حق القدم گروه شهرستانی
در یادداشت میکاییل شهرستانی بازیگر و کارگردان تئاتر چنین آمده است:
"از رنجی که میبریم..."
پشت دستم را داغ کرده بودم که تئاتر کار نکنم. نه بازی و نه کارگردانی. اما باز دندان بر جگر گذاشتم و پارسال با شاگردانم طبق این چند سال، نمایش "شاعر" را آن هم در سالنی که در شأنام نبود به صحنه بردم. در سالنی که چند وقتی بود راه افتاده بود اما کسی آن را حتی برای تمرین مناسب نمیدانست، خانه نمایش شماره 2. سالنی کوچک با ستونی مزاحم در آن و 24 صندلی و نورهای بسیار اندک در خیابان لارستان. اما باز به خود گفتم به قول معلمت باید پوست کرگدن داشته باشی تا بتوانی تئاتر کار کنی پس مأیوس نشو و دوستان جوانت را تشویق کن. در تلاشی مضاعف با تبلیغاتی که البته دستیار کاری و باهوشم (زهرا سلیمیان) در شبکههای اینترنتی راه انداخت و پخش تراکت و اینجا و آنجا پوستر چسباندن و صد البته تماشاگرانی که هر شب بر تعدادشان افزوده میشد، میتوانستیم اینطور استنباط کنیم که نمایش دارد دهان به دهان اطلاعرسانی میشود.
نمایش با اقبال عمومی روبرو شد و چیزی حدود 4 میلیون تومان فروش کرد که با کسر سهم سالن و مالیات و ... چیزی حدود 2 میلیون و 500 هزار تومان به گروه رسید که البته هزینههایی نظیر لباس، صحنه، گریم و تدارکات و پذیرایی شامل حالش میشد و باقیمانده حقالقدم گروه شد البته با قدری کمک هزینهی نازل که انجمن نمایش داده بود. یعنی باز مثل سال قبلش اینجانب مقداری هم از جیب هزینه کردم تا نمایشی به صحنه برود. در نیمه سال 91 یک بار دیگر این خبط تکرار شد و باز بیقرارداد (با توجه به اینکه سال 1391، سی و دومین سالی محسوب میشد که تئاتر کار میکردم و هنوز متنبه نشده بودم) به تمرین نمایش "مکبث" به کارگردانی دکتر قطبالدین صادقی پرداختیم که بالغ بر 4 ماه وقتمان را گرفت و این میان مجبور به رد پیشنهادهای کاری تصویری شدم که معترفم بعضیشان را دوست نداشتم. ولی گمان میکردیم با حمایتهایی که از طرف مرکز میشود لااقل از سال قبلش که "اگر نرفته بودی" را به صحنه بردیم دستمزد کمتری نصیبم نمیشود که شد.
در اواخر فرودین 1392 مبلغی معادل نصف دستمزد سال قبلم را دریافت کردم چراکه قرارداد، گیشه بود با حمایت مالی ناچیزی که مرکز از کار صورت داد. در این میان کار نمایشی دیگری هم با گروهی، سه ماه وقتم را گرفت که ماحصلش جز عصبیت و رنجش من و دوستانم نبود که مایل نیستم حتی از آن حرفی بزنم و باز شاگردانم مرا واداشتند که برای امسال هم با آنها کاری را اگر شد به صحنه ببرم. من هم باز اشتباه کردم و نمایشی دیگر (در پوست شیر) را به آنها معرفی کردم و الان حدود پنج ماه است که هفتهای دو روز، که از ماه بعد بر تعداد روزها افزوده خواهد شد به تمرین مشغولیم با گروهی بیست و اندی نفری و هزینههای محل تمرین هم بر عهدهای گروه است و این یعنی باز همان آش و همان کاسه. از سال گذشته که تمرینات را آغاز نمودیم نسخهای از متن را هم به تئاتر شهر و مسئولان آنجا سپردیم. آنها هم بعد از گذشت سه ماه و نیم طی جلسهای که با ریاست تئاتر شهر داشتم ضمن برشمردن مشکلات و کمبود بودجه و نداشتن سالن و پر بودن جدول اجراها و همان آه و نالههای همیشگی که دل آدم به حالشان کباب میشود، پیشنهاد اجرای نمایش را بعد از جشنواره امسال (1392) به بنده دادند که ناگزیر! پذیرفتم.
قرار بر آن شد که نسخه نمایشنامه به شورای بررسی در مرکز هنرهای نمایشی ارسال شود که بعدا معلوم شد این کار صورت نگرفته و با پیگیری دوستانم دریافتم که نه تنها بعد از جشنواره امسال، سالنی برای اجرا وجود ندارد بلکه مرا به سال آینده وعده دادند و این در حالی است که استادان دیگر از این دست و نمونه کار را در سالنهای حرفهای تئاتر شهر در سالهای گذشته به صحنه بردهاند. همینطور میشنوم که سالن اصلی تئاتر شهر را به فردی اختصاص دادهاند که دومین تجربه کارگردانیاش است. و یا حمایتهای چند صد میلیونی از کارهایی که به درد کفر ابلیس هم نمیخورد میشود و باز هم میبینیم در زد و بندهایی که در طی این هشت، ده سال اخیر بسیار شاهدش بودهام و دائما آقایان و بانوان گرامی! با سوء استفاده از موقعیتشان و نان قرض دادن به یکدیگر سالنها را چه برای تمرین و چه اجرا در رزرو خود و دوستانشان قرار میدهند تا توسط آنها (به جبران البته!) از رانتهای متفاوت کارگردانها!!! در عرصههایی دیگر چون رادیو و تلویزیون سود ببرند تکرار میشود و ما همچنان باید در نوبت بنشینیم و فقط با لفظ "استاد" بستن به نافمان دلخوش باشیم.
وعدههای سرخرمن، بهاری که انگار برای ما هرگز از راه نخواهد رسید، و ما همچنان باید شب کنیم روز را ... و در مجالی که به دست آمد میخواهم به اطلاع دوستان و همشهریان برسانم (هر چند برای دوستان شاید مهم نباشد) تا تغییر اساسی و جدی، دگرگونی روش و سیاستگذاری از سوی مدیران و احترام به زحمتکشان عرصه فرهنگ و هنر بالاخص تئاتر، از هر گونه همکاری با این مجموعه، سر باز زده، اینگونه فعالیتهایم را همچنان در سالنهای متفرقه نظیر فرهنگسراها و سالنهای کوچک! ادامه میدهم و همچون استادانم بهرام بیضایی، رکنالدین خسروی و ... از سرزمین مادریام کوچ "نخواهم کرد" و اگر خداوند یاریام کند به کمک جوانان پر شوری که هر روز انگیزهشان برای کار افزایش مییابد به فعالیت ادامه خواهم داد با این اطمینان که روزگاران هماره بدین شکل نخواهد ماند. چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند و ممکن است احوال بگردد و جای ما با هم عوض شود. و نصیحتی در آخر بدین حضرات: هماره تئاتر و سالنهایش ملک طلق آنها نیست که بر آن چنبره زدهاند، آنها تنها خدمتگذاران به هنرمندانند و بس. گویا تصور آنها وارونه است. آرزو میکنم در بینششان تجدید نظر کنند...
بخش سینما و تلویزیون تبیان
منبع: مهر