تبیان، دستیار زندگی
علی عبداللهی در بخشی از ماجرای دیدار اخیرش با گونترگراس ـ نویسنده برگزیده جایزه نوبل 1999ـ می‌نویسد: گراس می‌گفت اگر وضعیت جسمی‌اش اجازه می‌داد و پزشکان ایرادی نمی‌گرفتند، بدش نمی‌آمد به ایران بیاید تا مقامات اسرائیل را عصبانی کند!
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شرح یک دیدار با ادیب شهیر آلمانی

گونترگراس: کاش می‌توانستم به ایران بیایم و اسرائیل را عصبانی کنم


علی عبداللهی در بخشی از ماجرای دیدار اخیرش با گونترگراس ـ نویسنده برگزیده جایزه نوبل 1999ـ می‌نویسد: گراس می‌گفت اگر وضعیت جسمی‌اش اجازه می‌داد و پزشکان ایرادی نمی‌گرفتند، بدش نمی‌آمد به ایران بیاید تا مقامات اسرائیل را عصبانی کند!

شرح یک دیدار با ادیب شهیر آلمانی

علی عبداللهی شاعر، نویسنده و مترجم شناخته‌شده‌ای در عرصه ترجمه آثار ادبی اروپا در ایران به شمار می‌رود که از وی تاکنون بیش از 6 مجموعه شعر و بیش از 32 عنوان ترجمه و گزیده اشعار شاعران اروپایی به ویژه ادبیان آلمانی منتشر شده است.

انتشار ترجمه وی از اشعار میشائیل گروکر، شاعر آلمانی که در سال جاری توسط نشر گل‌آذین صورت گرفته است، بهانه‌ای بود برای سفر وی در تابستان امسال به کشور آلمان و دیدار با دو شاعر و نویسنده آلمانی و یک نویسنده و شاعر ایسلندی.

عبداللهی تجربه دیدارهای خود با این شاعران و نویسندگان را در قالب گزارشی تهیه کرده که در ادامه از نگاه شما می‌گذرد:

سفر همیشه جذاب و سازنده است. این گزاره آنقدر بدیهی است که جای توضیح ندارد و در روایت‌های ادبیات کلاسیک ایران و جهان همواره بر آن تاکید شده است.

ولی سفر زمانی سازنده‌تر و پربارتر می‌شود که افزون بر دیدار از مکان‌های تازه، هدفی فرهنگی ـ ادبی نیز داشته باشد و در آن، در کنار مصاحبت با مردم عادی، با شاعران، ادیبان و مترجمان گوشه و کنار جهان دمخور شوی و از آنها بیاموزی و به آنها بیاموزانی. خوشبختانه سفر اخیرم به شمال آلمان و به منطقه شلزویک هولشتاین از نوع دوم است و به خاطر ترجمه کتاب «همسرایی زنبورها» مجموعه دوزبانه شعرهای میشائیل کروگر، چاپ سال 92 در نشر گل آذین با برگردان خودم، انجام می‌گیرد و سفری یکسر ادبی ـ فرهنگی است.

در این سفر با چشم اندازها، آدم‌ها و کتاب‌های تازه‌ای آشنا شدم که هرکدام در جای خود اهمیت جداگانه‌ای دارند، چشم‌اندازها همیشه الهام بخش‌اند و برای سرودن و نوشتن، دفترهایی تازه در ذهن و نگاه آدم می‌سازند، کتاب‌ها را به فراخور توانت می‌گیری و می‌خوانی اگر به درد خورد که ترجمه می‌کنی؛ اگر نه دست کم چیزی درباره‌شان می‌نویسی.

در این سفر هم کتاب خوب به دستم رسید و هم شعر نوشتم و البته در کنار سایر اشخاص فرهنگی، بطور مشخص با سه چهره ادبی فرهنگی آشنا شدم که هر کدام از زوایه‌ای برایم جالب و آموزنده بود.

دیدار با شاعره دشوارنویس آلمانی

اولین فردی که با وی در این سفر دیدار کردم، دوریس رونگه، بانوی شاعر آلمانی زبان بود. دیدار من با او در دو مرحله، در روزهای آخر تیر صورت گرفت. دیدار اول برای آشنایی و دریافت کتاب شاعر و در روزهای اول مرداد. دیدار دومم با او بعد از آنکه کتابش را خوانده و آماده گفتگو با وی بود انجام شد.

