تبیان، دستیار زندگی
کتاب «روی ماه خداوند را ببوس» مصطفی مستور در بوسنی و هرزگوین منتشر شد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روی ماه خداوند را ببوس

گذری بر زندگی و آثار مصطفی مستور


کتاب «روی ماه خداوند را ببوس» نوشته مصطفی مستور در بوسنی و هرزگوین منتشر شد.

روی ماه خداوند را ببوس

این نویسنده دراین‌باره گفت: این رمان از سوی نامیر کاراخلیلویچ ترجمه و در انتشارات دانشکده‌ی ادبیات فارسی دانشگاه فلسفه‌ی سارایوو منتشر شده است.مستوردرباره‌ی ترجمه‌های پیشین این اثر داستانی نیز گفت:رمان «روی ماه خداوند را ببوس» تا کنون در اندونزی، روسیه، ترکیه و کردستان عراق منتشرشده و قرار است در مصر و آلبانی نیز ترجمه و منتشر شود.

شك، عدم قطعیت، تنهایی

روی ماه خدا را ببوس،رمانی است واقعیت گرا، در بیست بخش، كه در سال هفتاد و نه به چاپ رسیده است. درونمایه از نوع عقاید و مبتنی بر جدل است. زاویه دید من راوی است كه انتخابی درست و به جا است زیرا كه بر باورپذیری و حقیقت مانندی داستان می افزاید. نویسنده در این رمان افكار، دینی، معرفت شناسی، جامعه شناسی و... خود را با زبان شخصیت های داستان بیان می كند كه بر پایه سه محور اساسی: (شك، عدم قطعیت، تنهایی)، بنیان نهاده است. شك خود، یكی از دغدغه های فكری انسان مدرن- بعد از رنسانس- بوده و است. (شك مثل آونگ مرا به سوی ایمان و كفر می برد و می آورد. ص 20) و عدم قطعیت یكی از ویژگی های مهم انسان پست مدرن است. انسانی كه- نسبی بودن- بخش مهم باور او را تشكیل می دهد. و تنهایی كه امروز مهمترین حس مشترك مردم دنیا و در واقع همه گیر (اپیدمی) است، كه در این داستان نسبت به دو محور دیگر، تقریباً كمرنگ شده است. اما شكی كه مورد نظر نویسنده است از نوع شك های اولیه بشر، یعنی جهلی كه بی خدایی را هم شامل می شد، می باشد و در بهترین مرحله خود، مدت ها بعد از آن- عقل گرایی و دور شدن از معنویت- را. اگر صدها سال پیش چنین سۆالی را نویسنده ای، مطرح می كرد، موضوع تازه و جواب ها پراهمیت تر می شدند. ولی امروز دیگر در بیشتر جوامع دنیا، مردم جواب خود را از این سۆال گرفته اند.

مستور به روایت مستور

- در آثار من وضعیت هایی مثل بی‎پناهی، ناامیدی، رنج، تردید، اضطراب، ترس، معناداری یا بی‎معنایی زندگی، عشق، خیانت، معصومیت و البته مفهوم مرگ مدام طرح می‌شود. این‌ها مفاهیم مشترک و بنیادین ما آدم‌ها هستند. صرف نظر از فرهنگ و جامعه و تاریخ و جغرافیایی که در آن زیست می‌کنیم این مفاهیم همواره با هستند. این‌ها با انسانیت ما همراه هستند. این‎ها چیزهایی هستند که هم دین می‌کوشد پاسخی برای آن ها فراهم کند و هم در حوزه های فلسفی و عرفانی پاسخی برای آن‌ها طرح می‌شود. از طرفی این ها از نوع مسائل وجودی (اگزیستانس) هستند که در زندگی فردی آدم‎ها حضور جدی دارند. شاید به این دلیل باشد که مخاطب‎هایی از طیف‎های گوناگون به آن احساس نزدیکی کرده‎اند. به هرحال طبیعی است کسانی که در زندگی با این مفاهیم و تنگناها روبه‎رو می‌شوند به نوعی بازتاب وضعیت خودشان را در موقعیت‌های شخصیت‌های این داستان‌ها جست و جو کنند.

روی ماه خدا را ببوس، رمانی است واقعیت گرا، در بیست بخش، كه در سال هفتاد و نه به چاپ رسیده است. درونمایه از نوع عقاید و مبتنی بر جدل است. زاویه دید من راوی است كه انتخابی درست و به جا است زیرا كه بر باورپذیری و حقیقت مانندی داستان می افزاید

-ادبیات برای من یعنی جایی که می‌توانم بخشی از روحم را در آن نشان دهم. نشان دادنی که به قصد تاثیرگذاری بر دیگران و در تحلیل نهایی به بهتر کردن زندگی مخاطب کمک کند. با این حال خوب می دانم که امکانات ادبیات در این سه زمینه بسیار محدود و ناچیز است؛ هم در نمایش روح انسان، هم در تاثیرگذاری و هم در بهترکردن زندگی دیگران. با این همه کوچک بودن و محدود بودن توانایی ادبیات دلیل کافی برای استفاده نکردن آن نیست. ادبیات با همه اعتبارش نمی‌تواند تأثیری عمیق و گسترده در پیرامونش بگذارد و منشاء تغییر و تحولی اجتماعی یا سیاسی باشد. بارها گفته‌ام که ادبیات خیلی خیلی تأثیرگذاری‎اش محدود و کوچک است و این تأثیرگذاری هم خیلی زود تمام می‎شود. بنابراین از ادبیات انتظار بزرگی ندارم. اصولا از هنر چنین انتظاری ندارم. با این همه باید به همین تاثیرات کوچک و محدود قانع باشیم چون امکان دیگری در اختیار ندارم. کلمات تنها ابزار ما برای بیان چیزهایی هستند که در اعماق روح مان می‌گذرد. اگر نمایش وضعیت درونی بتواند حتی برای دقایقی بر مخاطب تأثیرمثبت بگذارد و یا حس همدردی او را برانگیزد به طوری که احساس کند رنج‎هایی را که او دارد از سر می‌گذراند دیگری هم ‎تجربه کرده است، شاید احساس کند که در دنیا تنها نیست. شاید از معدود لذت های نوشتن این باشد که بنویسی تا دیگران احساس کنند در زندگی تنها نیستند.

