ماجرای تهدید نویسنده رمانهای جنگی
احمد دهقان نویسندهای است که عدهای او را متهم میکنند به اینکه ضدجنگ مینویسد.
با اندک تاملی میتوان دریافت او در واقع نویسندهای است که با تکیه بر عنصر تخیل و با بهرهگیری از تجارب ارزشمندی که از حضور در خط مقدم جنگ دارد، توانسته است در آثارش تصویری حقیقی از جنگ ارائه بدهد؛ تصویری که تلخ و شیرین و خوب و بد جنگ را با هم به نمایش میگذارد. انتشارات سوره مهر در نمایشگاه کتاب امسال «بچههای کارون» او را در اختیار علاقهمندان به ادبیات دفاع مقدس قرار داد. بخش از گفته ای احمد دهقان پیش روی شماست.
کتابی برای همه گروهای سنی
براساس ردهبندی سنتی، رمان «بچههای کارون» در گروه سنی هـ قرار میگیرد. امروز رمانهایی که برای این گروه سنی نوشته میشوند، به کار گروههای سنی پایینتر نمیآیند اما از گروه سنی هـ به بالا میتوانند مخاطب این رمانها باشند. بچههای کارون هم اگرچه برای نوجوانان نوشته شده اما میتواند مخاطب بزرگسال هم داشته باشد.این در کشور ما هنوز یک قاعده است که رمان نوجوان باید این عنوان را با خود به همراه داشته باشد در حالی که بیرون از این مرزبندیها و قواعد از پیشتعیینشده، شور و هیجان خاصی که در رمان نوجوان هست، بسیاری از بزرگسالان را هم به خواندن ترغیب و تشویق میکند. کمیک استریپ هم در واقع برای نوجوانان تعریف میشود اما خیلی از بزرگسالان هم آن را میخوانند و از آن لذت میبرند.
ریشه قصه کتاب
شاید نزدیک بیست سال پیش خاطرات یک سروان عراقی را میخواندم که در حد یکی دو صفحه درباره شخصی به نام عبدالرضا خفاجی حرف زده بود و گفته بود وقتی خرمشهر در اشغال عراق بوده شخصی به این نام را دستگیر میکنند و میفهمند که او پسر یک خانواده پولدار بهبهانی بوده و برای شناسایی به آنجا میرفته. اما کسانی که درباره وجود چنین شخصی تحقیق کردهاند به نتیجهای نرسیدهاند و کسی نمیداند اصلا چنین شخصی وجود داشته یا نه. خواندن آن یکی دو صفحه از خاطرات سروان عراقی مرا به فکر نوشتن داستانی درباره این شخصیت انداخت. این ماجرا نزدیک به دو دهه در ذهن من حضور داشت تا عاقبت تبدیل به یک رمان نوجوان شد. من این کتاب را به عبدالرضا خفاجی تقدیم کردم و نکردم. چون عبدل داستان من، عبدالرضا خفاجی نیست اما از او وام گرفته شده، بیمعرفتی بود اگر از او یاد نمیکردم و دروغ بود اگر این رمان به نام او نوشته میشد چون من فقط چیزی درباره او خوانده بودم اما آن را تبدیل به قصهای کردم که دیگر قصه او نیست، قصه احمد دهقان است.
