بالای قبرم فاتحه خواندم
محمد حسین آلاوه متولد سال 1342 در شهرستان ملکشاهی از توابع استان ایلام است.
وی در خانوادهای عشایری و مذهبی رشد و نمو یافت و در سن 24 سالگی در حالی که دارای زن و فرزندی نیز داشت برای دفاع از نظام جمهوری اسلامی به جبهههای حق علیه باطل شتافت و در عملیات والفجر 10 در منطقه شاخ شمیران زخمی و سپس توسط نیروهای بعثی عراق به اسارت در آمد.
محمد حسین آلاوه در خصوص نحوه به اسارت در آمدن خود میگوید: شش ماه که وارد جبههها شده بودم، قرار بود در منطقه شاخ شمیران روز 11/12/66 عملیات والفجر 10 شروع بشود اما به دلیل مشکلاتی که وجود داشت این عملیات با تأخیر آغاز شد.
بالاخره در شب 23/12/66 عملیات شروع شد؛ در ابتدای عملیات یکی از بچههای گروهان ما روی مین رفت، شدت انفجار به حدی بود به طوری که چند نفر جلو ستون را روی زمین انداخت، تازه متوجه شدیم اینجا میدان مین است؛ با انفجار مین گروهان ما لو رفت، کل لشکر که برای عملیات رفته بودیم 370 نفر بودیم که بعدها متوجه شدیم تنها 70 نفر از لشکر به عقب برگشتهاند.
من در عملیات آرپیجی زن بودن و بر اثر زخمی شدن از ناحیه پا و سر در آن میدان مین تا صبح گیر افتادم. وقتی که صبح شد نیروهای بعثی عراق من را دستگیر و با چشمان بسته به عراق اعزام کردند. با ورود اسرا به اردوگاه عراقی شکنجههای شدید آنها شروع شد.
در حالی که محمد حسین آلاوه در اردوگاههای عراقی تحت شدیدترین شکنجهها قرار داشت، اتفاقی دیگر در حال رخ دادن بود که تا حدودی زندگی خانوادگی وی را دچار تغییر کرد.
تشییع پیکر محمد حسین
چهل روز بعد از برگزاری عملیات، دوستان محمد حسین که در گروهان او حضور داشتند، خبر شهادت محمد حسین را به پدر و مادر و همسر او میدهند؛ یکی از دوستان او که لحظه زخمی شدن محمد حسین را میبیند گمان میکند که او شهید شده است.
پیکری که گفته میشود متعلق به محمد حسین آلاوه است به همراه کوله پشتی او که نام و نشانیاش بر روی آن حک شده بود به خانواده وی تحویل داده میشود و با تایید خانواده او مبنی بر اینکه اینها وسایل محمد حسین است پیکر او در امام زاده پیر محمد شهرستان ملکشاهی دفن میشود.
همسر محمد حسین آلاوه در این خصوص میگوید: وقتی خبر شهادت محمد حسین را آوردند شیون و گریه و زاری من شروع شد. مادر محمد حسین بسیار بی تابی میکرد؛ بالاخره پیکری که میگفتند متعلق به محمد حسین است را به ملکشاهی آوردند، با توجه به اینکه زمان زیادی از شهادت آن مرد میگذشت صورت او کاملا متلاشی شده و قابل تشخیص نبود اما وسایل محمد حسین همراه او بود و همچنین در انگشتان آن پیکر انگشتری شبیه به محمد حسین وجود داشت که تردیدهای ما را به یقین تبدیل میکرد.
بعد از برگزاری مراسم هفتم و چهلم، در سالگرد او مراسم محلی چمر (نوای غمباری است که در سوگ عزیزان از دست رفته با استفاده از ساز و دهل نواخته میشود) برگزار شد.
