گاراژ گوزنها: پشت صحنه "رئیس" ساخته كیمیایی
خانه مادربزرگ توی خیابان درخشنده بود، حوالی میدان شوش. از اتوبوس پیاده میشدم، از راسته سنگتراشها و اوراقچیها رد میشدم.
تعویض روغنی را رد میكردم، از جلوی فرشفروشی حاجی و بقالی مشحبیب گدا میگذشتم و به كوچه كثیف و پر از غربتی خانة مادربزرگ میرسیدم.
توی همان روزها بود كه «گوزنها» را دیدم. گوزنهایی كه مال همان محله و همان آدمها بود، گوزنها توی همان آدمها دنبال مرام و معرفت میگشت، دنبال دوستیهای قدیمی، روزی كه برای پرسیدن لوكیشن جدید فیلم كیمیایی، «رئیس»، به دستیارش زنگ زدم گفت: «گاراژ فرد شیشه، توی میدان شوش.» میدانستم كه داستان فیلم یك ربطهایی به همان بوهای آزاردهندة كوچة مادربزرگ دارد و قرار است همان دو رفیق قدیمی دوباره به هم برسند، این بار به واسطة پسر یكیشان كه نقشش را پسر خود كیمیایی بازی میكند.
«پدر» همان رفیق سالهای دور است، سالهای «خاك» و «گوزنها» و «تجارت»: فرامرز قریبیان.
پسر باید به 25 نفر موادمخدر بفروشد و پدر بعد از سالها به ایران برگشته تا او را ببیند. اما پای خودش هم یك جورهایی گیر است. دوباره سوار اتوبوس شدم. به میدان شوش رسیدم. هنوز بانك صادرات سر جاش بود، خبری از انبوه سنگتراشها نبود. خیابان خلوت شوش حالا از فرط ترافیك یكطرفه شده بود، میدان ترهبار سالها بود كه به جادة بهشت زهرا رفته بود و دیگر خبری از آن غربتیهای همیشه پلاس وسط میدان نبود. همه چیز عوض شده بود، كیمیایی آمده بود كه توی همة این چیزهای عوض شده باز هم دنبال همان رفاقتهای قدیمی بگردد.
دستش را به ستون جلوی تراس تكیه داده، جایی ایستاده كه بتواند همه چیز را كنترل كند، بالاتر از هر بلند بالایی. آفتاب ظهر، شیشة عینكش را كمی سیاه كرده. جلوی در گاراژ، دور حیاط، داخل حجرههای اطراف گاراژ و روی سقف تراس طبقه دوم پر از آدم است. ماشینهای پلیس منتظر فرمان او هستند. میگوید: «علی حاضری؟» و زریندست جواب میدهد: «بریم، حاضرم». گویی قرار است معجزهای اتفاق بیفتد، معجزهای كه سالها پیش سید گوزنها و رضا موتوری دربهدر را خلق كرده بود. انگار باز قرار است همان داستان قدیمی، داستان رفاقتهای افسانهای و مرامهای فراموش شده تكرار شود.
برای بار آخر از پشت عینكش همه چیز را كنترل میكند. «بریم، صدا، دوربین؟» به دستیارانش میگوید «بگو بیان» الگانسهای پلیس یك دفعه وارد حیاط گاراژ میشوند و كنار هم پارك میكنند درست روبهروی یك سری ماشین عهد بوقِ تر و تمیز، از همان بنزهای قدیمی چراغ گنده كه معلوم نیست از كجا آمدهاند. پلیسها با نظم خاصی پیاده میشوند.
معلوم است چند بار این صحنه را تمرین كردهاند. كیمیایی دستش را بالا میبرد: «قطع»، در دایرهالمعارف او «كات» معنی ندارد. «هیچ كس از سر جایش تكان نخورد» با دستیارش كمی پچپچ میكند. پلان، مورد قبولِ او نبوده و باید از اول گرفته شود.
سقف بالای تراس حسابی زنگ زده. مقّر اصلی امپراتوری، زیر همان سقف است: دفتر گاراژ یك اتاق پنجاه شصتمتری كه با دیوارهای كاذبِ دكور، به دو قسمت تقسیم شده. روی دیوار پشتی میزِ رئیس، 12 عكس سیاه و سفید از ماشینهای قدیمی زده شده، همه قاب شده و تمیز. احتمالا از كلكسیون شخصی خود كیمیایی آورده شده. مبلهای داخل اتاق كه بوی كهنگی از همه جایشان شنیده میشود قرمز رنگاند و دیوارهای دور، سیاه.
