تبیان، دستیار زندگی
پتر اشتام رمان نویس، نویسنده داستان های کوتاه و نمایشنامه های رادیویی در سال 1963 میلادی در «مانسترلینگن» سوییس متولد شد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شیوه این نویسنده


پتر اشتام رمان نویس، نویسنده داستان های کوتاه و نمایشنامه های رادیویی در سال 1963 میلادی در «مانسترلینگن» سوییس متولد شد. او ترجیح داده که در نوشتن از زبان آلمانی بهره برد. اشتام که در سال های نخست جوانی به عنوان حسابدار فعالیت می کرد، در یادداشتی در «نیویورک تایمز» می نویسد: «اغلب کنش و تفکر شبیه یک دفترچه حسابداری هستند که شما تجارب خود را نسبت به هزینه ها محاسبه و نگهداری می کنید تا سود و زیان را در نظر بگیرید.»

پتر اشتام

آثار متعدد این نویسنده توسط «مایکل هافمن» به انگلیسی برگردانده شده است. از جمله مشهورترین رمان های اشتام باید از «هفت سال» و «چشم انداز» نام برد. اشتام در رشته های زبان شناسی، روانشناسی و آسیب شناسی روانی تحصیل و مطالعه کرده است. ساده نویسی، روایت های داستانی ویژه و لحن سرد از ویژگی های نگارشی او است. از اشتام که تاکنون جوایز ادبی مشهوری را به دست آورده کتاب های مختلفی نیز به فارسی ترجمه شده است. مشهورترین اثر او در ایران رمان «اگنس» است که توسط انتشارات «افق» منتشر شده است. این مصاحبه به شکل مکتوب و زمانی که اشتام در ایتالیا حضور داشت با او انجام شده است.

در رمان مشهور شما «اگنس»، این شخصیت سرنوشت مبهمی دارد. در نهایت چه بر سر او می آید؟

خب هیچ پاسخی برای این سوال وجود ندارد. کتاب های من گاهی در نقطه ای متوقف شده و به پایان می رسند و خود من هم نمی دانم که بعد از آن چه اتفاقی خواهد افتاد. و همین است که برای من اهمیت دارد نه اینکه به خواننده خود بگویم که برای اگنس چه اتفاقی خواهد افتاد. بنابراین خود او می تواند در مورد این موضوع بیندیشد.

آقای اشتام به عنوان یک نویسنده، روش شما برای انتخاب ایده های داستانی چیست؟

در واقع گونه و نوعی از احساس است که یک داستان خاص، من را به خود جذب و علاقه مند می کند. یا آنکه آن داستان، ویژگی هایی برای مشارکت من در ساخت و انجام دادنش دارد و خب بعد از اینکه این اتفاق افتاد تنها کاری که من باید بکنم تلاش برای بیرونی کردن آن داستان است و خب تقریبا نزدیک به نیمی از داستان های من هرگز به پایان نمی رسند.

شخصیت های شما از لحاظ عاطفی تنها هستند. این تنهایی حاصل چیست؟

فکر می کنم همه ما درگیر این مساله هستیم. حتی در زمان هایی که ما در میان مردم حضور داریم، بین دوستان خود یا افراد و اعضای خانواده هستیم، باز هم یک تنهایی خاصی وجود دارد. علت آن است که ما هرگز نمی توانیم خود را آنگونه که هستیم باز و ارایه کنیم. من فکر می کنم این موضوع بسیار مهم است که ما بخش هایی را در وجود خود داریم که

نمی توانیم آنها را با هیچ کس دیگری شریک شویم. و این همان چیزی است که باعث می شود تا ما منحصربه فرد باشیم.

نوشتن یک تخصص است. تکنیک های نوشتن چقدر برای شما اهمیت دارد؟

این موضوع دقیقا به ورزش شباهت دارد. زمانی که شما نوشتن را آغاز می کنید، کار و عملکرد مردم را تجزیه و تحلیل خواهید کرد و تلاش می کنید تا از چگونگی عمل آنها سر در آورید. اما در یک نقطه مشخص شما فقط آنچه را که باید انجام دهید، انجام خواهید داد بدون آنکه بخواهید لحظه ای به تکنیک ها بیندیشید. شما هرگز نمی توانید دوچرخه سواری کنید آن هم در شرایطی که دایم و لحظه به لحظه به مکانیسم و چگونگی حرکت و جابه جایی دوچرخه می اندیشید.

نوشته های من شبیه گیاهانی هستند که دایما در حال رشد و نمو هستند. ساختار نیز به این واسطه به شکل درون یافتی و حسی شکل می گیرد. البته همان طور که قبلاهم اشاره کردم ممکن است در این مسیر اشتباه هم رخ دهد، که اغلب هم این اتفاق می افتد

شما نمایشنامه هم می نویسید. تفاوت ادبیات نمایشی و داستانی را در چه می بینید؟

این دو کاملامتفاوت هستند. به عنوان مثال در جهان نمایشنامه با تفاوت و تغییر دایم و متوالی نظرگاه ها روبه رو هستید. در این فضا امکانات شما بسیار محدود است و عمده ترین امکان شما استفاده از دیالوگ است. خب البته شما به عنوان یک نویسنده هیچ کنترلی روی آنچه که کارگردان و بازیگر با نوشته شما می کند نیز ندارید. آنها می توانند باعث شوند کار شما بهتر دیده شود و خب البته به همین شکل می توانند به آن آسیب بزنند. هردو این اتفاق ها برای نمایش های من افتاده است.

