آلنپو در یک قالب نمیگنجد
گفت و گو با کاوه میرعباسی درباره ترجمه «معمای ماری روژه»
آلنپو با نوشتن داستان «قتلهای کوچه مورگ» در سال 1841 ژانر ادبیات پلیسی یا معمایی-جنایی را بنیان گذاشت و روایت کارآگاهی مدرن را برای اولینبار پیش کشید. پرسوناژ این داستان، شوالیه دوپن، هنوز هم از چهرههای اسطورهای این ژانر بهشمار میرود. شوالیه دوپن بهجز این داستان، تنها در دو داستان دیگر آلنپو با نامهای «معمای ماری روژه» و «نامه ربودهشده» حضور دارد اما همین سه داستان، پایهگذار ژانری جدید در ادبیات بودهاند و تاثیر زیادی بر گونههای فرعی ادبیات پلیسی بعد از خود گذاشتهاند. داستان «نامه ربودهشده»، بهجز اهمیت ادبیاش، از جنبههای دیگری هم حایز اهمیت است. قرائت «لاکان» از این داستان و ارجاع برخی از ایدههایش به آن، نامه ربودهشده را بدل به مهمترین متن ادبی این سنت روانکاوی کرده است. بهجز لاکان، «ژاک دریدا» نیز به این داستان کوتاه آلنپو پرداخته است. این سه داستان «آلنپو» بهتازگی با ترجمه «کاوه میرعباسی» و در کتابی با عنوان «معمای ماری روژه» توسط کتاب نشر «نیکا» منتشر شدهاند. بهمناسبت انتشار این کتاب، گفتوگویی با میرعباسی انجام شده است.
ادگار آلنپو نویسندهای میان ادبیات رمانتیک و مابعد رمانتیک است اما به لحاظ سبکی نمیتوان او را دقیقا در میان رمانتیکها قرار داد. با این حال چه قرابتهایی میان آثار او و آثار رمانتیکها میتوان یافت؟
**تنوع آثار آلنپو بهگونهای است که میتواند در گونههای ادبی مختلف جایگاهی خاص داشته باشد در عین اینکه در یک قالب صرف نمیگنجد و جریانهای مختلف ادبی میتوانند از ظن خود یارش شوند. اما ویژگیهای اصلی ادبیات رمانتیک در آثار آلنپو دیده نمیشود. آلنپو هم در زندگی و هم در آثارش نویسندهای منحصربهفرد بوده. فکر میکنم مهمترین جنبه رمانتیک در آلنپو، خود زندگیاش بوده باشد. اگر وجه عاشقانه رمانتیسم را در نظر بگیریم، این بیشتر در زندگیاش بارز است تا در آثارش. اگرچه در رمانتیسم ویژگیهای داستانهای شگفتانگیز و ژانر «گوتیک» دیده میشود و داستانهای آلنپو هم دستکم به لحاظ فضای داستانی با ژانر گوتیک قرابت پیدا میکنند، اما بهطور کلی آلنپو را نمیتوان در یک قالب صرف گنجاند. هرچند که من سه داستان این کتاب را معطوف به ادبیات پلیسی ترجمه کردم. اهمیت این سه داستان هم در این است که به گفته بورخس، آلنپو با نوشتن «قتلهای کوچه مورگ»، یک ژانر ادبی جدید را بنیان نهاد که همان داستان کارآگاهی است.
اما مرگ یک زن جوان و زیبا از مضامین محوری داستانهای آلنپو است و این از جمله مضامین مورد علاقه رمانتیکها هم بوده است. نظرتان در اینباره چیست؟
**دقیقا، اما آن شوریدگیهای رمانتیسم یا از وجهی دیگر، شر مطلق و خیر مطلق و ایندست چیزها در کارهای آلنپو دیده نمیشود. ضمن اینکه آلنپو بهجز «آرتور پیم» رمان دیگری هم ننوشته است. حتی شعرهای تغزلی هم در میان آثار او خیلی کم دیده میشود. معروفترین شعر او، «کلاغ»، همهچیز دارد جز عشق. اما از جهاتی مثلا بهلحاظ دوران حیاتش، میتوان او را بهنوعی طلایهدار جنبههایی از رمانتیسم دانست.
ضمن اینکه مضامینی مثل عشق، مرگ و زیبایی در میان رمانتیکها ملموس و همراه با احساساتی پرشور است اما آلنپو این مضامین را به شکل مسالهای معمایی و ریاضیوار طرح میکند. اینطور نیست؟
**درست است. علاوه بر این نثر پو هم نثر سردی است، برخلاف رمانتیکها که نثری پرشور دارند. اما از جهاتی پرسوناژهای شوریده هم در آثار پو دیده میشود هرچند که شوریدگیشان از جنس دیگری است. اما بههرحال در آثار رمانتیکها هم به پرسوناژهای شوریده در شکلهای مختلف برمیخوریم. اما الان که این را مطرح کردید، من بیشتر یاد «نتردام پاریس» ویکتور هوگو و عشق «کازیمودو» به «اسمرالدا» افتادم. فضای این داستان خیلی شبیه برخی از داستانهای آلنپو مثل «مرگ سرخ» است.