جلوی در ورودی دفتر، همان دری كه مشرف به تراس است، پردة كركرهای سبز رنگ زده شده. فرامرز قریبیان و امین تارخ جلوی پرده ایستادهاند و كیمیایی پشت سر آنها و زرین دست و دوربینش عقبتر از همة آنها. موی هر چهار تایشان دیگر سفید شده. گرد پیری است و رنگ تجربه!
از شیارهای پرده كركره، میتوان دید كه رئیسِ پلیسها (تیموری) از ماشین پیاده میشود و به یكی از افسرها چیزی میگوید. تارخ و قریبیان هم این صحنه را میبینند.
تو چه یادته!
از پولاد میپرسم
«قرار است چه اتفاقی بیفتد؟»
الان ماشینهای پلیس باید بروند توی گاراژ و از این كسی كه اینجا هست اطلاعات بگیرند. بعدش درگیری میشود.
یعنی میریزند توی دفتر؟
نه، اینها در واقع میآیند كه قریبیان را بگیرند و با خودشان ببرند. ولی تارخ نمیگذارد این كار را بكنند، چون كه قریبیان دوست قدیمیاش است.
نور تكه تكه شدة خورشید روی صورت قریبیان افتاده. تارخ دستش را روی دستگیرة در میگذارد. میخواهد در را باز كند. نیم نگاهی به قریبیان میاندازد، نگاهی از جنس نگاههای آخر سید به قدرت، نگاه دو دوست كه بعد از سالها دوباره به هم رسیدهاند.
در باز میشود و تارخ بیرون میرود. قریبیان پشت پنجره میایستد به او و پلیسهای توی حیاط مینگرد. پلیسها باز هم سراغ قدرت آمدهاند، باز هم میخواهند او را ببرند و باز هم رفیق قدیمی نمیگذارد كه این اتفاق بیفتد.
فیلم در فیلم
جوانی كه با یك دوربین PD150 مدام به این طرف و آن طرف میرود و فیلم میگیرند میگوید: «میخواهم یك فیلم مستند از پشت صحنة رئیس بسازم. مثل همان كاری كه شاهد احمدلو برای تقوایی كرد... از سربازان جمعه تا حالا مدام با آقای كیمیایی صحبت كرده بودم كه بتوانم از پشت صحنة یكی از فیلمهایش یك فیلم بسازم تا اینكه بالاخره برای رئیس توانستم... فكر كنم در نهایت یك كار 5/2 ساعته در بیاید.»
شریك دزد و رفیق قافله
پلانهای داخلی تمام میشود و كیمیایی میگوید كه همه چیز را ببرند بیرون. دوربین روی كرین سوار میشود و كیمیاییوزریندست روی صندلیهای طرفین مینشینند. دستیار شروع به وزنه گذاشتن در طرف دیگر كرین میكند، كمكم دو طرف كرین هموزن میشوند و پیرمردها بالا میروند، بالاتر از ماشینهای پلیس و تراس و سقف زنگ زدة دفتر گاراژ.
صحنه آماده شده: ادامة همان سكانس قبلی. سروان تیموری از پلهها پایین میآید، تارخ وارد دفتر میشود و به همراه قریبیان بیرون میآید، دوربین هر دویشان را در قاب دارد. هر دو همزمان دستشان را بالا میآورند، دستهایی كه با یك دستبند به هم وصل شدهاند. كرین حركت میكند و دوربین از آنها دور میشود، دور و دورتر. ماشینهای پلیس روشن میشوند. دوربین میچرخد و خارج شدن ماشینهای پلیس از گاراژ را در قاب میگیرد.
از منشی صحنه میپرسم تا حالا چند تا پلان گرفتهاید، میگوید: «نمیدانم»، میپرسم چند سكانس گرفتهاید؟ میگوید: «نمیدانم»، میپرسم امروز قرار است چند تا پلان بگیرید؟ و باز جواب میدهد كه: «نمیدانم».
انگار همه چیز فیلم كیمیایی، سر صحنه شكل میگیرد، تمام آن حس و حالها و سكانسهایی كه صفت «استادانه» را یدك میكشد، همة آنها همینجا اتفاق میافتد.
جوانهایی كه پشت نردههای بالای تراس ایستاده یا نشستهاند، منتظرند كه استاد عصای جادوییاش را تكان دهد و ید بیضایی رو كند تا بلكم آنها هم چیزی یاد بگیرند، ولی دریغ كه قرار نیست هیچ اتفاق خاصی بیفتد. ساعت از 5/4 گذشته و نور خورشید كمكم در حال تغییر كردن است. پلان روی كرین تمام شده و كیمیایی به همه خسته نباشید میگوید.
