لبخند زیبای حاج آقا
کتاب «حاج آقا مجتبی» رونمایی شد
محسن اسماعیلی:
من بارها میخواستم زندگی استاد را به رشته تحریر در بیاورم. هر بار به بیانی به ایشان گفتم که در این کار چه خیر کثیری نهفته است اما ایشان هر بار عذری میآورد و میگفت: زندگی من چیزی ندارد و تو هم خطای تطبیق بر مصداق کردهای که میخواهی چنین کاری کنی.
با این همه من دستبردار نبودم و بسیار به ایشان اصرار کردم تا بالاخره روزی قبول کردند. منتهی به شرطی که تا زنده هستند، این مسائل جایی بازگو و منتشر نشود. با خودم فکر میکردم که چه امر محالی را ممکن کردهام و به نسلهای بعدی چه خدمتی کردهام. اما ایشان در دیدار بعدی از بیان خاطرات خودداری کرد. به شوخی به ایشان گفتم استاد باز استخاره کردید؟ ایشان هم به شوخی جواب داد، هر چه فکر کردم، دیدم اینگونه شما آرزو میکنی من هرچه زودتر بمیرم تا این خاطرات را چاپ کنی. بعد از این حرف استاد من دیگر نمیدانستم چهطور اصرار کنم.
به رغم محرومیت از خاطرات استاد، دو نقطه از نور امید در جان من و مشتاقان سوسو میزند. یکی خاطراتی است که ایشان به هر مناسبتی، خواسته یا ناخواسته، به زبان میآورد. او خود میدانست که من شکارچی هستم. تا به خود میآمد و از حال و هوای خاطرهگویی بیرون میآمد، ملتمسانه به من میگفت تو را به خدا اینها را جایی نقل نکن! برخی مواقع هم به طور آشکار امر میکرد که این مساله را رها کن و برو!
علیاکبر اشعری:
از بعد از رحلت استاد، هنوز وقت نکردهام به خود بیایم و مطالبی که حاصل 40 سال همجواری با ایشان بوده، بنویسم. البته هر بار هم که به سراغ این موضوع رفتم، به دلیلی که نمیدانم، موفق به انجام نشدم. یکی ز موضوعاتی که استاد به آن پرداخت و 40 سال درباره آن مداومت داشت، بحثهای اخلاقی بود. وقتی این بحث را در انجمن اسلامی معلمان در یک ماه رمضان آغاز کردند، کار با آیه «لقد منّ الله علی المومنین....» شروع شد. اهمیت بیان این آیه در تاکید ایشان بر تزکیه نفس بود. با خودم فکر میکردم، اهمیتی که این آیه برای تزکیه نفس دارد، او را واداشت تا همان کاری را کند که انبیا به عنوان ماموران خدا انجام دادند. به هر حال علما وارثان انبیا هستند.
زمانی که شور انقلابی در سالهای انقلاب، جوانان را گرفته بود، عدهای در محضر ایشان تقاضا میکنند تا استاد به فراخور دوره جدید، بحث جدیدی را شروع کند. ایشان هم بحثهای اخلاقی را شروع کرد. امروز بعد از 30 و چند سال، وقتی به حاصل و نتایج این جلسات نگاه میکنیم، میبینیم که چقدر جای این بحثها و شنیدنها و عملکردنها، خالی بوده و هست. نه اینکه غلو کنم بلکه حقیقتا همه آنهایی که با استاد مجتبی تهران مانوس بودهاند، میدیدند که ایشان حرفی نمیزد که عامل به آن نبود.
این موضوع علاوه بر اینکه از او فردی ساخته بود که مجالست با او شیرین بود، تاثیری در ابعاد دیگر شخصیتیاش گذاشته بود که باعث شد من که از سال 51 با ایشان آشنا شدم، چه بعد از انقلاب و چه قبل از آن، سوال، گفتگو یا نظر دادنی از او نبینم که جمع را قانع نکند. به این ترتیب امروز ما میبینیم که نسبت روشنی بین بصیریت، اخلاق و صفای باطن وجود دارد. لا به لای مطالبی که از خاطرات استاد استخراج میشود، علاوه بر این که بخش مهمی از تاریخ معاصر و تاثیرات استاد در آن آشکار میشود، سبک زندگی شخصی و ارتباطش با مریدان هم معلوم میشود.
