تبیان، دستیار زندگی
به‌خاطر اینكه جفری خیلی به شخصیت ویرژیل علاقه پیدا كرده بود تمام وجوه او را مورد مطالعه قرار داد و درباره معنی هر جمله‌یی كه از زبان او در فیلمنامه جاری می‌شد از من سوال می‌كرد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بهترین پیشنهاد جوزپه

گفت و گو با جوزپه تورناتوره به بهانه نمایش آخرین ساخته‌اش «بهترین پیشنهاد»


به‌خاطر اینكه جفری خیلی به شخصیت ویرژیل علاقه پیدا كرده بود تمام وجوه او را مورد مطالعه قرار داد و درباره معنی هر جمله‌یی كه از زبان او در فیلمنامه جاری می‌شد از من سوال می‌كرد. هرچیزی را كه می‌خواستم، می‌توانستم به او بگویم. به‌عنوان نویسنده و كارگردان از كار با او بسیار لذت بردم، حساسیتش درباره فیلم را دوست داشتم. او تركیبی است از دقت مارلون براندو و شور و هیجان مارچلو ماسترویانی.

بهترین پیشنهاد

جوزپه تورناتوره را همه می‌شناسند. كارگردان معروف سینمای ایتالیا و سازنده آثاری مثل سینما پارادیزو و مالنا (هر دو فیلم در بین تماشاگران ایرانی به دلایل خاص با استقبال فراوان روبه‌رو شدند.) تورناتوره همیشه دلش می‌خواست فیلمی با جفری راش كار كند، آرزویی كه هر بار به دلیلی به تاخیر می‌افتاد و حالا بالاخره در نخستین تجربه انگلیسی این فیلمساز ایتالیایی یعنی« بهترین پیشنهاد» محقق شد. در این فیلم، راش نقش یك برگزار كننده حراجی‌های هنری و عتیقه را بر‌عهده گرفته است. تورناتوره در 57 سالگی گویا انرژی تازه‌یی برای فیلمسازی پیدا كرده و در مصاحبه زیر از فیلم تازه‌اش، همكاری با جفری راش واینو موریكونه سخن می‌گوید.

چرا جفری راش را برای بازی در این فیلم انتخاب كردید؟

مثل همیشه هر وقت كه در حال نوشتن فیلمنامه‌یی هستم به جفری راش فكر می‌كنم. در مراحل نوشتن این فیلمنامه هم با هر قدمی كه پیش می‌رفتم تصویر او در ذهنم پررنگ‌تر می‌شد. وقتی كار نوشتن را به پایان رساندم، فیلمنامه را برای مدیر برنامه‌هایش فرستادم. پنج روز بعد جفری به من تلفن زد و گفت‌: «فیلمنامه تو را خواندم،‌ می‌خواهم فیلم را باهم بسازیم. خیلی فوق‌العاده بود.»

كار كردن با او چگونه بود؟

به‌خاطر اینكه جفری خیلی به شخصیت ویرژیل علاقه پیدا كرده بود تمام وجوه او را مورد مطالعه قرار داد و درباره معنی هر جمله‌یی كه از زبان او در فیلمنامه جاری می‌شد از من سوال می‌كرد. این قضیه هم به من كمك بسیار كرد و هم به او، زیرا وقتی داشتیم فیلمبرداری را شروع می‌كردیم دیگر هیچ رمز و رازی وجود نداشت و همه چیز روشن و واضح بود. هرچیزی را كه می‌خواستم می‌توانستم به او بگویم. به‌عنوان نویسنده و كارگردان از كار با او بسیار لذت بردم، حساسیتش درباره فیلم را دوست داشتم. او تركیبی است از دقت مارلون براندو و شور و هیجان مارچلو ماسترویانی.

بهترین پیشنهاد

اما گویا برای بازیگر نقش زن انتخاب‌های زیادی نداشتید؟

خیلی از بازیگران، به دلیل اینكه شخصیت زن تقریبا در نیمی از فیلم دیده نمی‌شود حاضر به قبول نقش نبودند. در این نیمه ما فقط صدای او را نیاز داشتیم. اما وقتی سیلویا را ملاقات كردم او به من گفت كه عاشق این نقش است چون با اینكه در نیمه اول فیلم حضوری ندارد اما وقتی ظاهر می‌شود حضور بسیار قوی و تاثیرگذاری دارد و به مهم‌ترین شخصیت فیلم تبدیل می‌شود. وقتی این حرف‌ها را می‌زد انگار تازه شخصیتی كه نوشته بودم برایم جان گرفت.

