تبیان، دستیار زندگی
این ضرب المثل دربارۀ کسی به کار می رود که بیشتر از میزان قابلیت و شایستگی انتظار کمک و یاری دیگران را داشته باشد. و یا این که شخصی خطایی را که قابل بخشش نیست انجام می دهد و نه تنها پشیمان و ناراحت نیست بلکه توقع نوازش و محبت هم داشته باشد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دو قورت و نیمش باقیه!
نهنگ

این ضرب المثل درباره کسی به کار می رود که بیشتر از میزان قابلیت و شایستگی انتظار کمک و یاری دیگران را داشته باشد. و یا این که شخصی خطایی را که قابل بخشش نیست انجام می دهد و نه تنها پشیمان و ناراحت نیست بلکه توقع نوازش و محبت هم داشته باشد.

در این گونه موارد است که اصطلاحاً می گویند:"فلانی دو قورت و نیمش باقی است.

این مثل را درمورد کسی می گویند کهکاری را برای او انجام می دهند اما او عوض تشکر ناراضی و طلبکار باشد.

روزی حضرت سلیمان عرض کرد: پروردگارا، اگر اجازه بفرمایی من می خواهم تمام موجودات زنده را در یک روز مهمان کنم. ندا رسید که یا سلیمان این کار برای تو امکان ندارد. اما حضرت سلیمان با اصرار تمام اجازه یک وعده ناهار دادن به همه ی حیوانات وحشی و پرندگان و جانوران صحرا و دریای دنیا را گرفت. مدت سه سال تمام تدارک و تهیه غذا را دید و به قدری در بیابانها و دره ها غذا و چیزهای خوراکی به دستور حضرت سلیمان تهیه شد که به حساب نمی آمد.

بالاخره آن روزی که باید حضرت سلیمان ناهار بدهد فرا رسید. نزدیکی های ظهر همان روز نهنگی که بزرگی و وزنش به حساب نمی آمد، در دریا هرچقدر جستجو کرد و به این طرف و آن طرف رفت چیزی پیدا نکرد و نزدیک بود از گرسنگی تلف شود.

سر از دریا بیرون آورد و گفت: ای پروردگار، من امروز تمام دریا را گشتم اما چیزی پیدا نکردم بخورم. ندا از خداوند رسید که همه ی موجودات را امروز سلیمان غذا می دهد، برو خدمت او. نهنگ آمد به نزدیکی قصر سلیمان، دید تمام اطراف قصر تا چشم کار می کند آذوقه هست. می خواست مشغول خوردن شود که نگهبانان کاخ مانع شدند. یکی از نگهبانان به حضرت سلیمان خبر داد و حضرت فرمود: به نهنگ بگو صبر کن تا ظهر شود و همه جانوران جمع شوند، آنوقت همه باهم غذا بخورید. اما نهنگ در جواب گفت من هروقت گرسنه ام باشد غذا می خورم و ظهر و عصر ندارم.

حضرت سلیمان فرمود به نهنگ بگویید هرچه می خواهد بخورد و برود. نهنگ سریع مشغول خوردن شد و در مدت کمی کلیه آذوقه ای که در عرض سه سال جمع آوری شده بود بلعید. چون سیر نشد و دید دیگر غذا نیست، آمد جلوی قصر حضرت سلیمان و یک لبش را پایین و لب دیگرش را بالای قصر گذاشت و خواست قصر را هم بخورد.

حضرت سلیمان که این صحنه را دید دست به سوی آسمان بلند کرد عرض کرد: پروردگارا این چه رازی است؟ ما را از دست این حیوان نجات بده. گفتند: که این نهنگ روزی سه قورت غذا می خورد. این همه غذا که تو تهیه کردی تازه نیم قورتش بود و دو قورت و نیمش باقیه.

فرآوری: نعیمه درویشی

بخش کودک و نوجوان تبیان


منابع: وبلاگ  limo

سایت سارا شعر

مطالب مرتبط:

لطیفه‌های یک خطی

باهم بخندیم

از خر شیطان پیاده شو

چند دقیقه خنده

شتر که علف می‌خواهد، گردن دراز می‌کند

خنده باران

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.