حاجآقا مجتبی نه به عنوان یک واعظ که مانند یک پدر و مربی عمل میکرد و نسبت به تک تک افرادی که پیرامونش بودند، چنان رفتار میکرد که همه فکر میکردند خودشان نزدیکترین فرد به او هستند.
حجتالاسلام زائری:
روزهای آخری که استاد حاجآقا مجتبی در بیمارستان بستری بود و دیگر تقریبا توانایی تکلم هم نداشتند، یک خانم پرستار با تیپی عجیب و ظاهری که دیدنش در کنار استاد تعجببرانگیز بود وارد اتاق استاد شد و بالای سر حاجآقا ایستاد. آن خانم به سراغ مردی آمده بود که چنان جایگاه بزرگی داشت که امام خمینی(ره) بعد از شهادت آقا مصطفیشان گفتند اگر مصطفی رفت، مجتبی هست. آن خانم به استاد گفت: حاجآقا فقط برایم دعا کنید. استاد نه سرش را برگرداند نه عکسالعمل خاصی داشت. لبخند زیبایی زدند و با همین لبخند آن پرستار را بدرقه کردند.
مطمئن هستم اثر معنوی این جلسه در این فضا اثر خواهد گذاشت. همه با احترام یک روح بزرگ آمدهایم که امثال او روز به روز کمتر میشوند. امسال بچههای ما عزادارند که شبهای احیا کجا برویم؟ هر سال آن جمعیت چند هزار نفری که در مسجد جامع بازار تهران احیا میگرفتند، دلشان به این خوش بود که پیش یک مرد بیغل و غش میرویم. گاهی باربرهای بازار تهران با بیحوصلگی از پشت، گاری و وسیله باربریشان را به پای استاد میزدند و با لحن بد و بیاحترامی میگفتند: حاجآقا برو دیگه! استاد هم به راحتی کنار میکشید و با میوههایی که برای منزل خرید کرده بود، به سمت خانهاش میرفت.
سید علی گلپایگانی نقل میکرد که استاد در محله بازار که حرکت میکرد، دخترهای دبیرستانی که سر و وضع عجیبی داشتند، مقابل ایشان احترام میکردند و به استاد سلام میدادند.
یک بار فردی تعریف میکرد که اصلا از لحاظ روحی حال خوبی نداشتم و نمیدانستم نماز بخوانم یا آن را کنار بگذارم؟ همینطور حیران بودم که خودم را در مسجد جامع بازار دیدم و برای نماز جماعت پشت حاجآقا مجتبی قرار گرفتم. بعد از تمام شدن نماز، حاجآقا برگشت و رو به من کرد. ایشان اصلا من را نمیشناخت و ندیده بود. اما گفت: بالاخره آمدی؟
حجتالاسلام شاهمحمدپور :
انتشارات مصابیحالهدی، دفتر حفظ و نشر آثار حاجآقا مجتبی است و با یک گنجینه عظیم مواجه است. وقتی با دوستان مشغول در موسسه حرف میزنم، به هم میگوییم، بدوئید که 30 سال عقب هستیم. این عقب بودن از چاپ درسهای تخصصی فقه و اصول، اخلاق و عرفان و معارف گرفته تا شرح احادیثی را که استاد برای بازاریها داشتند، شامل میشود. یک برنامه طرح شده است و قرار است آثار استاد به مرور چاپ شود.
طبق وصیتنامه استاد، ناظر انتشار آثار هم آقای محسن اسماعیلی و حسین تهرانی پسر استاد هستند. تا این لحظه، حدود 16 جلد از آثار استاد آماده چاپ شده است و ماههای آینده هم مجلدات دیگر آماده میشوند. من در این جلسه نمیتوانم زیاد حرف بزنم و از افرادی هستم که به تازگی با ایشان آشنا شده بودم و به عبارتی زنگولهپای تابوت بودم.
کتاب «حاج آقا مجتبی» متشکل از مطالب 100 ساعت مصاحبه شفاهی با نزدیکان و دوستان استاد است. از این 100 ساعت، هزار نکته استخراج شده که جمعآوریشان در مدتی کوتاه، کار سنگین و دشواری بود. در جدا کردن و ویرایش خاطرات هم آقای زائری کمک زیادی کردند. این کتاب به هیچ وجه، معرفی آقامجتبی نیست. بلکه غرض از انتشار آن این بود که یک آشنایی اولیه برای مخاطب عام ایجاد شود.
بخش کتاب و کتابخوانی تبیان
منبع: مهر