اصل قصه از كجا به ذهن شما رسید؟

شیوه كاری من این است كه روی چندین و چند قصه همزمان كار می‌كنم. ایده‌ها و فكرهای زیادی دارم، چند تا در جیبم، چند تا در قفسه‌ها و چند تا در كامپیوترم. همه این ایده‌ها را آرام آرام و كم‌كم پیش می‌برم و كامل می‌كنم. خیلی از آنها با گذشت زمان محو می‌شوند اما برخی دیگر به یك طرح كامل برای نوشتن فیلمنامه تبدیل می‌شوند و حتی تعداد كمتری به ساختن فیلم منجر می‌شوند. بیش از 20 سال پیش ایده و طرحی داشتم درباره یك شخصیت انزواطلب، ایده خیلی جالبی بود و بسیار دوستش می‌داشتم اما قصه خوبی نداشت. هرچقدر عاشق ایده مركزی بودم از قصه بدم می‌آمد. سال‌ها بعد قصه دیگری داشتم درباره یك حراج‌گذار، از این جور شغل‌ها خوشم می‌آید:‌ كسانی كه درباره ارزش چیزها تصمیم می‌گیرند. تمثیلی قوی و جذاب در این قصه وجود داشت. از شخصیت این قصه خیلی خوشم می‌آمد اما نوع قصه جدیدی نمی‌توانستم برایش اختراع كنم. یك روز به این فكر افتادم كه آن ایده قدیمی را با این شخصیت تازه مخلوط كنم و یك قصه عاشقانه هم به آن اضافه كنم و حاصلی كه به‌دست آمد از این قرار بود:‌ قصه مردی كه دلش می‌خواهد عاشق بشود اما نمی‌تواند و كم‌كم یاد می‌گیرد كه چگونه كسی را دوست داشته باشد.

چرا ویرژیل تا این اندازه با عشق دچار مشكل است؟

این مرد شغلی دارد كه به واسطه آن می‌تواند اجناس عتیقه و قلابی را تشخیص دهد اما همین قدرت تشخیص را در زندگی خودش ندارد. نمی‌تواند بگوید چه كسی اصل است و چه كسی به درد نخور. نمی‌تواند در چشمان كسی كه دوستش دارد، نگاه كند و فقط می‌تواند با نقاشی كشیدن عشقش را ابراز كند.

كارنامه فیلمسازی من تابعی از یك خط سیر موجه و منطقی نیست. وقتی فیلمی را تمام می‌كنم بلافاصله به فیلم بعدی- كه حتما باید با فیلم قبلی خیلی متفاوت باشد- فكر می‌كنم. در هر فیلم باید چیزی وجود داشته باشد كه از آن چیزی ندانم و حس ‌كنم در حال كار كردن روی چیزی تازه و نو هستم

پیدا كردن تمام آن تابلوهای نقاشی كه در فیلم دیده می‌شوند، چقدر كار برد؟ آیا همه این تابلوها اصل هستند؟ تیتراژ پایانی را كه نگاه می‌كردم از دیدن نام این همه تابلوهای نقاشی معروف حیرت كردم.

بعضی واقعی و اصلی هستند، بعضی‌ كپی شده‌اند. به هر حال برای نمایش آنها باید از موزه‌ها و بعضی مجموعه‌داران خصوصی اجازه می‌گرفتیم. تهیه‌كننده فیلم با موزه‌ها و مجموعه‌دارها مذاكره می‌كرد تا برای استفاده از این نقاشی‌ها یا پول كمتری بدهیم یا اصلا پولی پرداخت نكنیم. باید كسانی را پیدا می‌كردیم كه حاضر به همكاری با ما ‌باشند. بعضی‌ فقط توقع داشتند كه نام‌شان در تیتراژ بیاید، همین. 10 ماهی طول كشید تا این كارها انجام شد. زمان‌گیر بود اما به دشواری برنخوردیم. نامه‌یی نوشتم و برای همه، اهداف و انگیزه‌هایم از این كار را توضیح دادم. فكر می‌كنم نامه‌نگاری‌ام از فیلمنامه نویسی‌ام بهتر باشد چون هیچكس با انجام این كار مخالفت نكرد.

می‌شود درباره همكاری با اینو موریكونه هم برایمان بگویید. همكار همیشگی سر جیولئونه و كسی كه برای موسیقی فیلم مالنا با بازی مونیكا بلوچی كاندیدای دریافت جایزه اسكار شد.

ما تا به حال علاوه بر تعداد زیادی فیلم تبلیغاتی و مستند، 9 فیلم بلند داستانی با هم كار كردیم. در 25 سال گذشته هر فیلمی كه ساخته‌ام موریكونه هم با من در آن همكار بوده است. تنها به این خاطر كه شیوه خاصی برای كار كردن با یكدیگر داریم. دلم می‌خواهد بلافاصله بعد از اینكه نوشتن فیلمنامه را به پایان رساندم درباره موسیقی آن با اینو حرف بزنم، حتی قبل از آنكه به شروع فیلمبرداری فكر كنم. معمولا قبل از آغاز فیلمبرداری قسمت مهمی از موسیقی فیلم را با هم آماده كرده‌ایم. تم اصلی انتخاب شده و حتی ضبط آن را هم به پایان رسانده‌ایم. اگر ایده واضح و روشنی در ذهن از آنچه می‌خواهید داشته باشید و بتوانید با همان وضوح و روشنی برای او توضیح بدهید كه چه می‌خواهید دقیقا همان را به شما تحویل خواهد داد. حتی اگر از موسیقی سررشته‌یی نداشته باشید هم كار كردن را با او دشوار نخواهید یافت. او با اینكه 84 سال از عمرش می‌گذرد اما مدرن‌ترین آدمی است كه در زندگی دیده‌ام. او برای من معجزه‌یی است.

