای این شهید بزرگوار بود. وی سپس به عنوان مدیرکل توانبخشی در وزارت بهداری مشغول به کار شد.
پیشنهاد لایحه سازمان بهزیستی کشور و پیگیری برای تاسیس چنین سازمانی جدا از وزارتخانه بهداشت از اقدامات دیگر این شهید بود. محمد علی فیاض بخش در کابینه شهید رجایی، به عنوان وزیر مشاور و سرپرست بهزیستی خدمت میکرد.
هفتم تیر 1360 دکتر محمدعلی فیاض بخش به همراه 72 تن از یاران امام در دفتر حزب جمهوری اسلامی بر اثر انفجار بمب به شهادت رسید و شهید ترور نام گرفت.

در حجره حاج اسماعیل
در مراسم بیست و یکم شهدای قم مردی 55 ساله توسط نیروهای رژیم دستگیر میشود، مأموران وی را به کلانتری میبرند و در بازجوییها یکی از مأموران ساواک کشیده محکمی در گوش اسماعیل فیاض بخش میزند که وی میگوید: این کشیده تا مدتها یادم بود.
عموی شهید محمدعلی فیاض بخش وزیر سابق بهزیستی، با خاطراتش روزهای سال 57 را زنده میکند، آنقدر زنده و گویا میگوید که حتی صدای تیربار ارتش را میتوان از لابلای گفتههایش شنید، حتی صدای برهم خوردن درهای مغازهها که با رسیدن فرمان امام مبنی بر تعطیلی بازار، بسته میشوند.
شهید در جمعه خونین
این مبارز انقلابی 17 شهریور 57 را به یاد میآورد و میگوید: ساعت 5 بعدازظهر بود و تقریباً خیابانها از سر و صدا خوابیده بودند و زخمیها و شهدا در سرتاسر تهران به خون خود غلطیده و بر زمین میافتادند. میگوید: محمد علی خسته و گرسنه به خانه رسید، وسایلی از اتاق خوابش و آشپزخانه جمع کرد و میخواست که به خیابان بازگردد، دستش را گرفتم و به او گفتم عمو جان ناهار بخور بعد برو، محمدعلی با دست دیگرش دستش را از دستم جدا کرد و با لبخندی در گوشه لبش مرا بوسید و گفت: عمو جان! زخمیها مهمتر هستند، اول باید به آنها برسم و با یک چشمک خداحافظی کرد و رفت. تا پاسی از شب به خانه برنگشت. نیمههای شب بود که زنگ خانه را زدند و محمدعلی پس از درمان مجروحان از حال دوستان آشنایان خبر گرفته بود، به گفته محمدعلی ساعت 9 و نیم صبح امیر خسروی، دوست من و از کسبه بازار بازداشت شده بود.

حاج امیر خسروی
پیدا کردن بازاریان انقلابی از میان جوانها بسیار سخت بود. یکی از آنها حاج امیر خسروی بود. اما توانستیم پیدایش کنیم. شب جمعه آخر ماه رمضان بود. دو جوان حدود 30 ساله از خانه شهید دکتر مفتح حرکت میکنند و به سوی میدان ژاله حرکت میروند، وارد خانه یکی از روحانیان مبارز شده و تا صبح آنجا میمانند، حدود ساعت 8 صبح امیر خسروی به همراه دوستش که از شب گذشته باهم بودند برای نماز عید فطر به سمت قیطریه حرکت میکنند، نماز با جمعیتی وصف ناشدنی برگزار میشود و مردم در اعتراض به واقعه 10 شهریور ماه و حادثه میدان ژاله به تظاهرات میپردازند، ساعت 9 ارتش به میدان مبارزات وارد میشود و به کشتار مردم دست میزند، حدود ساعت 9 و نیم امیر را بازداشت میکنند و به کلانتری 26 میبرند و پس از شکنجه توسط کمالی، ساواکی معروف به کمیته مشترک منتقل میشود. دی ماه فرا میرسد و مبارزات مردم اوج گرفته است، عدهای از زندانیان توسط مردم از زندانها آزاد میشوند، امیر خسروی که اکنون 60 سال دارد و در گوشهای از بازار کسب روزی حلال میکند، میگوید: در بین آزادشدگان من نیز از زندان ساواک رها میشوم.
سامیه امینی