تبیان، دستیار زندگی
برای آزادگان دفاع مقدس، رمضان و روزه‌داری فصل متفاوتی از کتاب اسارت است. برای آن‌ها روزه‌داری در سوز زمستان و گرمای طاقت‌فرسای تابستان شکل متفاوتی داشت که شاید حتی روایتش نتواند اندکی از آن شرایط را بازگو کند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سحر قطرات آب


برای آزادگان دفاع مقدس، رمضان و روزه‌داری فصل متفاوتی از کتاب اسارت است. برای آن‌ها روزه‌داری در سوز زمستان و گرمای طاقت‌فرسای تابستان شکل متفاوتی داشت که شاید حتی روایتش نتواند اندکی از آن شرایط را بازگو کند.

اسارت

آزادگان مجبور بودند در کنار سختی تحمل گرسنگی و تشنگی، مشکلات اسارت و درگیری با بعثی‌ها را نیز تحمل کنند و به یقین اجر روزه‌داری‌شان در رمضان‌های اسارت چندین برابر بود. روایت سختی‌ها، مشکلات و خاطراتی که از این ماه پربرکت در ذهن آزادگان شکل گرفته پر از درس است.

«سید حسین هاشمی»، نویسنده و مستندساز است که سال‌های بسیاری را از همان روزهای نخست جنگ در اسارت نیروهای بعث عراق به سر برده است. او از ماه مبارک رمضان در روزهای سخت اسارت در "خاطرات خانه احیا" چنین روایت می‌کند:

فصل گرما رسید. گرمای عراق کشنده و آفتاب آن ضرب‌المثل است. هوا معمولاً بالای 40 درجه و گاه تا نزدیک 50 درجه می‌رسید. در اردوگاه هیچ‌چیز خنک کننده‌ای وجود نداشت: یخچال، آب‌سردکن، وقتی ظهر برای گرفتن غذا می‌رفتیم، همان چند لحظه که آفتاب به ظروف فلزی می‌خورد داغ می‌شد و دست را می‌سوزاند. تنها وسیله آب‌سردکن یک «حبانه» در هر آسایشگاه بود. حبانه مثل کوزه گلی عمل می‌کند با این تفاوت که مثل تغار است و آن را روی پایه‌ای می‌گذارند. در طول روز آب حبانه را دست نمی‌زدیم تا برای عصر خنک شود. بچه‌ها با کیسه‌های نایلون که دور آن را پارچه گرفته بود مشک‌هایی درست می‌کردند. با خیس نگه داشتن پارچه، در اثر جریان هوا و پدیده تبخیر، آب کیسه خنک می‌شد. به تدریج تکنیک‌های ساخت پیشرفته‌تر و مشک‌ها بزرگ‌تر شدند.

آب این گونه بود تا وقتی تشنگی بود. در لحظه افطار، به محض اینکه اولین جرعه آب را می‌نوشیدم، تمام آن سِحر باطل می‌شد. آب می‌شد همان که علم می‌گوید

قطرات آب برایم جان داشتند

ماه رمضان فرا رسید. گرم‌ترین و طولانی‌ترین روزهای تابستان بود. از اوایل صبح تشنگی آغاز می‌شد حداقل زمان ممکن را بیرون می‌آمدیم. عده‌ای برای خنک شدن با ملحفه خیس زیر پنکه سقفی دراز می‌کشیدند. عده‌ای دیگر دائماً زیر دوش بودند. مخازن آب که بر پشت بام قرار داشتند فلزی و آب آن‌ها بالطبع گرم بود. بعدازظهرها که گرما بیشترین شدت خود را داشت،‌ بیرون آسایشگاه می‌نشستیم و با شیلنگ و آب آن بازی می‌کردیم. تشنگی بیداد می‌کرد. 10 ساعت از سحری می‌گذشت. به قطرات آب نگاه می‌کردم. چقدر زیبا بودند و جان داشتند. فکر می‌کردم هیچ‌چیز در زندگی نمی‌توانست آنقدر دوست داشتنی باشد. بعضی از آن‌ها کروی، بعضی با حجم‌های منحنی زیبای دیگر، موقعی که از دهانه شیلنگ بیرون می‌آمدند رقص‌کنان اول به بالا بعد با طنازی خاصی به پایین می‌آمدند. بازی نور در این قطرات چه شگفت‌آور بود، روشنایی بود و سپیدی و پاکی. نمی‌توانم با کلام آن ارتباط خاصی را که بین جان تشنه‌ام و آب زلال پیدا می‌شد بیان کنم. همین قدر می‌توانم بگویم آب کاملاً زنده بود. یقین دارم حیات داشت چرا که کاملاً با من دوستی می‌کرد.

آب این گونه بود تا وقتی تشنگی بود. در لحظه افطار، به محض اینکه اولین جرعه آب را می‌نوشیدم، تمام آن سِحر باطل می‌شد. آب می‌شد همان که علم می‌گوید: ماده‌ای سیال و بی‌رنگ؛ ‌H2O. روز بعد،‌ از هنگام آغاز روزه به امید لحظه‌ای بودم که از اعماق تشنگی بعدازظهر باز با آب معاشقه کنم. پس ریاضت معنا دارد. یقیناً اهل ریاضت به دنبال روح و معنای اشیا هستند. این روح و معنا حاصل نمی‌شود مگر به قیمت گذشتن از پرده‌های جسم.

پس مولوی راست می‌گوید: آب کم جو تشنگی آور به دست/ تا که آبت جوشد از بالا و پست

تابستان با حرارتش و زمستان با سرمایش با همین سختی‌ها در اسارت سپری می‌شد...

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع: خبرگزاری تسنیم