دختر گل بابا
سلام بچه ها من سمانه هستم من نه سالمه و دو تا برادر دارم که از خودم بزرگ ترهستن. مادر بزرگم میگه وقتی خدا من و به پدر و مادرم داد پدرم از خوشحالی کل کوچه رو شیرینی داد، آخه بابام عاشق دختر بود البته هنوز هم هست.
بابام می گه دختر رحمت و پسر برکت بابام می گه باید دست دختر رو بوسید هر کس تو خونش دختر داره خوشبخته منم بابامو خیلی دوست دارم بابام به من خیلی احترام می گذاره می گه سمانه گله، تو امانتی دستم، باباجون باید مثل چشام ازت مراقبت کنم.
مادرم می گه حضرت محمد(ص) خیلی به دختر شون احترام می گذاشتن و همیشه جلوی دیگران حضرت زهرا(ع) رو پاشون می گذاشتن و می بوسیدنشون.
من امسال به سن تکلیف می رسم مامانم برام جشن تکلیف گرفته تو جشن تکلیفم بابام برام تو یک تابلوی بزرگ یک بیت شعر نوشته بود و تقدیمش کرده بود به یکی یدونه ی بابا سمانه ی گل.
خیلی حس خوبی برام بود جلوی دوستام، همه از کار بابام خوششون اومد.
بابام که شب اومد از خوشحالی پریدم بغلش وبوسیدمش بابام از تو کیفش یک روسری در آورد و کرد سرم و گفت از این به بعد دیگه نباید این گیسای طلایی رو کسی ببینه اینا فقط مال بابایی گفتم چشم پدر جونم بابام خندید و گفت روزت مبارک عشق بابا.
گفتم روزم چه روزی ؟گفت امروز میلاد حضرت معصوم است و روز دختر انشاالله مثل حضرت معصومه همیشه پاک دامن باشی عشق بابا.
آرزو صالحی
بخش کودک و نوجوان تبیان