بهترین پیشنهاد

وقتی به پشت سر نگاه می‌كنید كارنامه فیلمسازی خود را چگونه ارزیابی می‌كنید؟

كارنامه فیلمسازی من تابعی از یك خط سیر موجه و منطقی نیست. وقتی فیلمی را تمام می‌كنم بلافاصله به فیلم بعدی- كه حتما باید با فیلم قبلی خیلی متفاوت باشد- فكر می‌كنم. در هر فیلم باید چیزی وجود داشته باشد كه از آن چیزی ندانم و حس ‌كنم در حال كار كردن روی چیزی تازه و نو هستم. باید همان حس ترس و اضطرابی كه هنگام ساختن اولین فیلمم داشتم دوباره به سراغم بیاید چون باور دارم آن ترس همیشه نیروی خلاقه شما را تقویت خواهد كرد. اینكه به كار خودتان زیادی اعتقاد و اعتماد داشته باشید، اتفاق خیلی خوبی نیست.

عشق و احساسات موضوع مركزی فیلم است اما تجربه چندان خوشایندی از آن به تصویر درنمی‌آید. نظر شما در این مورد چیست؟

من علاقه‌یی ندارم قصه آدم‌های خوشبختی را تعریف كنم كه به قول قصه‌های قدیمی «بعد از آن به خوبی و خوشی تا آخر عمر در كنار هم زندگی كردند.» شیوه من با عشق متفاوت است. می‌خواهم «عشق به مثابه استراتژی» را به كار بگیرم. عشق چیزی است كه شما را تغییر می‌دهد یا خودش دچار تغییر می‌شود. دلم می‌خواهد از این نقطه دید به آن نگاه كنم. قهرمان‌ ما مردی است كه با هیچ كس رابطه ندارد، نمی‌تواند ابراز عشق كند و همین نقیصه به او كمك كرده در نقاشی تصاویر زیبایی‌شناسی دقیق‌تری داشته باشد. بعد ناگهان كسی سر راه او قرار می‌گیرد كه درست به اندازه خود او عجیب و غریب است و داستانی عاشقانه شكل می‌گیرد. وقتی مسائل پیچیده‌تر می‌شود من خودم را كنار می‌كشم تا تماشاگر خودش قضاوت كند. پایان شاید پایانی تلخ و تراژیك به نظر برسد اما تغییر و تحولی كه قهرمان داستان از سر می‌گذراند كاملا مثبت است. فقط به عظمت و بزرگی احساس مردی فكر كنید كه توانایی عشق ورزیدن نداشته و حالا می‌تواند به راحتی ابراز عشق كند چون این احساس را می‌شناسد. درست مثل كسی كه در میان آینه‌ها گم شده و دیگر نمی‌تواند تشخیص بدهد چه چیز واقعی است و چه چیز بازتابی از واقعیت، بدی این ماجرا در درجه دوم اهمیت قرار می‌گیرد. در زندگی واقعی هم، همه چیز همان جور كه به‌نظر می‌رسد، نیست. پس پایان فیلم واقعا تلخ و ناراحت‌كننده نیست.

پایان فیلم یكی از بهترین لحظات فیلم است. آنقدر غنی و دیدنی است كه به یك تابلوی باشكوه نقاشی تبدیل شده است. خوراك ذهنی فراوانی هم در اختیار تماشاگر قرار می‌دهد. جفری راش (قهرمان فیلم) در آن پایان چه چیزی طلب می‌كند؟

در یك حراجی «بهترین پیشنهاد» بالاترین قیمتی است كه شما برای خرید یك جنس پیشنهاد می‌دهید ولی در این معامله ارزان‌ترین قیمت، قیمتی است كه فروشنده را راضی می‌كند به پایان معامله. ولی درباره عشق چه می‌توان گفت. حالا جدا از انتظاری كه قهرمان فیلم در نمای پایانی می‌كشد، می‌توانیم بگوییم او فهمیده باید پذیرای عشق باشد بی‌هیچ شرط و شروطی. شاید انتظار كشیدنش هیچ گاه به پایان نرسد، شاید انتظار كشیدن او امری مجرد و غیرمادی باشد. شاید هم برعكس اتفاق بیفتد. عشق دوباره به سویش بازمی‌گردد. او چنان دچار عشق می‌شود كه می‌خواهد در این حراجی بالاترین قیمت را پیشنهاد بدهد و بپردازد. تماشاگر هم با او همذات‌پنداری می‌كند و به بازگشت عشق دل می‌بندد اما متاسفانه در زمان حال چنین بازگشتی ممكن نیست. تراژیك بودن این پایان هم در همین عدم تحقق در زمان حال نهفته است و همذات‌پنداری تماشاگر با قهرمان داستان.

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع : روزنامه اعتماد / ترجمه: كاوه جلالی