تفاوت بین داستان کوتاه و بلند چیست؟

بگذارید یک مثال بزنم. ما اغلب داستان های کوتاه را با موسیقی مجلسی مقایسه می کنیم. در حالی که رمان را باید حتما با یک سمفونی فاخر مقایسه کرد. در یک داستان کوتاه شما با صداهای محدودی روبه رو هستید و می توانید تک تک صداها را مجزا از یکدیگر بشنوید. نویسنده در داستان کوتاه این موقعیت را دارد تا تجربه های زیادی را کسب کرده و دست به آزمایشاتی بزند که در رمان برایش امکان پذیر نیست. خود من در واقع نوشتن داستان کوتاه را بر رمان ترجیح می دهم. و خب البته رمان نیز از این بابت دلپذیر است که به شما امکان می دهد که روی یک متن مشخص مدت زمانی طولانی متمرکز شوید.

بگذارید بپرسم که چرا عشق موضوع اصلی در آثار شماست؟

عشق درون مایه و موضوعی است که برای هر کسی قابل درک است و همه آن را تجربه کرده اند. در واقع اگر عشق نباشد و حضور نداشته باشد دچار کمبود و فقدان خواهیم شد. عشق نامحدود و بیکران است. آنقدر بیکران که شما هرگز نمی توانید به پایان آن دست یابید. عشق شبیه بدن انسان در نقاشی است. خب، نقش کردن بدن یک انسان در هنر نقاشی از طرح یک کوزه جذاب تر و زیباتر است.

اگنس

مکانیسم و متد شما برای شخصیت پردازی چیست؟

من نمی توانم به این سوال پاسخی دهم. همان طور که گفتم هیچ گاه در حین نوشتن به مسایلی چون تکنیک و روش نمی اندیشم. اما در مورد شخصیت پردازی و شخصیت ها باید بگویم علاقه مند هستم که مخاطبان آثارم، شخصیت ها را از طریق اعمال و درک و دریافت آنها بشناسند و با آنها ارتباط برقرار کنند.

من علاقه چندانی به توصیف و تشریح افراد ندارم. شما وقتی با شخص دیگری ملاقات می کنید تصویر او را پویش نمی کنید بلکه تلاش می کنید تا او را بیازمایید و تجربه کنید.

شما بسیار ساده می نویسید، فرم و نحوه شکل گیری آن در آثار شما چگونه است؟

باید بگویم که فرم برای من مساله بسیار مهمی است. اما نوشته های من شبیه گیاهانی هستند که دایما در حال رشد و نمو هستند. ساختار نیز به این واسطه به شکل درون یافتی و حسی شکل می گیرد. البته همان طور که قبلاهم اشاره کردم ممکن است در این مسیر اشتباه هم رخ دهد، که اغلب هم این اتفاق می افتد.

ساده نویسی نویسندگانی چون شما تهدیدی برای ادبیات به حساب نمی آید؟

نه، البته که اینطور نیست. شما باید همیشه به همان مقداری که پیچیدگی نیاز است بغرنج بنویسید و آسانی و سهولت نوشتار را نیز به همان میزانی که ممکن است در نظر گیرید. ادبیات آنقدر که درباره خلق و آفرینش جهان های مختلف است در مورد زبان نیست.

چگونه می توانید مرز بین واقعیت و رویا را در نوشته هایتان مشخص کنید؟

من در اغلب موارد از رویا بهره ای نمی برم. این شیوه و روش بسیار آسانی است که شما شخصیت هایتان را بر مبنای رویا بسازید. اما نوشتن من گونه خاصی از خیالبافی است. در تفکر و اندیشه شخصیت های من، واقعیت اغلب با مسایل و چیزهای خیالی ترکیب شده است. دقیقا به همان صورتی که در اندیشه خود من نیز چنین است.

آیا ادبیات تقلیدی از زندگی (یا طبیعت) است؟

من گمان می کنم که ادبیات بیشتر مربوط به زمان باشد. احساس می کنم که بشر حس و نیاز به آفرینش را از همان آغاز خلقت با خود داشته است. حتی انسان های عصر سنگی نیز تصاویری را بر دیواره های غارهای محل زندگی خود به جا گذاشته اند. و لطفا از من نپرس که چرا به این کار تمایل داریم و آن را انجام می دهیم. شاید این راهی برای کنترل واقعیت یا ساختن حس و شعور باشد.

شما در عمر ادبی خود جوایز زیادی را به دست آورده اید. فایده این جوایز چیست؟

من فکر می کنم بیشتر نویسندگان با این مساله موافق باشند که چیزی به نام بهترین کتاب یا نویسنده وجود ندارد. اما همین طور باید بدانیم که زندگی کردن از طریق فروش کتاب نیز کار بسیار مشکلی است. جایزه ها به این دلیل مهم هستند که مهندسی و هدایت پول و ثروت اهمیت دارد. و البته جوایز ادبی فرصتی هستند که از طریق آنها می توانید با سایر نویسندگان آشنا شوید و منافعی نیز از خوانندگان خود دریافت کنید.

و سخن آخر؟

سخن آخر وجود ندارد. در حالی که کار همیشه ادامه دارد.

بخش ادبیات تبیان


منبع: شرق /نویسنده: محمدجواد استادی