من و بادبادکها
بادبادک ها، بر فراز ِآسمان در پروازند. نخی آن ها را به اوج می برد.من و بادبادک ها با هم عهدی بسته ایم. من به آن ها نخ می دهم و آن ها سلام من را به آسمان می رسانند.گاهی نگران آن ها می شوم که چه طور تک و تنها تا نزدیک ابرها می روند و برمی گردند.
تا امروز بادبادک های زیادی را به آسمان فرستاده ام، چندتا از آن ها به سیم های برق گرفتار شدند و همان جا عمرشان به پایان رسید. چندتایی از آن ها را باد با خود به کوچه ها و پشت بام های بعدی برد و دیگر پیدایشان نکردم. وقتی نخ بادبادکی پاره می شود، دلم می گیرد.
صحنه ی غم انگیزی است. باید باشید و ببینید. من این جا روی پشت بام هستم؛ و بادبادک، به دست باد، به سوی سرنوشت نامعلوم خود می رود. کاش هرگز نخ بادبادک ها پاره نمی شد و باد با آن ها قدری مهربان تر بود.
تابستان،فصل ِبادبادک هاست، بادبادک ها این پرنده های بازیگوش ِکاغذی ،موجوداتِ رنگارنگِ دست ساز.
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:هدهد