تبیان، دستیار زندگی
خرس قهوه ای به خرس قطبی گفت: من زیباترین و بهترین خرس دنیا هستم. اون واقعاً زیبا بود. پوستش به رنگ قهوه ای بود و یک لباس بنفش هم به تن داشت و یک کلاه حصیری زیبا هم روی سرش بود.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دعوای خرس کوچولوها
خرس

خرس قهوه ای به خرس قطبی گفت: من زیباترین و بهترین خرس دنیا هستم. اون واقعاً زیبا بود. پوستش به رنگ قهوه ای بود و یک لباس بنفش هم به تن داشت و یک کلاه حصیری زیبا هم روی سرش بود.

خرس قطبی گفت: من زیباترین خرس روی زمین هستم. اونم خیلی زیبا بود. خزهایش سفید رنگ و لباسش قرمز بود و یک عینک کوچک زیبا هم روی چشمانش بود.

دو خرس بامزه روی تخت سارا نشسته بودند. سارا کوچولو آن ها را خیلی دوست داشت و همیشه از آن ها مراقبت می کرد. هر روز لباس هایشان را عوض می کرد و هر شب آن ها را روی تختش می خواباند. عصرها برایشان عصرانه آماده می کرد. حتی آن ها را خانه ی مادربزرگش هم می برد.

دو خرس کوچولو از این همه توجه ی سارا کوچولو بسیار شاد و خوشحال بودند. اما چند وقتیه که اونا فکر می کنند از همدیگر بهترند.

خرس قهوه ای همان طور که روی تخت سارا نشسته و منتظر بود  که سارا از مدرسه بیاد به خرس قطبی گفت: از عینکت بدم میاد و دلم نمی خواد هیچ وقت اونو به چشمم بزنم.

خرس قطبی هم گفت: منم از اون کلاه مسخرت بدم میاد.

خرس قهوه ای گفت: صبر کن، بذار سارا از مدرسه بیاد اون وقت می بینی که اون اول منو بغل می کنه و می بوسه.

خرس قطبی گفت: نخیرم. سارا همیشه اول منو بغل می کنه.

خرس قهوه ای جواب داد: خواهیم دید و خرس قطبی هم گفت: خواهیم دید.

آن ها روی تخت منتظر سارا نشستند و حتی یک کلمه هم با هم حرف نزدند. آن ها که همیشه بهترین دوست برای هم بودند حالا با هم دعوا کردند تا ببینند کی عزیزتر و بامزه تره. هرکی فکر می کرد که خودش بهترینه. سارا اسباب بازی های زیادی داشت ولی این دوخرسش را از همه بیشتر دوست داشت چون آن ها را پدربزرگش به او هدیه داده بود و الان چند وقتیه که پدربزرگش فوت کرده.

تمام بعدازظهر آن ها اصلاً با هم حرف نزدند. تا این که بالاخره صدای سارا را شنیدند. خرس قهوه ای به خرس قطبی گفت: حالا می بینی کی رو بیشتر دوست داره. خرس قطبی هم گفت: آره الان می بینیم.

سارا به سمت اتاقش دوید و روی تختش دراز کشید. سارا با اون موهای بافته شده ی قهوه ای رنگش واقعاً زیبا شده بود. اون چندتا کک و مک هم روی بینیش داشت و دوتا از دندونای جلوش هم افتاده بود. خرس ها یادشون اومد وقتی دو تا دندونای سارا افتاده بود سارا اونا رو زیر بالشتش قایم کرد تا فرشته ی دندونا بیاد و براش جایزه بیاره. فرشته ی دوندونا به اون دو تا سکه داد و سارا با اون سکه ها برای عروسکاش کلاه و عینک خرید.

سارا هر دو خرسش را بغل کرد و گفت: شما دو تا چطورید؟ امروز چی کارا کردید؟ و بعد هر دوی آن ها را بوسید. عروسکای خوشگلم امروز می خوام یک خبر خوب به شما بدم. این که یکی از دندونام بازم لقه و فرشته دندونا بازم به دیدنمون میاد. من دلم می خواد برای شما دوتا خرسم یک تخت بخرم تا باهم روش بخوابید. مامانم هم گفته به من کمک می کنه تا یک تخت خوشگل براتون بخرم.حالا عروسکای خوشگلم من برم یک چیزی بخورم و برگردم. سارا آروم عروسکاش را روی تخت گذاشت و به طرف آشپرخانه رفت.

خرس قهوه ای به خرس قطبی نگاه کرد و گفت: شاید اون هر دوی ما رو خیلی دوست داره.

خرس قطبی گفت: آره منم همین فکرو می کنم.

آن ها دوباره با هم خندیدند و روی تخت منتظر نشستند تا سارا بیاد و با اونا بازی کنه.

ترجمه:نعیمه درویشی

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع: bedtime

مطالب کناری:

نی نی‌های مامانی

بادبادک شیطون

ترس از سلمانی

میمون زیرک

جوجه کوچولو ناشناس

پلنگ کنجکاو

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.