خاطرهای شیرین از پرواز با هواپیمای اف 5
وی میگوید: چند روز پیش از عملیات فتحالمبین با مشکلی مواجه شدیم، مشکل از این قرار بود که دشمن با پیشدستی در یکی از جبهههای عملیات در منطقه شوش و ارتفاعات رادار، خود را به رودخانه کرخه رساند و یکی از مناطقی را که در اختیار داشتیم، تصرف کرد.
بدین ترتیب یکی از بازوهای اصلی برای انجام عملیات از دست رفت لذا تردید داشتیم که در چنین شرایطی عملیات را به انجام برسانیم یا نه؟
فرماندهان لشگر 77 که ترکیبی از ارتش و سپاه بودند بر سر انجام این عملیات در چنین شرایطی اختلاف نظر داشتند، موافقان لغو عملیات، معتقد بودند با یک بازو نمیتوان به جنگ با دشمن رفت، مخالفان نیز میگفتند، اگر عملیات صورت نگیرد یا به تأخیر افتد، احتمال از دست رفتن بازوی دیگر نیز وجود دارد.
لذا جلساتی را با فرماندهان برگزار کردیم اما به نتیجهای نرسیدیم، بنابراین تصمیم گرفتیم، برای مشورت نزد امام (ره) برویم.
گفتیم، اگر این مشورت منجر به انجام عملیات شود، وقت چندانی وجود ندارد لذا باید یک ساعته خدمت امام برسیم و بازگردیم والا بازوی دوم نیز از دست خواهد رفت، زیرا نور ماه یکی از ابزارهای کار برای انجام این عملیات بود و اگر در زمان پیش بینی شده این کار را انجام نمیدادیم، قطعاً با مشکل روبرو میشدیم.
فرماندهان گفتند، برادر محسن باید برای این کار با هواپیمای جنگی به تهران برود، من هم که تا آن زمان پروازی را انجام نداده بودم به همراه سرهنگ خلبان حق شناس عازم تهران شدیم.
خلبان حق شناس گفت، باید با اف 5 آموزشی به تهران برویم لذا در مدت 10 دقیقه آموزشهای لازم را به من داد و من پس از پوشیدن لباسهای سنگین خلبانی که 10 تا 12 کیلو به وزنم افزوده بود، به کابین دوم رفتم.
تازه آنجا متوجه شدم پرواز سختی در پیش داریم، هواپیمای روی باند قرار گرفت تا سرعت بگیرد و پرواز کند، وقتی حق شناس به انتهای باند رسید، ناگهان اوج گرفت و بلند شد، در این حالت فشار سنگینی بر من وارد شد و احساس کردم، کسی مثل رستم در حال زدن من است.
خود را محکم نگه داشتم، حق شناس هم مشغول صحبت با من شد، آمدم حرف بزنم، دیدم فشار خلأ اجازه باز شدن فکم را نمیدهند با خود فکر کردم من فرمانده سپاه هستم، اگر حرفی نزنم خیلی بد است، فکم را به سختی باز کردم و گفتم، خوبم.
حق شناس میگفت، فکر میکردم قادر به صحبت نباشی، پس از دو سه دقیقه وقتی از بالای سد دز عبور کردیم، حق شناس فرمان را به من داد و گفت، حالا شما برانید.
گفتم: برادر عزیز! باید زود برویم خدمت امام و برگردیم، باید هرچه سریعتر درباره عملیات تصمیم گیری کنیم، آموزش را بگذار برای بعد.
گفت: نه، فرمان را رها کرد، من هم آن را گرفتم، با حرکت دستهای من هواپیما بالا و پایین میرفت، 20 دقیقهای طول کشید تا به تهران رسیدیم.
پس از اینکه خدمت امام رسیدیم، ایشان را در جریان مشکل قرار دادیم و درخواست استخاره کردیم، امام گفت، نیازی به استخاره نیست، فکرهایتان را بکنید، اگر به بن بست رسیدید، طلب خیر کنید.
امام وقتی گزارش مرا شنید، گفت، شما پیروز هستید، به خدا توکل کنید، هر چه صبر کردم، امام چیز دیگری بگوید، دیدم نه خبری نیست.
لذا دوباره با اف 5 به دزفول بازگشتیم، فرماندهان همه جویای نتیجه این دیدار شدند و سئوال کردند، چه شد؟ گفتم، امام فقط گفتند، پیروزی از آن شماست.
آن شب را تا نزدیکی نماز صبح بیدار ماندیم و تصمیم خود را گرفتیم، قرار شد به موقع عملیات را انجام دهیم ولو اینکه یک بازوی ما از کار افتاده باشد.
این چنین شد که عملیات فتحالمبین به آزادسازی دو هزار و 700 کیلومترمربع از خاک پاک ایران عزیز منجر شد و در آن 12 تا 13 هزار عراقی به اسارت در آمدند اما پیروزی در این عملیات را مدیون شجاعتها و رشادتهای فرماندهان ارتش و سپاه هستیم که با ایثار و از خودگذشتگی های خود آن را رقم زدند.
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منبع: خبرگزاری ایرنا