تبیان، دستیار زندگی
یك روز از از كشور ایتالیا یك نامه و یك بسته برای امام رسید. توی آن بسته یك گردنبند بود. صاحب نامه، نوشته بود من مسلمان نیستم ولی شمار را خیلی دوست دارم و این گردنبند را هم به شما هدیه می دهم تا هر جوری كه دلتان می خواهد از آن استفاده كنید.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

امام خمینی و دوستی کودکان
امام خمینی

یك روز از كشور ایتالیا یك نامه و یك بسته برای امام رسید. توی آن بسته یك گردنبند بود. صاحب نامه، نوشته بود من مسلمان نیستم ولی شمار را خیلی دوست دارم و این گردنبند را هم به شما هدیه می دهم تا هر جوری كه دلتان می خواهد از آن استفاده كنید.

چند روز گذشت یك روز صبح، امام صدای گریه یك بچه را شنیدند. گفتند: بروید ببنید این بچه كیست و چرا گریه می كند. برای امام خبر آوردند كه او دختر كوچك یك شهید است كه با مادرش آمده و می خواهد شما را ببیند. امام گفتند: او را زود بیاورید اینجا. وقتی دختر كوچولو را آوردند، هنوز داشت گریه می كرد. امام او را بغل گرفتند و روی زانوهای خود نشاندند. بعد او را بوسیدند و در گوشش چیزهایی گفتند: دختر كوچولو كم كم گریه را فراموش كرد و خندید. امام هم با او خندید. بعد امام بلند شدند و آن گردنبند را آوردند و به گردن او انداختند و به او گفتند: «حالا برو پیش مامانت.» بچه هم با خوشحالی امام را بوسید و رفت.

*****************************

امام به بچه ها خیلی علاقه داشتند. به آنها خیلی محبت می كردند و سعی داشتند بچه ها را خوشحال كنند. یك روز داشتم دنبال علی می گشتم (علی، نوه امام است) اما پیدایش نكردم. با خودم گفتم حتماً رفته توی اتاق امام. رفتم جلوی در اتاق، در زدم و رفتم تو. دیدم علی توپ كوچكش را آورده توی اتاق به اصرار از امام می خواهد كه با او بازی كند! امام هم با خونسردی، آن طرف اتاق ایستاده بودند و به آرامی توپ را برای علی، قل می دادند. تعجب كردم و به خود گفتم : «امام با این همه كار و با این همه خستگی چه قدر حوصله دارند و چه قدر به بچه ها با محبت هستند»

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع: سایت آوینی

مطالب مرتبط:

نعمت هوا را بهتر درک کنیم

صدای مامانم چقدر قشنگه...

سلیقه‌ی بهتر

یک درس تازه

مهمانی ساده اما صمیمی

دل خود با خدا دار

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.