دروغ سوم
آخرین کتاب از سهگانه آگوتا کریستوف در راه است
اصغر نوری درباره این کتاب توضیح داده: ترجمه «دروغ سوم» جلد سوم و آخر سهگانه آگوتا کریستوف به پایان رسیده و مشغول بازنگری آن هستم. در این جلد یک مقاله حدوداً 30 صفحهای هم درباره کریستوف و آثارش، ترجمه و به ترجمه جلد سوم کتاب پیوست شده است.
وی با اشاره به استقبالی که از دو کتاب قبلی این مجموعه صورت گرفته است، از تجدید چاپ «مدرک» دومین کتاب از این سه گانه که در نمایشگاه کتاب تهران امسال عرضه شده بود، پس از کتاب اول آن یعنی «دفتر بزرگ» طی روزهای گذشته خبر داد و افزود: تا یک ماه دیگر کتاب سوم این سهگانه تحویل ناشر خواهد شد.
جلد اول سهگانه آگوتا کریستوف، زندگی دو پسربچه دوقلو را روایت میکند که در شهر بزرگی متولد میشوند و به دلیل جنگ به شهر کوچکی پیش مادربزرگ خود میروند و با تمرینهای سخت او بزرگ میشوند. این کتاب در واقع قصه شهری در مجارستان در جنگ جهانی دوم است، وقتی که آلمانها این کشور را تصرف کردهاند. در ادامه داستان این کتاب، روسها، آلمانها را بیرون میرانند و مجارستان را به یک کشور کمونیستی تبدیل میکنند و در ادامه دو برادر از هم جدا میشوند.
جلد دوم این تریلوژی هم زندگی لوکاس یکی از این دو برادر را روایت میکند که از نوجوانی تا 30 سالگی او را دربر میگیرد. در این مجلد هم زندگی مردان مجارستان در دوره دیکتاتوری کمونیسم را روایت میکند و دستِ آخر هم مردم مجارستان انقلاب میکنند که البته انقلاب بوداپست سرکوب میشود. کتاب دوم پر از صحنههای خشن و طنز سیاه است و به گفته مترجم، سبک نویسنده فشرده و مینیمال است.
به گفته اصغر نوری، در جلد سوم این سهگانه یعنی «دروغ سوم» این دو برادر در 50 سالگی یکدیگر را ملاقات میکنند و ...
آگوتا كریستوف 30 اكتبر 1935 در شهر Czikvand مجارستان به دنیا آمد. در سال 1956 به همراه شوهرش از مجارستانِ لهشده زیر بار دیكتاتوری كمونیسم فرار كرد و به سوئیس پناهنده شد و شهر نوشاتل، واقع در بخش فرانسوی زبان این كشور را برای زندگی برگزید. در 21 سالگی، نوزادی چندماهه در بغل و یك لغتنامه تنها سلاحهای او بودند در مواجه با تبعید، تنهایی، دنیای تازهای كه هیچ چیز از آن نمیدانست و زبان فرانسه كه ناگزیر بود آن را یاد بگیرد. او كه هنوز گهگاه شعرهایی به زبان مجارستانی میسرود، همزمان با كار یكنواخت در یك كارخانه ساعتسازی به یادگیری زبان فرانسه ادامه داد.
آگوتا كریستوف، از سال 1970 نوشتن به زبان فرانسه را آغاز كرد. اولین آثار او نمایشنامههای كوتاهی بودند كه توسط گروههای آماتور شهر نوشاتل به روی صحنه میرفتند و بعضیهاشان هم در رادیو اجرا شدند. در كنار این نمایشنامهها، كریستوف در این دوره داستانهایی هم نوشت كه بعدها در مجموعه «فرقی نمیكند» (2005) چاپ شدند.
تا سال 1986، آگوتا كریستوف در دنیای ادبیات، فردی تقریباً ناشناخته بود، تا اینكه همانسال انتشارات معتبر Seuil فرانسه اولین رمان او را با نام دفتر بزرگ چاپ كرد. پس از تریلوژی موفق دوقلوها، كریستوف رمان «دیروز» (1995) و كتابی حاوی یك داستان و یك نمایشنامه كوتاه به نام «كجایی ماتیاس» (2005) و مجموعه نمایشنامه هیولا (2007) را منتشر کرد. او برای مجموعه آثارش جایزه معتبر شیلر كشور سوئیس را دریافت كرد و پس از چند سال بیماری و عزلت،17 ژوئیه 2011 در شهر نوشاتل درگذشت.
