تبیان، دستیار زندگی
محمدرضا گودرزی مجموعه‌ای از تازه‌ترین داستان‌های خود را در قالب مجموعه‌ای با عنوان «چرا می‌زنی؟» در قالب مجموعه قصه نو نشر افکار منتشر کرد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

افشای راز با اجازه بانو!


محمدرضا گودرزی مجموعه‌ای از تازه‌ترین داستان‌های خود را در قالب مجموعه‌ای با عنوان «چرا می‌زنی؟» در قالب مجموعه قصه نو نشر افکار منتشر کرد.

افشای راز با اجازه بانو!

«چرا می‌زنی؟» شامل 17 داستان کوتاه از گودرزی است که به گفته وی ادبیات مهاجرت، طنز، فانتزی و سایر گونه‌های مختلف داستان کوتاه تم اصلی آنها را تشکیل می‌دهد.

وجه مشخصه داستان‌های این کتاب که در مجموعه داستان قبلی گودرزی با عنوان «رویاهای بیداری» نیز می‌شود از آن نشانی گرفت، حضور تم‌های فلسفی ـ اجتماعی و روانشناختی است که منجر شده گاه داستان‌های این کتاب پایان‌بندی مشخصی نیز نداشته و خط فکری مشخصی را نیز برای آنها نتوان عنوان کرد.

از عناوین داستان‌های این مجموعه می‌توان به «رمز و راز نوشتن، چرا می‌زنی، هویت، میزگرد، حمل بار ممنوع، شلغم‌نامه، دانش‌آموز نمونه، رویای من، دست‌ها، فری، به وقتش صدات می‌زنند، تصویر باد، رمز عبور، پناهگاه، تاریکی، خواب و دیگر وقتش است» اشاره کرد.

گودرزی در نخستین داستان این مجموعه که درباره نویسندگی از زبان خود تالیف شده است، می‌نویسد: سال‌هاست که تو کلاس‌ها و یا مصاحبه‌ها از من می‌پرسن راز موفقیتم در داستان‌نویسی چیست؟ یا برای نوشتن داستانی بی‌نقص باید چه کار کرد؟ تا حالا چند بار خواسته‌ام رازم را فاش کنم، اما زنم نگذاشته، گفته آدم عاقل رازش را به کسی نمی‌گوید. حالا که دیگر احساس می‌کنم به روزهای آخر عمرم رسیده‌ام، می‌خواهم دل به دریا بزنم و برای آنکه نسل‌های بعد از این موهبت بزرگ محروم نمانند، رازم را فاش کنم؛ البته مطمئن نیستم آنچه که باعث موفقیت من شده؛ برای بقیه هم صادق است یا نه ولی هرچه شد، شد، می‌گویم....

در پشت جلد کتاب آمده است: «از بدشانسی درست پس از حرف او معده‌ام ناله‌ای کرد. قربان باور کنید عصبی بود. بیخود نیست که این روزها اینقدر درباره اعصاب می نویسند. حاضر نشدن شمع یا فانوس هم ربطی به من نداشت، به مدیر تالار مربوط بود. او قطع شدن برق را هم از چشم من می‌دید. به همین دلیل به او توضیح دادم که کمبود نیروی برق ما نکته‌ی تازه‌ای نیست و ناشی از زورگویی‌های استکبارجهانی است که مانع از استفاده‌ی صلح آمیز ما از انرژی هسته‌ای شده‌اند.»

در بخشی از داستان «رویای من» می‌خوانیم:

«قبل از هرچیز باید اعتراف کنم که نوشتن این نامه برای تو جسارت می‌خواهد، همین‌طور، شما را تو خطاب کردن، اما برای یک‌بار هم که شده می‌خواهم دل به دریا بزنم و از عمیق‌ترین بخش‌های وجودم برای تو حرف بزنم.

