تبیان، دستیار زندگی
در رمان 130صفحه‏ای «تمام بندها را بریده‏ام»( نوشته سیاوش گلشیری منتشر شده توسط توسط انتشارات افراز) قصه کاملی شکل نگرفته است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تمام بندها را بریده‏ام


در رمان 130صفحه‏ای «تمام بندها را بریده‏ام»( نوشته سیاوش گلشیری منتشر شده توسط انتشارات افراز)  قصه کاملی شکل نگرفته است.

تمام بندها را بریده‏ام

بعد از خواندن رمان، احساس خواننده‏ای را داشتم که رمانی را از میانه راه و نیمه‏کاره رها کرده‏ام و طبعا احساس واحدی از خواندن آن بهم دست نداد، صرفا تصاویر خامی در ذهنم ساخته‌شده بود که شاید می‌توانست به عنوان مقدمه یا مدخل ناچیزی، دستمایه خلق یک داستان بلند یا رمان باشد. در داستان حاضر، سه بخش داریم که هریک یک شخصیت کانونی دارد؛ بخش اول مربوط به فرهاد است که از زاویه دید سوم شخص محدود به ذهن «فرهاد» روایت می‌شود. در بخش دوم هم که خیلی کوتاه است، همین وضعیت را درباره «ری‏را» داریم و بخش سوم با چرخشی در زاویه‌دید از سوم شخص به اول شخص، از سوی همسر فرهاد یعنی «رویا» و در قالب یادداشت‏های روزانه وی روایت می‌شود. بخش دوم و سوم که دقیقا نیمی از حجم کتاب را اشغال کرده‏اند، در حالی‌که می‌توانستند با به‏کارگیری تمهیدات مناسب، بخش‌های تعیین‏کننده داستان باشند و به عنوان اجزای کنشگر، ساختار داستان را تکمیل کنند و نقش معنارسانی را ایفا کنند، به دلایلی تبدیل به عناصری خنثی و بی‌اثر شده‏اند؛ نه چیزی از بخش اول داستان کاسته‏اند و نه چیزی به آن افزوده‏اند.

بخش دوم و روایت مربوط به ری‏را که قبل از ازدواج فرهاد با رویا روابطی در دانشکده با وی داشته، چند صفحه بیشتر نیست و صرفا از فاصله گرفتن ری‏را از مسائل گذشته‏اش با فرهاد و دیگران حکایت دارد و او را سرگرم زندگی روزمره خانوادگی نشان می‌دهد. ری‏را روزگاری وارد زندگی فرهاد شده و بعد از ازدواج او با رویا، پی کارش رفته و آثارش از ذهن و زندگی فرهاد پاک شده است و اختلافاتی که در رابطه فرهاد و رویا سر برآورده و موجب درخواست طلاق از سوی رویا شده، ارتباط چندانی به ری‏را ندارد و اختصاص دادن یک بخش از کتاب به وی غیرضروری است و باعث شده این بخش در ساختار کلی داستان معلق بماند. از ری‏را که بگذریم، در بخش سوم داستان با تغییر و چرخشی اساسی در زاویه دید نسبت به دو بخش قبلی مواجهیم.

استفاده نادرست و نابجا از چنین تمهیدی در روایت، بدون این‌که کمکی به روند معناسازی داستان بکند، فقط باری را به دوش رمان گذاشته است. اصولا تغییر زاویه دید در رمان‏های مدرن از شخصی به شخص دیگر یا از منظری به منظر دیگر با هدف خاصی صورت می‏گیرد و یک کارکرد کلی دارد: این‌که آن تک‏روایتِ کلان و مسلط بر متن رمان را در هم بشکند که داعیه آگاهی از حقیقت محض و تمامیت جهان داستان دارد و پیش‌تر در سرنوشت شخصیت‌ها رخ داده است و هنگامی که توسط عنصر مقتدری به نام دانای کل یا منِ راوی یا مولف بازگو می‌شود، امری خدشه‏ناپذیر و پایان‏یافته تلقی می‌شود.

بخش سوم رمان که به نوعی از زبان رویا روایت می‌شود، نه تنها قطعیت و حتمیت بخش اول را به پرسش نمی‏گیرد و سعی در نقض آن ندارد، بلکه مهر تاییدی است بر روایتی که فرهاد از خود به جا گذاشته است و کوچک‌ترین تفاوت و تناقضی با آن ندارد. روایت رویا در صورتی می‌توانست به عنوان عنصری کنش‏مند و اثرگذار به ساختمان داستان ورود کند که با روایت نخست به کنش متقابل می‌رسید و تفسیری متفاوت از وقایع گذشته و مناسبات عاطفی او با فرهاد ارائه می‌داد و حقیقت ساخته‌شده به دست فرهاد را به سوی بحران هدایت می‌کرد.