رنج و تبعید /گفتوگو با آگوتا کریستوف
نوشتن را چطور شروع کردید و گذر از زبان مادری به زبان فرانسه برای شما چه معنایی داشت؟
**یکی از شخصیتهای من در رمان «دیروز» میگوید نویسنده شدن مثل هیچکسی بودن است. باید بگویم که این عقیده برای من خیلی باارزش است. من از همان کودکی، عاشق خواندن و نوشتن بودم. چیزهای دیگر اصلا برایم مهم نبود. اما نمیخواستم تحصیلات ادبی داشته باشم و استاد دانشگاه بشوم. نه، از آن مسیر خوشم نمیآمد: ترجیح دادم بروم در یک کارخانه کار کنم. آنجا میتوانستم روی نوشتن و ایدههایم تمرکز کنم. کنار دستگاهی که در کارخانه با آن کار میکردم یک تکهکاغذ میگذاشتم که اشعارم را روی آن مینوشتم و ریتم شعرم را با آهنگ دستگاهها تنظیم میکردم. آن موقع به زبان مجارستانی مینوشتم. بعد برای سالهای زیادی چیز زیادی ننوشتم: کشورم و زبانم را ترک کرده بودم و باید به فرانسه که خوب با آن آشنایی نداشتم مینوشتم. شروع کردم به تمرین زبان فرانسه با نوشتن متنهای تئاتری. امروز که به کارهای اولم به زبان فرانسه نگاه میکنم به نظرم خیلی افتضاح میرسند. البته کارهای خوبی هم بینشان پیدا میشود. این جریان مربوط به سالهای 70 است.
نوشتن سهگانه دوقلوها را چطور شروع کردید؟
**بعد از نمایشنامههای کوتاه، شروع کردم به نوشتن داستان کوتاه. در این داستانها، میخواستم از کودکیام در دوران جنگ که با برادر بزرگم سپری شد حرف بزنم. همیشه صحنههای کوتاه مینوشتم، یک یا دو صفحه و همین صحنههای کوتاه با عنوان خاص خودشان، بعدها به فصلهای رمانم تبدیل شدند. اسم خودم و برادرم را عوض کردم و شخصیتها را به دو پسربچه و بعد به دو برادر دوقلو تغییر دادم. از آن هنگام دیگر فقط به تجربههای شخصی و واقعیام بسنده نکردم بلکه تخیلم را هم به آن افزودم. نوشتن اتوبیوگرافی را رها و آن فصلها را با توجه به ساختار رمان بازنویسی کردم.
چطور به این سبک خاص، تلخ و سخت رسیدید؟
**سبکام در ابتدا اصلا اینطور نبود. حتی وقتی به زبان مجارستانی مینوشتم، نوشتههایم آشفته، رمانتیک و خیلی ادبی بود. اولین نوشتههایم به فرانسه، یعنی نمایشنامههایم را به زبانی ساده و روزمره نوشتم. فقط وقتی شروع کردم به نوشتن اولین فصلهای سهگانه دوقلوها سعی کردم به زبانی نو و قوی برسم: باید سبک کتابی را پیدا میکردم که دو کودک (دو دوقلو) آن را نوشتهاند، هرچند کمی متفاوت، خیلی باهوش و خودساخته هستند و مثل من و برادرم عاشق فرهنگ لغت هستند. در حقیقت این پسرم بود که کمکم کرد راه درست را پیدا کنم، وقتی 10، 12سالش بود. من موقع نوشتن مدام به رفتار او توجه میکردم، نوع رفتارش و دلیل آن را بررسی و سعی میکردم آن شیوه و آن دیدگاه را توی نوشتههایم منعکس کنم. سبکِ من زاییده فرزندم است.
شما در نوشتههایتان انگار میخواهید بگویید که فقط از طریق رنج میتوان به امکان درک دیگری و جهان دست یافت؟
**بله، درست است. اما این فقط عقیده من است. روشی است برای اینکه با جهان پیرامونم ارتباط برقرار کنم، اما نمیتوانم بگویم که این روش برای دیگران هم کارساز است.
در حال حاضر چطور با مسئله دوری از کشورتان و زبانتان کنار میآیید؟ ادبیات مجارستانی را هم مطالعه میکنید؟ به مجارستان هم سفر میکنید؟
**من نمیخواستم کشورم را ترک کنم. همیشه شوهر سابقم را مقصر میدانم: بعد از وقایع سال 1956 او خیلی میترسید، اما من از هیچچیز نمیترسیدم. توی کارخانه کار میکردم و نوشتن را دوست داشتم. اوایل نمیفهمیدم سوییس و زبان فرانسه چه ربطی به من دارد. جدایی سخت و دردناکی بود، بهخصوص جدایی از زبان مادریام. اما دیگر نمیتوانستم با آن ادامه بدهم، مثل خیلی از نویسندههای شرقی؛ نوشتن به زبانی که هر روز به آن صحبت نمیکردم. حتی خوانندهای هم نمیداشتم. برای همین نوشتن به زبان فرانسه بیشتر یک ضرورت بود تا مبارزه. به خودم میگفتم: «چطور چنین اتفاقی ممکن است، من دارم به یک زبان بیگانه مینویسم.» بیشتر شبیه معجزه بود. بعضی وقتها به مجارستان سفر میکنم، حتی تابعیت دو کشور را دارم، اما سفرم خیلی طولانی نیست. من در سوییس کنار بچههایم زندگی میکنم. از بین نویسندههای مجارستانی، ایمره کرتژ را شخصا میشناسم. خیلی خوشحال شدم که جایزه نوبل را گرفت. سالهای زیادی را در فقر و گمنامی زندگی کرد.
فرآوری : منیژه خسروی
بخش ادبیات تبیان
منابع: خبرگزاری مهر/ روزنامه بهار