مرد من...! نمی‌دانم می‌توانم تو را این طور صدا کنم یا نه...؟ همیشه فکر کرده‌ام میان من و تو فاصله‌ای پر نشدنی است. میان من و جایگاه تو! روزهای اول که در نشست‌هایی حاضر می شدم که تو در آنها سخنران بودی، فکر می کردم شور و شوق زیادم به داستان مرا وادار به پیگیری این نشست‌ها کرده است، اما کم کم فهمیدم که جادوی نگاه و شخصیت خاص تو مرا تسخیر کرده‌است و دیگر نمی‌توانم از هیچ نشستی غیبت بکنم.

تا حالا چند بار خواسته‌ام رازم را فاش کنم، اما زنم نگذاشته، گفته آدم عاقل رازش را به کسی نمی‌گوید. حالا که دیگر احساس می‌کنم به روزهای آخر عمرم رسیده‌ام، می‌خواهم دل به دریا بزنم و برای آنکه نسل‌های بعد از این موهبت بزرگ محروم نمانند، رازم را فاش کنم

تو برای من شخصیتی داستانی هستی، شخصیتی که از میان رویاهای دوران نوجوانی‌ام بیرون آمده. همان زمان‌هایی که دور از چشم دیگران رمان‌های عاشقانه در دست می‌گرفتم و به صحنه های جذابش که می‌رسیدم، کتاب و چشمانم را می‌بستم و خودم را جای قهرمان زن داستان می‌گذاشتم و اشک می‌ریختم. تو برای من همان قهرمان داستان هستی که به آب و آتش می زدی تا به من برسی و درست موقعی که فکر می‌کردی رسیده‌ای، با جنازه من رو‌به‌رو می شدی. آخر من مثلا به خیال اینکه تو عاشق دوستم مژگان هستی و مرا نمی‌خواهی، کلی قرص خورده و مرگ را به زندگی ترجیح داده‌بودم.

رویای من! انتظار ندارم جواب این نامه را بدهی، چون شأنت بالاتر از این حرف‌هاست. از طرفی چون می‌دانم نه اهل چت هستی و نه ایمیل داری، ناچار شده‌ام مثل روزهای قدیم برایت نامه بنویسم. چه کنم عشق چه بلاها که سر آدم در نمی‌آورد!

ای مونس شب‌های تارم، هر شب هر شب، پیش از خواب به تو فکر می‌کنم و قیافه‌ات در نشست‌ها جلو چشمم می‌آید که چطور با جملاتی نغز و بامزه، دهان حاضران را نیمه‌باز می‌کنی. وای! عاشق آن جادوی کلماتتم، البته به اضافه‌ آن موهای جو گندمی‌ات. هرچند در پرانتز باید بگویم کاش قدت بلندتر بود و کمی لاغرتر بودی، آن وقت دیگر تورا با جورج کلونی هم عوض نمی‌کردم. ببخشید جسارت کردم، تو همین‌طور هم همه چیز من هستی و تو را با هزار هنرپیشه و نویسنده عوض نمی‌کنم.

عزیزم! بیشتر از این وقت گرانبهایت را نمی‌گیرم چون می‌دانم از صبح سحر تا نصف شب، کارت فقط مطالعه و نوشتن است و نازی! وقت دستشویی رفتن هم نداری.

عاشق دلسوخته‌ات شیوا

خوب شده بود، آن را تو پاکتی گذاشتم و آدرس محل کارم را رویش نوشتم و برای خودم پستش کردم. چه کار کنم مگر خودم خودم را تحویل بگیرم.»

این مجموعه در 128 صفحه و با قیمت 6 هزار تومان منتشر شده است.

از این نویسنده و منتقد تاکنون آثاری چون پشت حصیر (1379)، در چشم تاریکی (1381)، شهامت درد (1382)، آنجا زیر باران (1383)، به زانو در نیا (1384)، اگه تو بمیری (1387) و بیداری رویاها (1390) منتشر شده است.

بخش کتاب و کتابخوانی تبیان


منبع: خبرآنلاین