تبیان، دستیار زندگی
مشب چراغ های خانه مان را خاموش می کنیم و با سایه ها روی دیوار هر شکلی که دوست داریم را می سازیم.....
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : ندا داودی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کمپین زندگی در خاموشی


امشب چراغ های خانه مان را خاموش می کنیم و با سایه ها روی دیوار هر شکلی که دوست داریم را می سازیم.....

کمپین زندگی در تاریکی برای شادمانی

آن شب وقتی وارد ساختمان شدم ، دنیا روی سرم خراب شد . وقتی دیدم برق رفته است و من مجبورم 5 طبقه را از پله ها بالا بروم ! در راه از ادیسون گرفته تا وزیر نیرو را مورد توجه خود قرار دادم  که چرا شب ماه رمضانی ، برق خانه ی ما رفته است. وقتی به در خانه رسیدم و پسرم در را باز کرد و با حالت ناراحتی گفت که اگر برق نیاید ،چگونه سریال ها را تماشا کند ، تازه به عمق فاجعه پی بردم. هر چند خودم هم مطمئن نبودم اما به او گفتم که تا چند لحظه ی دیگر برق می آید او می تواند با خیال راحت سریال هایش را نگاه کند.

رفتم تا طبق عادت همیشگی ام ،نیم ساعت یکبار گوشی موبایلم را چک کنم که دیدم شارژش تمام شده ، دیگر بدتر از آن نمی شد. حالا در ان بی برقی چکار می کردم؟انهم بدون موبایللللللللللللل!

نیم ساعتی گذشت وقتی خبری از آمدن برق  در خانه مان نشد ، پای تلفن نشستم و اداره ی برق را گرفتم.به هرجا یی که فکر می کردم می توانند کاری کنند ،زنگ زدم . اخر فهمیدم مشکلی در منطقه ی ما ایجاد شده و باید چند ساعتی صبر کنم.اپراتوری که به من این خبر را داد ،بدون آنکه مقصر باشد ، بی نصیب از عصبانیت من نشد و من در حالیکه گویی همه ی تقصیر ها با اوست ، خواستم تا به مسئولش بگوید که کمی دقت بیشتری داشته باشد و این وضع کارکردن نیست.

من و همسرم ماندیم و تلفن همراه من که خاموش بود ، لب تاب هایی که به اینترنت وصل نمی شد و پسری که برای دیدن سریال ها بی تابی می کرد.

اول کمی به یکدیگر نگاه کردیم. انگار نمی دانستیم وقتی با هم رو به رو می شویم ،چه باید بگوییم. انگار برای بار اول بود که باید یک ساعتی را در کنار هم بگذرانیم. کمی از وقتمان را به خوردن غذا گذراندیم اما انگار غذا خوردن در سکوت و بدون صدای تلویزیون کمی طولانی تر ازهمیشه بود. مخصوصا اینکه در خانه های امروزی خبری از چراغ های گاز سوز نیست و برای روشن شدن خانه ، همه جای ان شمع روشن کردیم.

موقع جمع کردن سفره ی غذا و بردن وسایل به آشپزخانه ، از اندازه ی سایه ها ی مان کلی خندیدیم و این باعث شد تا کمی سایه بازی کنیم. یادم امد وقتی بچه بودم مادرم با من این بازی را می کرد اما چرا من تا انروز با فرزندم سایه بازی نکرده بودم؟

کاش هیچ وقت برق اختراع نمی شد ،کاش اینترنت نبود،تلفن همراه نبود،این سریالهای نبودند و ما فرصت داشتیم با هم حرف بزنیم،بازی کنیم ، بخندیم و من بلد باشم با شما حرف بزنم!

وقتی سایه بازی تمام شد ، همسرم شروع کرد به تعریف کردن از اتفاقات روزی که به او گذشته بود و من تازه فهمیدم یک همکار جدید به محل کارشان اضافه شده ، و نشریه ای را که زیر نور شمع برایم خواند ،را هفته هاست که می خواند و لذت می برد .اما تا بحال فرصت نشده بود تا مقاله های مورد علاقه اش را برای من بخواند.

