تبیان، دستیار زندگی
گاهی به دنبال یک بهانه هستیم تا شروع کنیم اما خیلی چیزها بهانه نمی خواهد مثل نیاز ما به هم کلام شدن.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

زمانی برای حرف‌های خیلی ساده


گاهی به دنبال یک بهانه هستیم تا شروع کنیم اما خیلی چیزها بهانه نمی خواهد مثل نیاز ما به هم کلام شدن.

زمانی برای حرف‌های خیلی ساده

دوست داریم روبه‌روی هم،کنارهم یا سر روی زانوی هم، با هم حرف بزنیم. حتماً نباید موضوع مهمی در میان باشد یا رویداد ویژه‌ای صورت گرفته و یا در شرف وقوع باشد؛ نیازی به این‌ها نیست. تنها بهانه، شنیدن حرف‌های یکدیگر است. به هم بگوییم و تمرین کنیم که بشنویم. فقط بشنویم و صبر داشته باشیم که در پاره‌ای از موارد نیاز به تأیید یا رد سخن‌ها نیست، بلکه فقط باید گوش داد. و بعضی وقت‌ها هم باید اظهارنظر کرد. این‌قدر باهم حرف نزده‌ایم که همیشه دنبال بهانه‌ای برای سخن گفتن هستیم.

دقت کرده‌اید مدت‌هاست زمانی‌که به هم می‌رسیم فارغ از اینکه چه مدت زمان از آخرین دیدارمان یا گفت‌وگوی غیرحضوری‌‌مان گذشته باشد، بی‌وقفه این پرسش را از یکدیگر می‌پرسیم: «چه خبر؟ خب، دیگه چه خبر؟» و باز می‌پرسیم و با وجود اینکه می‌دانیم خبری نیست یا لااقل خبر تازه‌ای نیست بازهم می‌پرسیم: چه خبر؟

چرا؟ چرا دست از سر این پرسش برنمی‌داریم؟

تنها یک دلیل روشن دارد و آن این است که با طرح این پرسش تلاش می‌کنیم تا با گرفتن حتی جوابی بی‌ربط، بهانه‌ای برای آغاز یا ادامه گفت‌وگو پیدا کنیم. شاید کمک گرفتن از این جمله پرسشی به این دلیل باشد که در دوران کنونی، انسان‌ها دیگر بی‌بهانه حرف نمی‌زنند که این خوب نیست. یا همه، حرف‌ زدن را به قاعده و قانون مقید و حرف زدن را تنها به موضوعات کاملاً جدی انحصار کرده‌اند. قصد نگارنده در اینجا بررسی موضوعات گفتمانی نیست و به همین دلیل به آن نمی‌پردازم و قول می‌دهم در مقالی دیگر آن را واکاوی کنم اما آنچه در اینجا اهمیت بیشتری دارد، تأکید بر این است که فاصله‌ها کمی تا اندکی در حال زیاد شدن است. بیایید بترسیم. بترسیم از اینکه در یک خانه اما خانه‌ها از هم دور باشیم.

گاه این جمله را می‌شنویم که «بیا بشین 2 کلام با هم حرف بزنیم» و اغلب به‌خاطر همین نزدن 2 کلام حرف چه خسارت‌ها که می‌پردازیم. گفت‌وگو گمشده‌ دوران ماست. زمینه‌ساز برخی اتفاقات، ناگفته ماندن حرف‌ها در گذر زمان است که اگر چنین نشده بود به‌طور قطع رویدادهای بعدی اینگونه رخ نمی‌داد؛ براستی چرا؟ چرا اکنون گفت‌و‌گو به گمشده دوران ما تبدیل شده و انسان‌های دهه 90 شمسی از این راهکار ساده عبور از تمام پل‌های زندگی، گریزانند؟

سال‌ها پیش در کتاب « اولین دانشگاه، آخرین پیامبر » دکتر سیدرضا پاک‌نژاد می‌خواندم که قبل از تجهیز روستاها به آب لوله‌کشی، زنان تلاشگر روستایی برای شست‌و‌شوی ظروف و لباس‌ها به‌طور معمول بر سر جوی آب روانی که از میان ده و روستا می‌گذشت، دور هم جمع می‌شدند و همزمان با انجام کار از درونیات و کارهای خود سخن به میان می‌آوردند و این جمع‌شدن، محملی بود برای بیان همه گفته‌ها و ناگفته‌هایی که شاید تاریخ مصرفشان برای همان روز و ساعت بود و باز فردا روز از نو و روزی از نو. تخلیه گفتاری، اینگونه بار سنگین روانی زنان روستا را سبک می‌کرد اما پس از اینکه روستاها دارای آب لوله‌کشی شدند و جمع روزانه بر سر آب دیگر جمع نشد، تبعات حاصل از این عدم گفتمان، افسردگی‌هایی را به ارمغان آورد که تنها داروی آن گفت‌وگو بود.

