چند دقیقه خنده
*حرف حساب
بچه: مامان! حالا که داریم می ریم بیرون، یه بیسکوئیت هم بردار.
مادر: چرا؟
بچه: خب شاید من خواستم توی خیابون گریه کنم!
*بیماری
پزشک: هیچ وقت شده احساس کنی بی اشتها هستی؟
بیمار: بله، آقای دکتر.
پزشک: کی ها؟
بیمار: وقتی که غذا خورده باشم.
*توصیه ی پدرانه
پدر: پسرم، همیشه تو زندگی ات سعی کن روی پای خودت بایستی. پسر: باشه چشم، اما چطور؟ پدر: چون الان نیم ساعته روی پای من ایستادی. *انتظار صاحب خانه: ببخشید! خیلی که منتظرتون نذاشتم؟ میهمان: نه بابا، خواهش می کنم. اما شما می دونستین که فرش های شما روی هم نهصد و سی و چهار گل دارن؟ *دروغ معلم: جمله ی "من میلیونر هستم." چه نوع جمله ای به حساب میاد؟ دانش آموز: دروغ محض. *یه روز یه خسیس خواب می بینه به یه فقیر 1000 تومان پول داده . وقتی از خواب بلند می شه میگه: وای عجب کابوسی بود! *به غضنفر می گن: یه میوه ی آبدار و خوش مزه و شیرین نام ببر. می گه: خیار! می گن: خیار کجاش شیرین و آبداره؟ غضنفر میگه: یه بار که با چایی شرین بخوری نظرت عوض میشه!
میگن: این چون اون، اون چون این !
*طرف داشته یکی رو بدجور میزده اما مدام داد میزده: کمک! کمک! بهش میگن بابا تو که داری اینو میزنی کمک کمک کردنت چیه دیگه؟
میگه آخه این گفته اگر بلند شم لهت می کنم!
فراوری: زهرا فرآورده
بخش کودک و نوجوان تبیان
منابع: دوچرخه، جوکستان، بهترین لطیفه ها