وقتی حرف های او تمام شد ، انگار نوبت به من رسیده باشد .هر دویشان سکوت کردند و من نمی دانستم چه باید بگویم. انگار باید حرف هایی بیشتراز حرف های معمولی می گفتم. یکدفعه به جمع سه نفری مان زیر نور شمع نگاه کردم و گفتم : کاش هیچ وقت برق اختراع نمی شد ،کاش اینترنت نبود،تلفن همراه نبود،این سریالهای نبودند و ما فرصت داشتیم با هم حرف بزنیم،بازی کنیم ، بخندیم و من بلد باشم با شما حرف بزنم!

هنوز یک ساعتی از این بی برقی نگذشته بود که چراغ ها روشن شد .بعد از چند دقیقه تلفن خانه به صدا در امد ،وقتی گوشی را بر داشتم ، اپراتوری که چندین بار با او تماس گرفته بودم، پرسید که مشکل ما حل شده یانه؟ من هم گفتم کاش واقعا چند ساعت برق ها قطع بود. حتما منظورم را نفهمید اما زیر لب چیزی گفت و گوشی را قطع کرد.

پسرم رفت سراغ تلویزیون ، همسرم سراغ لب تاب و من با عجله تلفن همراهم را به شارژ زدم .شب خوبی بود ما یک ساعت کنار هم زندگی کرده بودیم....

قصه ی همخانه های دور از هم ، چیز تازه ای نیست. انگار برایمان عادی شده است.اصلا این روزها همه چیز جنبه ی تشریفاتی و تزیینی پیدا کرده.حتی مادر و پدر بودن و یک خانواده داشتن. ما در قدم اول فرزندانمان را به مهد ها سپردیم اما انگار اینقدر کارهایمان مهم و زیاد شده است که به دنبال مهد های شبانه روزی هم هستیم.

مادر و دختر

خبری چند روز گذشته منتشر شد که ذهنم را به خود مشغول کرده است. رییس سازمان بهزیستی کشور با اعلام اینکه هم اکنون کمتر از 10 مهدکودک شبانه روزی در کشور وجود دارد، اعلام کرد: قصد داریم با توجه به تقاضای خانواده‌ها، مهدهای کودک شبانه‌روزی را در کشور افزایش دهیم و تا پایان سال تعداد این مهدها را به 20 مهد می‌رسانیم.

هرچند می گویند برای مشاغل شیفتی و پروازی و غیره اجتناب ناپذیر است اما این خبر عمق فاجعه ای را می رساند که توان گفتنش را ندارم . اگر تا ده سال پیش از این می گفتیم که مادرو پدرها برای کودکانشان قصه نمی گویند و بچه ها ی نسل جدید ، بخش بزرگی از نوستالژی های کودکانه را از دست داده اند ،حال باید از این بگوییم که بچه هایی هم هستند که با اینکه پدر و مادر دارند ، شب ها در جایی که عروسک دارد،تخت دارد،اسایش دارد اما خانه نیست ،می خوابند.دیگر فقدان نوستالژی آزارشان نمی دهد انها عشق و محبت و خانه را کم می اورند.

زندگی مدرن بهانه های خوبی به دستمان داده تا از هم دور باشیم.تا کودکانمان را به دیگری بسپاریم و معادل پولی که درامد داریم را برای نگه داری به آن مهد کودک بدهیم و به دنبال فردایی بهتر ،دست وپا بزنیم. اما کاش برق همه ی خانه ها چند ساعتی برود و پدر و مادرها یادشان بیاید که سایه بازی چقدر بازی جذابی است.هیچ بچه ای برای کار والدینش مجبور نباشد به مهد شبانه روزی برود.کاش زندگی مان به چند سال قبل بر می گشت.

نداداودی

بخش خانواده ایرانی تبیان


مطالب مرتبط:

جایی برای لذت بردن

خانواده‌ی موفق، یک اتفاق ساده

آموزش عشق ورزی به فرزندان

یک بهانه‌ی زیبا برای ما

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.