بنی صدر در محاصره دژ ارتش
بعد از سقوط خرمشهر گردان ما را برای استراحت به ماهشهر بردند. گردان دژ 65 کیلومتر را پوشش میدهد. از دژ 1 تا دژ 24؛ دژ مرکزی شلمچه در مزار مرکزی شلمچه در مزار جدید است و از روبروی گمرک دژ شماره 1 شروع میشود و دژ 24 هم در طلاییه قدیم. فاصله دژها هر کدام سه کیلومتر است. در دژهای مرکزی فرمانده گردان مستقر بود و گروهان دفتر و آشپزخانه داشت. هر دژ 14 نفر پرسنل، 2 قبضه 106 و 2 دستگاه تانک روی سکو داشتند اما تانکها قادر به حرکت نبودند. دژ 17 و 18 تانک نداشت. دژ شلمچه تانک داشت و از دژ 1 تا دژ 14 تانک نداشتند.
بعثیها تانکهای ما را برداشتند و به عراق بردند و در نمایشگاه به نمایش گذاشتند. شاه اردن در نمایشگاه شرکت کرد و گفت: ما این تانکها را از ایران به غنیمت گرفتهایم. ما در سازمان نیازمندیها همه چیز داشتیم اما فکر میکنم پیشبینی شده بود به ارتش رسیدگی نشود. من خودم دو دستگاه جیپ 106 داشتم که هر دو خراب بود.
از سال 59 به دارخوین رفتیم.در سال 60 به تنگ چزابه رفتیم و در عملیات طریقالقدس شرکت کردیم. اردیبهشت 61 گردان نصر را به دارخوین بردند و خطشکن بودیم چون گردان ما راه خرمشهر را بلد بود و قرار بود ما از پل به این طرف بیاییم.
در آزادسازی خرمشهر از گردان 151 دژ در نیروی زمینی تجلیل به عمل آمد. این گردان دهها بار بازسازی شده از هر نظر که بخواهید این گردان متلاشی شده است. ما شهدایی چون ناصری، سردسیری، دراهکی، کوهبر، بیژن مقید، زارعیان و کربلایی دادیم و ابراهیم دخت هم قطع نخاعی است. شهید دادیم، اسیر دادیم، سرباز، افسر، درجهدار وظیفه، کادر. متأسفانه کسی حرفی نمیزند.
از نهرخین (پل نو) تا طلاییه قدیم؛ در روزهای اول جنگ مردم خیلی به ما کمک کردند. ما از کمکهای مردمی تغذیه میشدیم. من در کوشک با دشمن جنگیدم. ستوان اسماعیل زارعیان بچه آبادان خیلی شجاع و زرنگ بود. او ستوان یکم بود و یک مالک اشتر تمام عیار.
واقعاً شیردل بود و هر کس از نیروهای ما او را در کنار خود میدید قوت قلب میگرفت. وی فارغالتحصیل دانشکده افسری در سال 57 بود جنگ را خوب بلد بود.
ما در دژ کوشک 14 نفر بودیم؛ چطور میتوانستیم با یک لشکر عراق مقابله کنیم و با این حال ما 3 تا 4 روز مقابله کردیم. بنیصدر با فلاحی و فکوری به منطقه آمدند. فلاحی جلو نشسته بود، بنیصدر پشت صندلی سیمرغ. ما تازه از آموزشی به منطقه آمده بودیم اما میدانستیم که جواب هواپیما را با هواپیما و جواب تانک را با تانک باید داد.
ستوان زارعیان به بنیصدر گفت: نیروهای تحت امر من دارند از بین میروند شما هواپیما بفرستید، تانک بفرستید. بنیصدر دست در جیب کرد و گفت: مگر هواپیما و تانک مثل نخود و لوبیا هستند که بریزم به جیبم و برای شما بیاورم. زارعیان معترضانه گفت: آقا نیروهای من دارند از بین میروند، دژها سقوط کردهاند و شما در مقام یک رئیس جمهور باید به این امر رسیدگی کنی که بنیصدر اعتنایی نکرد و وقتی خودش را در محاصره سربازان و درجهداران دژ دید، به رانندهاش دستور داد حرکت کند و به طرف خرمشهر رفت.
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منبع: خبرگاری فارس