ابابیل، من عقابم!
خاطرات خلبان مسعود اقدام رشتی (قسمت دوم)
سوار هواپیمای آواکس بودیم
بعد از صبحانه، تجهیزات پروازی را تحویل گرفته و رفتیم کنار هواپیما. بازرسیهای معمول انجام و موتورها روشن شد. سطوح کنترل فرامین را چک کردم. مشکلی نبود. در ابتدای باند پروازی قرار گرفته و بلند شدیم. اوایل مسیر، ارتفاع بالا را انتخاب کردیم تا سوخت کمتری مصرف شود. طبق برنامه ابتدا گشتی بر روی آبادان و خلیجفارس زدیم. بعد مسیر را طوری انتخاب کردیم تا رادارهای دشمن نتوانند ما را ردیابی کنند. نزدیک مرز، یاسینی پرسید: تا مرز چقدر مانده؟» جواب دادم: «پنج » ..» ..» ..» .
در کابین عقب مشغول چک کردن سیستمها بودم. برای گذر از مرز، ارتفاع را تا چندمتری کم کردیم. خطری احساس نمیکردیم. از روی هور که پوشیده از نی بود، با سرعت به سوی هدف پیش میرفتیم ناگهان همه جا تیره و تار شد. حدود 20 تا 30 ثانیه چیزی متوجه نشده و بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم، هواپیما در حال اوجگیری با پنجاه درجه گردش به راست بود. سریع تغییر جهت دادم. هواپیما هنوز به حالت اولیه برنگشته بود که به یاد رضا افتادم. از رادیوی داخلی پرسیدم:
رضا! رضا صدای من رو میشنوی؟ جواب بده.
صدایی نیامد، دوباره صدا زدم ولی بیفایده بود، پاسخی دریافت نکردم.
نگرانی تمام وجودم را فراگرفته بود. با خود فکر کردم شاید سامانه ارتباطی بین دو کابین از کار افتاده باشد. با چکلیست پروازی به شانهاش زدم. دوباره صدایش زدم. ولی نه حرکتی کرد و نه جوابی داد. با خود گفتم: «احتمالاً رضا شهید شده باشد!»
دقت کردم ببینم چه اتفاقی افتاده! تکههای گوشت و «پر» به اطراف کابین چسبیده بود. تازه پی بردم با یک دسته پرنده بزرگ دریایی برخورد کردهایم. با آن سرعت یک گنجشک کوچک هم مانند یک گلوله ضد هوایی عمل میکند. دعا میکردم برای یاسینی اتفاقی نیفتاده باشد. گوش چپم به شدت درد میکرد. اضطراب و نگرانی وجودم را فراگرفته بود. خلبان کابین جلو قادر به هدایت هواپیما نبود. مجبور بودم خودم آن را کنترل کنم. تمام تلاشم را به کار بستم هواپیما را به طرف مرز هدایت کنم. ولی دستگاههای ناوبری کار نمیکردند. افسر کنترلگر رادار را صدا زدم. جوابی نشنیدم. سرگردان و بیهدف در آسمان پرواز میکردم و هر از گاهی باز رادار را صدا میزدم. معرف پرواز ما «ابابیل» بود.
از ابابیل به رادار، صدای من را میشنوی؟
بعد از سه بار، صدای مبهمی به گوشم رسید.
ابابیل، من عقابم، به گوشم! عقاب صحبت میکند.
گویا یکی از هواپیماهای گشت رزمی اف-14 که در منطقه بود، صدای مرا شنیده بود. برای مدتی سکوت برقرار شد. زیرا به دلیل صدمه وارده به هواپیما برای تماس با اف-14 مشکل داشتم. باز صدای خلبانان اف-14 آمد: مشکلی پیش آمده؟
با دستپاچگی جواب داد:
هواپیمای ما آسیب دیده. نمیدانم خلبان بیهوش شده یا شهید!