او شاعری است 70 ساله که در شمال آلمان زندگی می‌کند. با آنکه از شاعران قدیمی آلمانی زبان است، ولی من تاکنون شعرهایش را در گزینه‌های مطرح آلمانی زبان ندیده بودم. در اینجا هم مثل ایران و شاید خیلی جاهای دیگر برخی شاعران و نویسندگان گمنام می‌مانند و با وجود تجربه و سابقه کاری زیاد، کمتر کسی سراغشان می‌رود.

رونگه شاعری است کم و بیش دشوارنویس که کارهایش کمتر تن به ترجمه می‌دهند و آمیزه‌ای هستند از جادو و واقعیت روزمره. ‌هاله‌ای از راز همیشه چون مه دور و بر شعرهایش گرفته و با آنکه در آثارش چندان به زبان‌ورزی نمی‌گراید، ولی نحو گفتارش طوری است که گاه قراردادهای معمول زبانی را از میان می‌برد و معناهای تازه‌ای می‌آفریند که در نوع خود و در زبان آلمانی تازه است و در چهارچوب زبانی دیگر کمتر قابل بازآفرینی است.

حاصل این دیدار که در خانه خانم رونگه انجام گرفت، گفتگویی شد مفصل که بعد از پیاده شدن و ترجمه در مجلات ادبی خواهید خواندش.

مجموعه‌ای پر و پیمان از کارنامه شعری این شاعره نیز به مناسبت 70 سالگی‌اش تازه منتشر شده که شعری از آن را برایتان ترجمه کرده‌ام:

شب

حیوان تک چشم

پی می‌گیرد

بوی خون را

روز را سر می‌کشد

در پوزه نگه می‌دارد

چشم

کماکان روشنتر

شب

کماکان ژرف تر

حرف می‌زند با باد و

صدای جغد کوچکی

تعقیب می‌کند

ابرهای پران را

باز می‌کند و می‌بندد

چشم

پریزاد می‌پرد

روی چشم‌های خودش

کوروار.

دیدار با گراس برایم بی‌اندازه هیجان‌انگیز و عجیب بود؛ دیدار با مردی به آن بزرگی ولی تا آن حد فروتن و خوش برخورد و در عین حال به طور کامل آگاه از همه آنچه دور و برش می‌گذرد. حتی از انتخابات تازه در ایران و انتخاب رئیس جمهوری که چند روز بعد تازه باید کارش را شروع می‌کرد هم خبر داشت و چشم‌انداز آتی ایران هم از من پرسید و البته خیلی مسائل دیگر که غافلگیرم کرد؛ چون فکر نمی‌کردم گراس در جریان آنها باشد

شعر رونگه نوعی آواز خواندن است در تاریکی، برای گذر از جنگلی انبوه و ترسناک. موسیقی در شعرهایش جایگاه ویژه‌ای دارد که در نوعی موزونیت خاص شعرهای آوانگارد تبلور می‌یابد و در نوع خود تازه است.

رونگه با ادبیات کلاسیک ایران از طریق دیوان شرقی غربی گوته آشناست و فهرست مفصلی از کتاب‌های ادبی ایرانی چاپ شده در آلمان به زبان آلمانی را به درخواست خودش به وی می‌دهم تا بیشتر با ادبیات معاصر ایران آشنا شود.

گونترگراس و تمایل برای سفر به ایران

دومین دیدارم چند روز بعد انجام گرفت؛ دیدار با گونتر گراس، ظهر چهارشنبه، 9 مرداد 1392 در روستایی در اطراف شهر لوبک، در خانه گونتر گراس.

این دیدار با تلاش دوستان آلمانی‌ام هماهنگ شده بود و قرار بود یک دیدار دوستانه برای آشنایی با گراس باشد برای تقدیم ترجمه تازه‌ام «عشق با پاهای چوبی» شامل شعرهای عاشقانه گونتر گراس در نشر سرزمین اهورایی به خود او.

گفتنی‌های زیادی از این دیدار دارم. در گفتگویی مفصل و پر و پیمان با گراس در مورد خیلی چیزها حرف زدیم که به زودی در یکی از مجلات ادبی می‌خوانیدش.

اشتیاق نویسنده آلمانی برای اطلاع از وضع سیاسی ایران

گراس نیاز به معرفی ندارد. خودم دو کتاب، یکی «دنیای گونترگراس»، درباره تمام کارهای گراس گردآوری و ترجمه کردم که کاری گروهی است و دیگری کتاب «عشق با پاهای چوبی» با سه معرفی مفصل در مورد جهان شعری گراس. گراس همانطور که می‌دانید نویسنده‌ای جنجالی است که یکی از آخرین جنجال‌هایش سرودن شعری بود در حمایت از ایران و موضع‌گیری منتقدانه نسبت به اسرائیل و اروپایی‌ها.