- معمولا مدتی با یک ایده یا جرقه زندگی می‎کنم تا امکانات آن را بسنجم. گاهی مدت این زندگی یک روز است و بعد این جرقه رو به خاموشی می‎رود و گاهی هم طولانی‎تر می‎شود و مثلا یک هفته یا یک ماه بعد این جرقه خاموش می شود. اما گاهی یک جرقه‎ به محض این که روشن می‌شود، به‎سرعت گسترش پیدا می‎کند، شعله‎ور می‎شود و همه‎چیز را به‎ آتش می‎کشد و شما با تمام وجود این‎طور احساس می‎کنید که باید این را بنویسید.

روی ماه خداوند را ببوس

هرحال برای آن‎که اثری تبدیل به یک داستان بشود باید زمانی را سپری کند تا این اطمینان حاصل شود که می‎توان از آن داستانی کوتاه یا یک رمان ساخت. در این فاصله چیزهایی بدان افزوده می‎شود وچندین زنجیره شکل می گیرد و شما احساس می‎کنید مجموعه این زنجیره‎ها در کنار هم می‎توانند، طرح داستانی بسازند و به یک قصه تبدیل شوند، این پروسه طولانی می شود. ممکن است یک داستان کوتاه شش ماه یا بیشتر زمان ببرد تا به لحاظ ذهنی آماده نوشتن شود. آن وقت است که شروع به نوشتن می‎کنم. عادت به نوشتن با قلم ندارم. اصولا چیزی به اسم «دست نویس» ندارم. همه چیز پای کامپیوتر شروع می‌شود و همان جا هم تمام می شود. با کامپیوتر تایپ می‎کنم و خیلی هم کُند پیش می‎روم. نوشتن و تایپ یک داستان‌کوتاه چند صفحه‎ای گاه چند هفته طول می‌کشد. برای نوشتن یک صفحه داستان گاهی چند ساعت باید پای کامپیوتر باشم.

بس که کند می نویسم. وقتی چیزی را نوشتم به ندرت آن را تغییر می‌دهم. کاری به نام ویرایش بر روی داستان انتجام نمی دهم. درواقع همزمان با نوشتن ویرایش هم می کنم. وقت نوشتن روی ساختار جملات و تشبیهات فکر می کنم کار می‎کنم و وقتی جمله ای را نوشتم دیگر برنمی‎گردم تا دوباره آن را ویرایش کنم یا چیزی را حذف یا اضافه کنم. وقتی یک صفحه از داستان را می‎نویسم دیگر آن صفحه برای من تمام شده است و تا مطمئن نشوم که چه می‎خواهم آن را تایپ نخواهم کرد، البته به‎جز اصلاحاتی بسیار جزیی که به هرحال اجتناب‎ناپذیر است و پس از پرینت اول در داستان وارد می‌کنم. ولی برای من حدود نود، نودوپنج درصد از کار همان چیزی است که بار نخست نوشته‎ام.

آن بالا كه بودم

کتاب «پرسه درحوالی زندگی» مجموعه‌ای از چهل عکس است که به همراه شرح عکس‌های داستان‌گونه مصطفی مستور با همکاری کیارنگ علایی توسط نشر چشمه منتشر شده. یک روایت از کتاب را برای آشنایی بیشتر با هم مرور می کنیم:

آن بالا كه بودم، فقط سه پیشنهاد بود. اول گفتند زنی از اهالی جورجیا همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانه ای در سواحل فلوریدا داشته باشیم. با یك كوروت كروكی جگری. تنها اشكال اش این بود كه زنم در چهل و سه سالگی سرطان سینه میگرفت. قبول نكردم. راست اش تحمل اش را نداشتم.

بعد موقعیت دیگری پیشنهاد كردند: پاریس، خودم هنرپیشه می شدم و زنم مدل لباس. قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشیم. اما وقتی گفتند یكی از آنها نه سالگی در تصادفی كشته میشود گفتم حرف اش را هم نزنید.

ادبیات برای من یعنی جایی که می‌توانم بخشی از روحم را در آن نشان دهم. با این حال خوب می دانم که امکانات ادبیات در این سه زمینه بسیار محدود و ناچیز است؛ هم در نمایش روح انسان، هم در تاثیرگذاری و هم در بهترکردن زندگی دیگران

بعد قرار شد كلودیا زنم باشد با دو پسر. قرار شد توی محله های پایین شهر ناپل زندگی كنیم. توی دخمه ای عینهو قبر. اما كسی تصادف نكند. كسی سرطان نگیرد. قبول كردم. حالا كلودیا- همین كه كنارم ایستاده است - مدام می گوید خانه نور كافی ندارد، بچه ها كفش و لباس ندارند، یخچال خالی است. اما من اهمیتی نمیدهم. می دانم اوضاع می توانست بدتر از این هم باشد، با سرطان و تصادف. كلودیا اما این چیزها را نمی داند. بچه ها هم نمی دانند.

فرآوری : رضا خسروی

بخش کتاب و کتابخوانی تبیان


منابع: ایسنا/کیهان/سایت مد و مه/ایران من