افطاری به دعوت شهدا در بهشت زهرا (س)

در ماه میهمانی خدا، شهدا میزبان روزه دارانی هستند که هنوز رسم دلدادگی را فراموش نکرده و به آرمانها و راه طلایهداران دوران دفاع مقدس پایبندند. اینجا هر روز غروب سفرههای افطاری در کنار مزار شهدا برپاست، اینجا همان بهشت زهرا (س) تکهای از فردوس است.
ساعت حدود هشت شب است و خورشید آرام آرام غروب میکند تا مسلمانان روزه دار خود را برای افطار آماده کنند. اینجا بهشت زهرای تهران است جایی که به برکت مزار شهدای هشت سال دفاع مقدس نام بهشت را از آن خود کرده است.
در میان درختان کاج و سنگهای بزرگ و کوچک در قطعات شهدا با وجود تاریکی هوا و نزدیک شدن به وقت افطار خانوادهها حضور دارند. هر چه داخل قطعات میشویم تعداد خانوادهها بیشتر و بیشتر میشود. آنها آمدهاند تا افطار خود را با عزیزانشان باز کنند. سفرههای رنگی یکی یکی روی مزار شهدا پهن میشود. برخی از نقاط که تاریک است لامپ خودروها روشن شده تا خانوادههای دیگر بتوانند دید بهتری داشته باشند.
وقتی از زوج جوانی که کنار مزار شهدای گمنام سفره افطار خود را پهن کرده بودند سۆال کردم چرا اینجا؟ گفتند: مگر خداوند نگفته است شهدا زندهاند و نزد ما روزی میخورند. پس آنها ما را دعوت کردهاند و با پای خودمان نیامدیم. این لیاقت میخواهد که انشا الله خدا قبول کند.
پدر شهیدی در کنار مزار فرزندش شمعی روشن کرده بود تا افطارش را با نوهها و فرزندانش باز کند میگوید: من سالهاست با فرزند شهیدم زندگی میکنم. امسال میشود 19 سال که هر ماه رمضان سه شب افطار را با خانواده در کنار مزار شهید بودهایم. این پدر شهید که اشک در چشمانش نقش بسته بود گفت: محسن (شهید) وقتی بچه بود همیشه میگفت: پدر جان هر جا که هستید افطار خانه باشید تا با هم دور سفره بنشینیم و کلی صفا دارد. آن زمان من کارگر بودم و نمیتوانستم خانه باشم. امروز دارم اینطوری جبران میکنم.
در قطعه دیگر دو دختر شهید همراه با همسرشان سفره افطار چیده بودند و کلی هم میهمان داشتند. همه میخندیدند. حدود 25 نفر بودند. دختر شهید گفت: قرار بود برای تولد فرزندم ولیمه بدهم. گفتیم بهتر است پدر هم در این مهمانی حضور داشته باشد برای همین سفره افطار را در کنار مزار پدر پهن کردیم. ابتدا برخی اقوام تعجب کردند و حدود 30 نفر نیامدند ولی همینها که آمدند اهل دل هستند و به خاطر اینکه برای من و پدرم احترام قائل شدند ممنونم.
صدای مرحوم مۆذن زاده اردبیلی در فضای بهشت زهرا طنین انداز شد. صلوات و دود اسپند و صدای قاشق و لیوان و کاسه... بوی خوش آش رشته و شله زرد و بازار داغ نذری آن هم تو دل تاریکی شب برای خودش صفایی داشت.

رهگذران وقتی این صحنهها را میدیدند میایستادند و فقط نگاه میکردند. انگار خشکشان زده بود. از یک خانمی که نظاره گر سفرههای افطار در کنار قبور شهدا بود سۆال کردم: نظرتان در مورد این صحنهها چیست؟ گریست و بعد گفت: احساس میکنم شهدا زندهاند... احساس میکنم که من چقدر از شهدا دور هستم و افسوس میخورم و حسرت میخورم به این همه عشق و صفا و وفا داری.
در این موقع پیرمردی فانوس به دست آمد و گفت: جوان بسم الله سفره ما بی ریاست.
با پیرمرد بر سر سفره نشستم. گفتم حاجی این مزار فرزند شهید شما است؟ گفت: نه جوان این مزار شهید گمنام است. من پدر تمامی شهدای گمنام هستم. بعد روزهاش را با خرما و چای باز کرد و گفت: من 20 سال است که تمام روزهای ماه مبارک را از خرم آباد به تهران میآیم تا افطار را در بهشت باشم. تو نمیدانی جوان افطار کردن در بهشت چه لذتی دارد! بعد سفره افطارش را جمع کرد و با فانوسش در میان قطعات شهدا محو شد. میگفت: هر لقمه غذایم را بر سر یک مزار میل میکنم. من اینجا دوست و رفیق زیاد دارم.
مادری حرف زیبایی زد و گفت: فکر نکنید شهدا فراموش شدهاند. آنهایی که به قول شهید آوینی فراموش شدهاند ما هستیم که زمان ما را با خود برده است. من نوهها و جوانها را برای افطار دعوت میکنم و از رشادتها و جوانمردیهای این عزیزان میگویم. که اگر امروز راحت و با امنیت زندگی میکنیم همه از رشادتهای این شهدا است. هر چند در این سالها چه نامهربانیهایی با ما شده و چه جانبازانی که غریبانه از میان ما رفتهاند ولی امیدواریم مسئولان برای یکبار هم شده واقعاً ترویج فرهنگ ایثار و زنده نگهداشتن یاد شهدا را در دستور کار خود قرار دهند. به خدا اینها گنج هستند. من شهیدی به انقلاب ندادم ولی دلم اینجاست.
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منبع: خبرگزاری مهر