***
شخصیتهای اصلی فیلم : همه آدمهای رئیس
پولاد كیمیایی
قهرمان زخمخوردة فیلمهای پدر اینجا دیگر خود پسر است. در حكم هم تلویحا او را به عنوان این آدم محوری میپذیرفتیم. ولی در رئیس، پولاد كیمیایی، سیامك است؛ با ظاهری بهشدت مدرن ولی باطنی كه هنوز پس از گذشت سه دهه و نیم از ظهور قهرمانهای كیمیایی میخواهد «یكجور درست و حسابی كلكش كنده شود.» سیامك، یك موادفروش حرفهای است كه با بازگشت پدر از سفر مجبور میشود دوروبرش را نگاهی دوباره كند. عاشق میشود، زخم میخورد و دست آخر زخم خورده در دل همین شهر گم میشود.
***
فرامرز قریبیان
رضا، نام آشنای كاراكترهای سینمای كیمیایی دوباره بازگشته. میان دفعاتی كه قریبیان، رضای سینمای كیمیایی بوده، بیشك بهیادماندنیترینش رضای ردپای گرگ است با آن سواری بینظیر میان میدان فردوسی. رضا به اینجا بازمیگردد و پسری را مییابد كه مدتهاست از او بیخبر بوده و حالا سخت میشود او را بازشناخت. رضا برمیگردد و زنی را میبیند كه سالها قبل دوستش داشته و حالا ظاهری دیگر دارد. رضا برمیگردد و با رضایی دیگر مواجه میشود كه رفیق بودهاند و حالا قرار است كمكش كند. او بازمیگردد تا رئیس آغاز شود.
***
امین تارخ
رضای دوم اینجا در میانة رئیس قرار است همه چیز را درست كند. قرار است یار رفیق قدیمی همنام خود باشد و او را در مسیر اصلاح قرار دهد. رضای پلیس، یكجورهایی در سینمای كیمیایی بیسابقه است. تا حدی شاید بتوان او و رابطهاش با رضای اول را با رابطة علی یزدانی فیلم ضیافت و رفقایش تشبیه كرد. امین تارخ سالها پس از سرب دوباره به سینمای كیمیایی بازگشته. قرار است رئیس، اثبات این نكته باشد كه تارخ هرگاه با كارگردانان خوب سینمای ایران كار میكند حاصل كارش درخشان است.
***
مهناز افشار
یكی از مشتریهای سیامك است كه از یك جایی وارد بازی او میشود. دختر معتادی كه فكر میكند میتواند پناه و مأمن عاطفی قهرمان كیمیایی باشد. نكات جالب دربارة این نقش كم نیست. از شباهت گریم افشار با فروزندة فیلم حكم و اصلا همة دخترهای سادة سینمای كیمیایی، تا این كه مهناز افشار در پروژة «تغییر طبقة سینمایی»اش تصمیم گرفته نقش یك دختر معتاد را بازی كند. این دختر ادامة همان مسیر زنان فیلمهای كیمیایی است. زنی كه فاعل است و حتی پیشتر از مردش دست به اسلحه میبرد.
***
لعیا زنگنه
زن رضا (فرامرز قریبیان)، زنی كه در سالهای غیبت رضا مسیر زندگیاش عوض شده و حالا رضا او را بازنمیشناسد. نشان واضح یك خانوادة از همگسیخته اینجا بیش از هر كس دیگری در فرشته مشخص است. یك معتاد حرفهای نه چندان خوشنام كه برای برگشتن به زندگی نیاز به تكیهگاهی دارد كه سالها قبل تركش كرده. كلیشهای است اما در سینمای كیمیایی معمولا اجراهایی از این دست بهشدت جواب میدهد و بازیگران، كار درخشانی از خود به جا میگذارند. مریلا زارعی و اندیشه فولادوند را در سربازهای جمعه به یاد بیاورید و به زنگنه اعتماد كنید.
***
خسرو شكیبایی
یك دكتر قدیمی كه كارش را روزها در درمانگاهی انجام میدهد و خلافهایش در مطب بالای درمانگاه است. بیشتر از چند دقیقه در فیلم حضور ندارد، ولی آنها كه در صحنههای بازی شكیبایی بودهاند میگویند حضورش حتی از حكم هم درخشانتر است. یك حرفهای قدیمی كه اصول خودش را دارد و سیامك زخمی در همان ابتدا سراغش میرود تا زخمش را مرهم بگذارد. شكیبایی هم كه عاشق این نقشهای كوتاه و تأثیرگذار است.
جهت اطلاع: این همان نقشی است كه قرار بود عزتالله انتظامی بازیاش كند.
همشهری جوان - كاوه مظاهری