آبروریزی گربهها از ترس واکسنآقای دکتر به پرورشگاه گربه ها رفت تا به گربه های نازنازی واکسن بزنه. اما گربه ها، الکی از واکسن ترسیدن و جلوی آقای دکتر، آبروریزی راه انداختند.
این گربه ها تا شنیدن قراره واکسن بزنن وحشت زده پریدن تو بغل هم.
این گربه ها از ترسشون رفتن تو وان دستشویی قایم شدن.
این نی نی کوچولوی نازنازی، اصلا نمی دونست واکسن چیه. ولی از کارهای دوستاش ترسید و قایم شد.
این یکی خوابیده بود داشت نخ بازی می کرد که یک دفعه اسم واکسنو شنید و از جا پرید!
این گربه ها، فکر بهتری کردند. اونا پریدن بالای درخت تا هم پیدا نباشن و هم بتونند همه چیز رو نگاه کنند.
این یکی فکر کرد اگه یه پوست هندونه بذاره روی سرش دیگه شناخته نمی شه و معلوم نمیشه که یه گربه است.
نمی دونم این گربه واقعا خوابه یا از ترس واکسن خودشو به خواب زده!
طفلکی خانم مربی داشت از خجالت آب می شد که یک دفعه دید یه گربه ی شجاع و مهربون اومده و خودش می گه دوست دارم واکسن بزنم تا مریض نشم.
یه گربه ی نازنازی دیگه هم اومد و خودش گفت لطفا به من واکسن بزنید دوست ندارم مریض بشم.
بقیه گربه ها وقتی دیدن واکسن ترس نداره واین گربه های کوچولو واکسن زدند، خجالت کشیدن و خودشون رفتن واکسن بزنند.
انسیه نوش آبادی
بخش کودک و نوجوان تبیان