تغییر در زاویه دید صرفا جنبه‏ای تزیینی برای روایت یا مجالی برای پوشاندن شکاف‌های به‌وجودآمده در بخش‌های قبلی نیست، بلکه شگردی است که امکان خلق معناهای ممکن را فراهم می‌کند. از منظر «باختین» هم مکالمه‏گرایی و گفت‌وگو در داستان صرفا با تغییر دادن گوینده میسر نمی‌شود. «در زندگی نیز همچون در ادبیات، کیفیت بنیادین گفت‌وگو آشکارا از مخالفت ریشه می‏گیرد، یعنی آنگاه که نحوه سخن همان اندازه مایه مشاجره است که خود موضوع بحث.» (نظریه‌های روایت، والاس مارتین، ترجمه محمد شهبا، نشر هرمس.) اگر قرار نیست روایت رویا صدای متمایز و فردی او را آشکار کند و رویا همان تصویری که فرهاد از او و جهان پیرامونش در ذهن ما ساخته را تایید می‌کند، چه لزومی برای این کار بود و از این منظر اگر نگاه کنیم، بخش سوم هم ملال‏آور و غیرضروری می‏‌نماید. نگاهی هم به بخش نخست کتاب سیاوش گلشیری بکنیم که ظاهرا مهم‌ترین قسمت داستان است.

بخش سوم رمان که به نوعی از زبان رویا روایت می‌شود، نه تنها قطعیت و حتمیت بخش اول را به پرسش نمی‏گیرد و سعی در نقض آن ندارد، بلکه مهر تاییدی است بر روایتی که فرهاد از خود به جا گذاشته است

راوی به ذهن فرهاد نفوذ می‌کند و رنج‏ها و برهه‌های مختلف زندگی فرهاد را برجسته می‏سازد که به ذهن او هجوم آورده‏اند و مدام برایش تداعی می‌شوند و از طریق این یادایادهای ذهنی، چکیده‏ای از زندگی گذشته فرهاد و نیز رفتار و کنش‏های او را روایت می‌کند که اتفاقا باکیفیت‏ترین قسمت کتاب است و نویسنده به خوبی از عهده آن برآمده است. بنا به آنچه خود داستان در اختیار ما می‌گذارد، می‌توان گذشته فرهاد را در چند محور خلاصه کرد: مسائل مربوط به خانواده و مخصوصا پدرش که طی مبارزات پیش از انقلاب گرفتار شده بود، در دوران دانشجویی بر سر چاپ نشریه‏ای بدون مجوز دچار دردسر شده و روابطش با دیگران تحول یافته از جمله با ری‏را و رویا و دیگرانی که هر یک برای بهبود شرایط خود به گوشه‏ای خزیده‏اند، از شغلش استعفا کرده که با علایق ادبی وی سازگار نیست و کارگران قدیمی شرایط را بر او سخت کرده‏اند، از آدم‌هایی که می‏شناخته فاصله گرفته، رویا از زندگی با او خسته و ناراضی است و مسائل مربوط به شخصیت‌های متعددی که بدون استراتژی مشخصی نامشان به میان می‏آید و در لابه‏لای داستان پرسه می‏زنند. طبیعی است که انگیزه فرهاد از یادآوری و بازنمایی گذشته خود حتی به لحاظ روایی قابل توجیه است؛ رویا به علت مشکلات عموما اقتصادی، خواهان جدایی از فرهاد است و این امر او را به مرور گذشته خود و جست‌وجوی عواملی وا می‏دارد که منجر به وضعیت امروزش شده است. مشکل اینجاست که فرهاد رنج‏های خود و معضلاتی را که در طول زندگی با آن‌ها درگیر بوده فقط ارائه می‌کند بی‏این‌که منجر به تفکر در وی شوند و فرهاد را به شناخت و درک کاملی از موقعیت کنونی خود سوق دهند، یا دست‌کم عاملی شوند که فرهاد نسبت خود را با گذشته خود دریابد. آیا همه این‌ها حسی از دریغ را در وی بیدار می‌کنند؟ آیا او را به قضاوت مجدد در جهان‏بینی خود وامی‏دارند؟ آیا به این نتیجه می‌رسد که اگر گذشته‏اش طور دیگری رقم می‏خورد، در وضعیت کنونی‏اش تغییری حاصل می‏شد؟ آیا اصلا اندکی فرهاد را برمی‏انگیزند؟ پاسخ منفی است؛ تنها چیزی که از مرور گذشته عاید فرهاد می‌شود این است که فردا به دفتر وکیل رویا برود و دادخواست طلاق را امضا کند! این‌ها در ادامه داستان تفسیر نشده‏اند و همچون داده‌هایی خام در همان بخش نخست بایگانی شده‏اند. این ضعف‏ها همچنین سبب شده که کنش نهایی فرهاد یعنی مرگ یا خودکشی او که در صفحات پایانی از زبان رویا می‏شنویم، به ضرورت نرسد و باورناپذیر بنماید. این پایان‏بندی ناگهانی و توجیه‏ناشده در طول داستان، چه‌بسا حتی حس دلسوزی و ترحم خواننده را هم برنمی‏انگیزد.

بخش کتاب و کتابخوانی تبیان

منبع: بهار