دیدار با گراس برایم بی‌اندازه هیجان‌انگیز و عجیب بود؛ دیدار با مردی به آن بزرگی ولی تا آن حد فروتن و خوش برخورد و در عین حال به طور کامل آگاه از همه آنچه دور و برش می‌گذرد. حتی از انتخابات تازه در ایران و انتخاب رئیس جمهوری که چند روز بعد تازه باید کارش را شروع می‌کرد هم خبر داشت و چشم‌انداز آتی ایران هم از من پرسید و البته خیلی مسائل دیگر که غافلگیرم کرد؛ چون فکر نمی‌کردم گراس در جریان آنها باشد.

در این دیدار، گراس از هر دری حرف زد؛ از انتقادات تندی گفت که بعد از هر موضعگیری علیه‌اش می‌شود و از نقدهای ستایش‌انگیز هم گفت. گراس دشمنان گردن کلفت و دوستان بسیار جدی‌ای هم دارد و همزمان این هر دو چهارچشمی مواظب رفتار و گفتار و نوشته‌های تازه‌اش هستند تا از فرصت استفاده کنند و او را بستایند یا بنکوهند.

پیامد «دهان باز کردن و دلیری فاش‌گویی» به تعبیر خود گراس، چیزی جز این نمی‌تواند باشد. گراس هم این را می‌داند و اصولا هر کس که پا به میدان می‌گذارد از این پیامدها برکنار نیست.

با گراس از سفرش به یمن گفتیم؛ از آشنایی‌اش با فضای فرهنگی ایران، از نوشته‌ها، نقاشی‌ها و شعرهایش. از جنجال تازه‌اش بعد از چاپ کتاب مفصل نامه‌نگاری وی با ویلی برانت. گراس شوخ‌طبع و دقیق بود و با وجود کهولت سن، رویدادهای تازه را دنبال می‌کرد.

در بخشی از گفتگو، با خنده گفت اگر وضعیت جسمی‌اش اجازه می‌داد و پزشکان ایرادی نمی‌گرفتند، بدش نمی‌آمد (در صورت گرفتن ویزای ایران) به ایران بیاید تا مقامات اسرائیل را عصبانی کند! گراس تاکنون ممنوعیت ورود به سه کشور را در کارنامه خود دارد: آلمان شرقی، برمه و اسرائیل.

او در این دیدار از عادت‌های نوشتنش هم گفت که بیشتر پشت میز بلندی که در اتاقش نصب کرده، به صورت ایستاده می‌نویسد و همزمان طراحی و نقاشی هم می‌کند و تندیس هم می‌سازد.

گونترگراس و قهرمانان جهان مدرن

گونترگراس، کتاب نفیس شعر ـ نقاشی‌های تازه‌اش را به من هدیه داد برای ترجمه. بعد هم از «ادوارد اسنودن» حرف زد و از «رابی وانونو»، خاخام یهودی‌ که منتقد اسرائیل است و دست به افشاگری علیه آن کشور زده و گویا گراس برای او هم شعری نوشته است. او این آدم‌ها را قهرمانان جهان مدرن می‌داند که به نظر او باید ازشان حمایت کرد دیدار ما نزدیک دو ساعت و اندی طول کشید.

دیدار با نویسنده مخترع سبک رئالیسم کاپیتالیسمی

دیدار سوم من در این سفر، از نوع دیگری است: دیدار با یک نویسنده ایسلندی و تجربه یک هفته زندگی با او. آندری سنوئر ماگناسون، شاعر، رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس که 15 جلد کتاب و یک فیلم را در کارنامه خود دارد. کتاب‌های شعر و کودکانش مشهورند و آثاری از وی تاکنون به 30 زبان زنده دنیا ترجمه شده است.

او متولد ریکیویک، مرکز ایسلند است در سال 1973. در سال 2010 جایزه «کایروس» را از بنیاد آلفرد توپفر گرفته که جایزه مهمی در اروپاست و هر ساله به یک هنرمند، نویسنده یا فعال فرهنگی در حوزه اروپا می‌دهندش و ارزش آن 75 هزار یوروست.