مثل راه رفتن روی لبه تیغ
داستان نوشتن درباره جنگ مثل راه رفتن روی لبه تیغ است چون خوانندگان من به واقعگرایی بسیار علاقهمندند. دوست ندارند در روایت از جنگ ذرهای اغراق شود. در عین حال داستاننویسی اقتضائاتی دارد و من باید مراقب باشم میل مخاطبم به واقعیت مرا از اصول داستاننویسی دور نکند. حرکت روی لبه این تیغ مرا به سمت فرم خاصی از داستاننویسی هدایت کرد؛ شاید اگر نویسنده دیگری به جای من بود مستقیما زندگی قهرمان را روایت میکرد ولی در جامعه امروز ما آنقدر درباره قهرمانان جنگ اغراق شده که مخاطب دیگر به راحتی آنها را نمیپذیرد. من برای نوشتن یک اثر قهرمانمحور به جای روایت مستقیم زندگی قهرمانم از کاتالیزوری به نام راوی یا همان ناصر استفاده کردم. ناصر روایای است که مخاطب دنیای امروز او را باور میکند. او نه قهرمان است و نه میخواهد از یک قهرمان حرف بزند. او راوی دنیایی است که در آن قرار دارد و از قضا قهرمان رمان یعنی عبدل در این دنیا نقش مهمی دارد. ناصر که رمان از زاویه دید او روایت میشود، مثل همه ما اشتباه میکند، به اشتباه خود اعتراف میکند، حتی بعضی جاها خودش را به خاطر خنگبازی درآوردن خود سرزنش میکند، او یک آدم معمولی است؛ با همه شیطنتها و اشتباهاتی که اقتضای نوجوانی است. در آثاری که در کشور ما برای نوجوان منتشر میشود اگر راوی اثر نواجوان باشد میبینیم از او هیچ اشتباهی سر نمیزند اما ناصر اشتباه میکند...
قصه هایی مبتنی بر واقعیت
قصهای که من مینویسم مبتنی بر واقعیت و تاریخ جنگ است اما تاریخ نیست. من قصه خودم را تعریف میکنم اما در این قصه چیزی خلاف تاریخ نخواهم گفت. به هیچ کدام از آثار من اشکال و ایراد تاریخی نمیتوان وارد کرد. در بچههای کارون هم من میخواهم قصه خودم را روایت کنم بدون اینکه خارج از واقعیت حرفی بزنم. عبدل ممکن است در واقعیت وجود داشته باشد اما او بهانهای است تا من قصه خودم را از خرمشهر بگویم. شما نباید با من بحث تاریخی کنید. اگر مشکل تاریخی در قصه من وجود داشته باشد آن وقت من باید پاسخگو باشم.
پس از انتشار داستان من قاتل پسرتان هستم، وقتی مازیار میری تصمیم گرفت بر اساس این داستان فیلم «پاداش سکوت» را بسازد، عدهای داد و بیداد به راه انداختند و به وزیر وقت ارشاد نامه نوشتند و تهدید کردند که در صورت ساخته شدن این فیلم، کفنپوش به خیابان آمده و جلوی ساختمان وزارت ارشاد تحصن خواهند کرد. چرا؟ چون میگفتند این واقعیت تاریخی نیست و چنین چیزی در جنگ ما اتفاق نیفتاده. البته بعضی از آن افراد که مرا به ضدیت با ارزشهای دفاع مقدس متهم میکردند، وقتی در سالن سینما فلسطین از زبان سردار مرتضی قربانی شنیدند که در جنگ ما چنین واقعهای رخ داده، از مواضع خود دست برداشتند. به هر حال مساله من باورپذیر بودن یا نبودن داستانم است و در مورد بچههای کارون باید دید این داستان برای مخاطب نوجوان باورپذیر هست یا نه.
اتفاقا مخاطبی که جنگ را ندیده و اصلا سنش اجازه نمیدهد از جنگ شناخت مستقیم و تجربی داشته باشد، قصه مرا راحتتر باور میکند. مشکل از آنجا شروع میشود که ما بخواهیم یک اثر داستانی دفاع مقدس را در برابر مجموعه وسیعی از اطلاعات تاریخی قرار بدهیم. درباره قصه من قاتل پسرتان هستم کسی درباره نفس عمل آن رزمنده که مجبور شد در شرایطی خاص و سخت، همرزم مجروح خودش را به شهادت برساند، حرفی نزد. هیچکس نگفت چنین کاری فداکاری است یا کار زشتی است. همه به دنبال این بودند که ثابت کنند چنین اتفاقی در واقعیت رخ داده یا نه.
منبع: خبرآنلاین