برگردیم به داستانهای کتاب. این سه داستان آغاز ادبیات پلیسیاند اما آیا هنوز هم میتوان تاثیر آنها را در داستانهای پلیسی دید؟
**اهمیت اصلی این سه داستان در این است که هم شروع ادبیات پلیسی هستند و هم یکسری از اصولی که بعدها در این ژانر ادبی تثبیت میشوند در این سه داستان دیده میشود. مثلا امروز میبینیم که «کانن دویل» برای خلق «شرلوک هولمز» چقدر وامدار پو بوده است. یا یکی از شیوههایی که امروز در ادبیات پلیسی متداول است در این سه داستان هم دیده میشود و آن اینکه در کنار کارآگاه، یک راوی یا دستیار کارآگاه هم هست که عمدتا به نیابت از خواننده، کندذهن است تا کارآگاه بتواند توضیحات لازم را بدهد و موضوع را برای خواننده روشن کند. سرنخهای کاذب هم از دیگر مشخصههای ادبیات پلیسی است که در این سه داستان آلنپو هم دیده میشود. همه اینها برگرفته از داستانهای آلنپو هستند.
آیا میتوان ریشههایی از ادبیات پلیسی را در میان آثاری که پیش از قتلهای کوچه مورگ نوشته شدهاند یافت؟
**ادبیات پلیسی بهمعنای واقعیاش با داستانهای این کتاب شروع میشود. پیش از این، داستانهایی بودند که فقط میشد برخی ویژگیهای ادبیات پلیسی را در آنها یافت، مثلا در بعضی داستانهای «ویلکی کالینز» مثل «زن سفیدپوش» که تلفیقی از داستان ماجرایی با داستان پلیسی است یا بعضی داستانهایی که از دل ادبیات گوتیک بیرون آمدند و به نام «گوتیک واقعگرا» شناخته میشوند. در کنار اینها همچنین میتوان به آثار «آن رادکلیف» هم اشاره کرد که در همه آنها به دختر بیگناهی که در یک فضای بسته گرفتار عدهای آدم خبیث شده و یک جوانی هم هست که او را نجات میدهد برمیخوریم. اما تقریبا در این مورد که شروع ادبیات پلیسی از 1841 با نوشتن قتلهای کوچه مورگ شروع میشود شکی نیست.
پرسوناژ این سه داستان آلنپو یعنی شوالیه دوپن هم قابلتوجه است. مهمترین ویژگیهای دوپن را در چه چیزهایی میدانید؟
**دوپن، تمام ویژگیهای ابرکارآگاه را در خود دارد. خودبینی او به نسبت «شرلوک هولمز» و «هرکول پوآرو» درونیتر است. ولی او همیشه از بالا به دیگران نگاه میکند و بهنوعی دیگران را مسخره میکند. ضمن اینکه یک نوع حالت نمایشی هم در شخصیت دوپن دیده میشود. یعنی انگار که دوپن در صحنه است و میخواهد همه را متحیر کند. مثلا ذهن راوی را دقیقا درست میخواند و او را متحیر میکند. ما مشابه این را در اولین برخورد شرلوک هولمز و «دکتر واتسن» هم میبینیم. اما شیوه کاوشگری دوپن با شرلوک هولمز متفاوت است. از این جهت که دوپن بیشتر بر استدلال منطقی و روابط علی توجه دارد و زیاد به عناصر مادی جرم توجه ندارد در حالی که تصویر کلیشهای شرلوک هولمز همواره کارآگاهی همراه با ذرهبین بوده است. دیگر اینکه دوپن به شب علاقهمند است و این حالتی شبحگونه برای او پدید میآورد. ضمنا خصوصیات چهره دوپن اصلا مشخص نیست درحالی که مثلا شرلوک هولمز و هرکول پوآرو در همهجا به یک شکل تصویر میشوند. نکته دیگر هم اینکه زمان در این داستانها مشخص نیست. در حالی که گاهشماری درباره شرلوک هولمز وجود دارد که تقریبا فعالیتهای روزبهروز او را از زمانی که اولین فعالیتش را شروع میکند مشخص کرده است. چیز دیگری که در این سهداستان حایز اهمیت است و ماجراهای دوپن را از دیگر داستانهای آلنپو متمایز میکند، این است که آلنپو تشویشهای درونی خود را به این داستانها راه نداده است در حالی که یکجور التهاب و بیقراری در اکثر داستانهای دیگر آلنپو وجود دارد. در اینجا منطق است که قدرتش میچربد و عناصر ماورای طبیعی اصلا جایی در آنها ندارد و یکجور آرامش ساختاری بر اثر حاکم است. یعنی ما با شخصیتی مواجهیم که عقل را بهعنوان یک چارچوب در داستان قرار داده است در حالی که چارچوب عقلانی در خیلی از داستانهای آلنپو شکسته میشود.
دقیقا، این ویژگیها باعث شده تا وجه انتزاعی داستانهای آلنپو بسیار پررنگ شود. این ویژگی در آثار مشابه کمتر دیده میشود. اینطور نیست؟
**این عمدهترین فرق دوپن با کارآگاهی مثل شرلوک هولمز است. استدلالهای دوپن فقط انتزاعی است و همیشه یک نوع تفکر انتزاعی برای او وجود دارد. برخلاف شرلوک هولمز که استنتاجهایش بر اساس واقعیتهای مادی است. این مساله باعث شده که پو را علاوه بر اینکه پدر ادبیات پلیسی بدانند، تاثیرگذار بر آن چیزی که بعدها به وجود آمد و بهاصطلاح به آن داستان پلیسی متافیزیک گفته میشود هم بدانند. شاخصترین داستانهای پلیسی متافیزیک تریلوژی «نیویورک» پل آستر است. اما ریشههایی از آنچه بعدها بهعنوان داستان پلیسی متافیزیک مطرح میشود که نمونه شاخصترش داستانهای پلیسی بورخس است، باز بهنوعی از میراث پو بهره بردهاند.
بخش ادبیات تبیان
منبع: شرق