ماگناسون با خانواده‌اش مدتی است در جایی که من هستم اقامت دارد و به خاطر دریافت همان جایزه می‌تواند هر سال یک هفته به اینجا بیاید و با خانواده‌اش در آرامش بگذراند یا بنویسد. برخلاف موارد پیش که زبان شاعران و نویسندگان میزبانم، آلمانی بود. او زبان آلمانی را خوب نمی‌تواند صحبت کند و از بد حادثه من انگلیسی را. ارتباط ما با ملغمه‌ای از این دو زبان صورت می‌گیرد و گاهی با همکاری همسرش در تفهیم حرف‌هایمان، چون همسرش آلمانی را بهتر از او می‌داند. این ارتباط نصفه نیمه ولی مستمر، طی چند روز متوالی تبدیل شده به چیزی مثل دوستی که رفته رفته توانستم به مرور چیزهایی از کارهای آندری بدانم و او چیزهایی از کارهای من را بداند.

سه کتاب از او همراهش بود: دو رمان نوجوانان و یک کتاب شعر. کتاب شعرش با نام «شعرهای سوپرمارکت» را همان شب اول خواندم و خوشم آمد. شعرهایش ساده‌اند، طنزگونه و خوشخوان و همراه‌اند با چاشنی نقدهایی کنایی از دنیای سرمایه‌داری و ولع مصرف و نیش زدن‌های متعدد به ژورنالیسم پرهیاهو و برنامه‌های تلویزیونی.

ماگناسون در این شعرها به ندرت در دام پیچیدگی و بازی‌های زبانی افتاده ،چون وقتی ترجمه آلمانی‌اش را خواندم و خودش در مورد شعرها مواردی را توضیح داد، احساس کردم که شعرها خیلی خوب منتقل شده است.

ماگناسون آدم بسیار کم حرف و خوش برخوردی است، اهل خانواده و فعال. یک بار همان روزهای اول به من گفت ما در ایسلند تابستان‌ها به خودمان می‌گوییم شب کجاست و زمستان‌ها می‌گوییم روز کجاست! چیزهای زیادی از او در مورد ایسلند شنیدم در مورد اساطیر و باورهای کهن آنجا که خیلی برایم تازگی داشت.

ماگناسون در مقدمه یک صفحه‌ای بر شعرهای خود، اصطلاح رئالیسم کاپیتالیستی را در توصیف شعرهایش به کار برده است. انگار با طعنه و کنایه به رئالیسم سوسیالیستی که پیشتر در شوروی در تایید سیستم آنجا رواج داشت، او سعی می‌کند این اصطلاح را که به گمانم ساخته خودش باشد، در مورد شعرهایش به کار ببرد؛ شعرهایی یکسره در نقد سرمایه‌داری!

این بار رئالیسم کاپیتالیستی او نه تنها برای تبیین و تایید کاپیتالیسم نیست، بلکه برای انتقاد و نقیضه کردن گرفتاری‌های ایدئولوژیک و خشکی عبوث بودن منظرگاه رئالیسم سوسیالیسم را ندارد و البته زبانش هم بامزه است.

وقتی شعرهای اکبر اکسیر نویسنده ایسلندی را خنداند

شعرهای او در همان اولین برخورد مرا یاد آثار شاعر خوب ایرانی «اکبر اکسیر» انداخت، با همان نگرش، ولی این شعرها هرچند گاهی ضعیف‌تر از کارهای اکسیر هستند، ولی نکته برجسته آنها در این است که مانند بعضی کارهای اکسیر گرفتار بازی زبانی نیستند و دغدغه و مضامین خاص صرفا بومی را طرح نمی‌کنند که وقتی ترجمه‌اش کنی گنگ باشد.

عبارت «زنبورهای عسل دیابت گرفته‌اند» اکسیر را که برایش خواندم، کلی خندید. دو شعر از ماگناسون شاید پایان خوبی باشد برای این گزارش کوتاه:

پینک لیدی

توی قسمت میوه در یک فروشگاه

حوا وسوسه می‌شود

یک سیب آبدار گاز بزند

امروز توی حراج ویژه

بی خبر

از

چشم همه جابین ِ دوربین مداربسته!

ازوپ

مرد همین که دید

قیمت یک کیلو 699 کرون است

انگورهای شانی را دوباره

انداخت یک گوشه‌ای

چین و چروکی به صورتش داد

اوه اوه چه قدر هم ترشند!

بعد هم طوری که کسی بو نبرد

یک دانه‌اش را چپاند توی دهنش.

بخش ادبیات تبیان

منبع: مهر