ما جزء اسرای بدون هویت بودیم و نمیتوانستیم هیچ ارتباطی با ایران و خانوادهایمان داشته باشیم؛ من اصلاً نمیدانستم که پدر و مادر و همسرم در سوگ من نشستهاند و برایم مراسم ختم گرفتند
اسیر بی هویت بودم
در حالی که خانواده محمد حسین آلاوه در حال عزاداری برای او هستند، خود او در زیر شکنجههای سخت بعثیها قرار دارد.
او میگوید: اوایلی که وارد اردوگاه اسرا شدم خیلی به من سخت گذشت، هر وقت اسرا میخواستند برای هوا خوری بیرون بروند از دم در تا آنجایی که برای هواخوری مشخص کرده بودند بچهها را کتک میزدند و در موقع برگشت به آسایشگاه نیز این رفتار دوباره تکرار میشد.
هفت روز اولی که آنجا بودم غذا از گلویم پایین نمیرفت و هفت روز هیچ غذایی نخوردم.
محمد حسین ادامه میدهد: ما جزء اسرای بدون هویت بودیم و نمیتوانستیم هیچ ارتباطی با ایران و خانوادهایمان داشته باشیم؛ من اصلاً نمیدانستم که پدر و مادر و همسرم در سوگ من نشستهاند و برایم مراسم ختم گرفتند.
30 ماه از اسارت من گذشت تا اینکه در سال 1367 صلیب سرخ بالاخره اسامی ما را برای آزادی به مقامات ایرانی میدهد و کم کم زمینه آزادی من و سایر اسرا فراهم میشود.
پدر محمد حسین غش کرد
با رسیدن اسامی اسرا به ایران، مقامات ایرانی به خانواده محمد حسین خبر میدهد که فرزند آنان به زودی آزاد خواهد شد، خبری که باور کردنش برای هیچ کدام از خانواده محمد حسین قابل باور نمیباشد.
همسر محمد حسین میگوید: روزی از سپاه آمدند و به ما گفتند که محمد حسین آلاوه زنده است و به زودی آزاد خواهد شد.
به محض گفتن این جملات به یک باره پدر او غش میکند؛ مادر محمد حسین به شدت عصبانی شد و به پاسداران گفت: چرا من را اذیت میکنید؟ پسر من شهید شده است و اصلاً حرف شما را باور ندارم. من هم عکسالعمل خاصی نداشتم، فقط گیج شده بودم.
خبر شهادتم را به من دادند
محمد حسین آلاوه میگوید: وقتی که آزاد شدم چند روزی را در قرنطینه بودیم و در آنجا از طریق یکی از دوستانم از ماجرا خبر دار شدم؛ بسیار تعجب کردم و اصلاً برایم قابل باور نبود.
چند روز گذشت که یک باره آن دوستم آمد و گفت: مادرت به ما گفته اگر پسر من زنده است باید یک نشانی بدهد، من هم یک نشانی را در خصوص یک اتفاقی به آن دوستم گفتم.
جشن و پایکوبی کردیم
همسر محمد حسین آلاوه بیان میکند: دوست محمد حسین نشانی لازم را آورد و به مادر محمد حسین گفت، به یکباره آثار شادی از چهره مادر او نمایان شد و شروع به شکر گذاری خدا کرد.
ما هم برای ورود محمد حسین لحظه شماری میکردیم و محله را چراغانی کردیم.
بالای سر قبر خود رفتم
محمد حسین آلاوه میگوید: بالاخره لحظه دیدار با پدر و مادر و همسر و فرزندم فرا رسید، لحظاتی بسیار خاطره انگیزی بود، کل اقوام جمع شده بودند و همه از این ماجرا و چگونگی آن پرسشهایی مطرح کردند.
بعد از چند روز به امام زاده محل رفتم و به بالای قبری که بر روی آن نام من بر آن نوشته شده بود.
حالتی عجیبی داشتم فاتحهای خواندم و برگشتم.
بعد از مدتی آن سنگ قبر تخریب شد و به جای نام من نوشته شده بود: شهید گمنام.
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منبع: جام جم