عقاب جواب داد:
آرامش خودت را حفظ کن. سعی کن کنترل هواپیما را داشته باشی. من دارم به طرفت میآیم. لحظاتی بعد اف-14 به خلبانی محمد هاشم آل آقا در کنارم قرار گرفت و گفت: ابابیل همینطور به پرواز ادامه بده. مواظب باشد از صندلی پران استفاده نکنی. چون چتر صندلی باز شده و به قسمتی از بالای بدنه هواپیما گیر کرده. هواپیمایتان شبیه آواکس شده.
تشکر کردم و گفتم: «سعی میکنم کنترل هواپیما را داشته باشم. ولی نمیدانم چه اتفاقی برای یاسینی افتاده!»
آل آقا جواب داد:
نگران نباش خونسردی خودت را حفظ کن و روی همین مسیر ادامه بده. من سمت راست، می عقبتر میآیم. نگران نباش.
با وضعیت چتر نجات، تنها فکری که داشتم ادامه پرواز بود. چون امکان استفاده از آن وجود نداشت. قدرت موتورهای هواپیما در حالت صد درصد بود؛ ولی فقط 180 ناتیکال مایل سرعت داشتیم که برای اف-4 خیلی کم بود. سرانجام از مرز گذشتیم. کمی آرامتر شدم. هنوز نگران رضا بودم. روی شهر دیلم متوجه تکان خوردن رضا شده و خیلی خوشحال شدم.
نمیتوانستم با رادیو به او بگویم از صندلی پران استفاده نکند. با چکلیست به شانهاش زدم. صورتش را حرکت داد. از آینه دیدم بر اثر برخورد تکههای تلق کاناپی، ماسک و کلاهش افتاده و صورتش غرق خون است.
لبخندی بر لب داشت که حاکی از هشیاری او بود.
روی یک تکه کاغذ نوشتم: مبادا از صندلی پران استفاده کنی. چون چتر آن باز شده.» در جوابم نوشت: «هر طور شده هواپیما را به پایگاه میرسانیم.»
رضا کنترل هواپیما را به دست گرفت و من نفس راحتی کشیدم. از زنده بودن رضا خیلی خوشحال بودم. هواپیما به آرامی به سمت بوشهر در حرکت بود تا اینکه با پایگاه رسیدیم. دلهره عجیبی داشتم. گرچه مطمئن بودم یاسینی خلبانی ماهر است، ما فکر میکردم آیا میتوانیم سالم بنشینیم. به باند نزدیک شدیم و سرانجام چرخها باند ایستاد. به کمک عوامل فنی که دوان دوان به طرف ما آمدند، از هواپیما خارج شدیم.
با دیدن هواپیما عرق سردی بر تنم نشست. هواپیما چنان شده بود که گویی چند نفر با تبر به جانش افتاده بودند. کاناپی به شدت آسیب دیده و خرد شده بود. بیشتر نقاط بدنه تو رفته و 150 تیغه موتور سمت راست صدمه دیده یا شکسته بود. یعنی موتور دیگر به درد نمیخورد. خیلی عجیب بود که هواپیما با این حجم آسیب، 125 مایل پرواز کند و یا فرود آید.
نگاهی به یاسینی کردم. هر دو خدا را شکر کردیم. فرمانده گردان نگهداری بعد از بازدید او هواپیما گفت: «معلوم نیست این هواپیما چطور پرواز کرده! این واقعاً امداد غیبی بود. موتورها به شدت آسیب دیده و از رده خارج شدهاند!»
درد گوش هر دویمان را عذاب میداد. به خواست فرمانده پایگاه، به برازجان رفتیم تا از وضعیت گوشمان مطلع شویم. پزشک بهداری بعد از معاینه گفت: «پرده گوش چپ هر دوی شما پاره شده است.»
سید رضا یاسینی لبخندی زد و گفت: آقا مسعود هر دو » ک» شدیم. خدا آخر و عاقبت ما را ختم به خیر کند. برگردیم که پایگاه به خلبان نیاز دارد.»
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منبع: ایسنا