وقتی در حدیثی از امام صادق(ع) می‌خوانی که «صله رحم، خانه‌ها را آباد و عمرها را طولانی می‌کند... » تاکید بر این نکته است که تحکیم پیوندهای خانوادگی و توسعه فضای گفتمانی این فرصت را برای همگان فراهم می‌کند که دغدغه‌های خود را بیان کنند و به ‌تعبیری دچار افسردگی‌های ناشی از سکوت و ناراحتی‌های عصبی نشوند.

با گذر از آن دوران و ورود به دوران صنعتی که البته ایران را نمی‌توان کشوری کاملا صنعتی خواند (قصدم در این میان تحلیل دوره‌های تاریخی ایران نیست)، همه آن فرصت‌های خوب گفت‌وگو را با حبس خویش در خانه از هم گرفته‌ایم و حتی از گفت‌و‌گوی کوتاه تلفنی هم دریغ کرده‌ایم.

اگرچه در دوران حاضر دسترسی به شبکه‌های متنوع اجتماعی امکانپذیرتر از قبل شده و ارتباطات در فضای مجازی به همت اینترنت با سرعت پایین فراهم شده اما همه اینها به ‌هیچ روی نمی‌تواند جای گفت‌و‌گو را بگیرد. در کنار یا روبه‌روی یکدیگر نشستن و با هم سخن گفتن اگر هیچ ثمری نداشته باشد (که البته هزاران ثمر دارد)، حداقل فایده‌اش این‌است که حرف‌های دل خویش را به‌کسی گفته‌ایم؛ همان که ما دردودل ‌کردن می‌خوانیمش.

حیف که از این هم غفلت کرده‌ و دیگر با هم دردودل نمی‌کنیم و همینگونه است که دردهای دلمان آنقدر زیاد می‌شود که دیگر بر زبان نمی‌آید و می‌شود عقده‌هایی که نابجا گشوده می‌شود و آن ‌زمان از دست کسی کاری به صلاح برنمی‌آید. تاکید پیشوایان دین اسلام بر صله‌رحم نیز زمینه‌سازی برای گفت‌وگو و بیان دردو‌دل‌ها در یک فضای خویشاوندی بوده تا از این طریق، نزدیکان علاوه بر نزدیک شدن به یکدیگر، بتوانند مشکلات خویش را به دست یکدیگر حل کنند.

وقتی در حدیثی از امام صادق(ع) می‌خوانی که «صله رحم، خانه‌ها را آباد و عمرها را طولانی می‌کند... » تاکید بر این نکته است که تحکیم پیوندهای خانوادگی و توسعه فضای گفتمانی این فرصت را برای همگان فراهم می‌کند که دغدغه‌های خود را بیان کنند و به ‌تعبیری دچار افسردگی‌های ناشی از سکوت و ناراحتی‌های عصبی نشوند. این تخلیه روانی یعنی تمدد اعصاب که خود طول عمر را به همراه دارد چرا که اکنون بیشتر مرگ‌های ناشی از سکته‌ها، منشأ عصبی دارد، پس وای به حال ما!

زمانی برای حرف‌های خیلی ساده

بکوشیم تا دیر نشده فضای گفت‌وگو با همسر، فرزند، پدر، مادر، خواهر، برادر و خویشان خود را از دست ندهیم که اگر چنین شود روز به روز از هم دور می‌شویم. آنچه در این سال‌ها از آن به عنوان طلاق عاطفی یاد می‌شود حاصل ناگفته ماندن گفته‌های زوج‌های جوان است و چه مصیبت‌بار است آن ‌زمان که دیگرانی جای ما را در فضای گفت‌وگویمان بگیرند و فاجعه‌هایی رخ‌ دهد که آتشش دامان همه را بسوزاند.

نوشتارم را با این روایت از امام صادق(ع) به‌پایان می‌برم: ‌«اَلذُّنوبُ التی تُغَیِّیرُ النِّعَمَ البَغیُ وَ الذُّنوبُ التَّی تورِثُ النَّدَمَ القَتلُ وَ الَتی تُنزِلُ النِّقَمَ الظُّلمُ وَ التی تَهتِکُ السُّتورَ شُربُ الخَمرِ وَ التی تَحبِسُ الرِّزقَ الزِّنا وَ التی تُعَجِّلُ الفَناءَ قَطیعَةُ الرَّحِمِ وَالتی‌تردُّ الدُّعاءَ وَ تُظلِمُ الهَواءَ عُقوقُ الوالِدَینِ؛ گناهی که نعمت‌ها را تغییر می‌دهد، تجاوز به حقوق دیگران است. گناهی که پشیمانی می‌آورد، قتل است. گناهی که گرفتاری ایجاد می‌کند، ظلم است. گناهی که آبرو می‌برد، شرابخواری است. گناهی که جلوی روزی را می‌گیرد، زناست. گناهی که مرگ را شتاب می‌بخشد، قطع رابطه با خویشان است و گناهی که مانع استجابت دعا می‌شود و زندگی را تیره و تار می‌کند، نافرمانی از پدر و مادر است.» (علل الشرایع، ج 2، ص 584)

قدری به هم نزدیک‌تر شویم.

دانش پور شفیعی

بخش خانواده ایرانی تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.